چهارم ، شماره 1104 اكتبر 1996 ، سال آبان 1375 ، 26 شنبه 5
|
|
اخلاقي قواعد به سياسي عمل نيازمندي
(آخر بخش) سنت و عقل و آزادي
.است همشهري روزنامه به متعلق و محفوظ حقوق تمام
به دارد سعي كه سنت و آزادي ، عقل مقاله دوم و اول بخش اشارهدر
و تاريخي شرايط پرتو در عقلانيآن حدود و آزادي مفهوم تحليل
در آزادي آمدن پديد نحوه نظير مسائلي به بپردازد ، غرب معاصر اجتماعي
تحقق درباره فرانسوي نظريه با انگليسي نظريه تباين و تضاد غرب
دو ميان متعارض فرضهاي نوين ، نظم تابع نهادهاي نضجگيري نحوه آزادي ،
تمدن از بخشي عنوان به هم كه رفتاري قواعد به و تكاملي ، و عقلي سنت
شماره اين در شد ، پرداخته آزادياند شرط هم و محصول هم و كردهاند رشد
به آزادي و اجتماعي امر و اخلاقي امر خرافات ، درباره خرافي عقايد
گراميتان نظر از كه گرفته قرار بحث مورد اخلاق اصول از يكي عنوان
.ميگذرد
مقالات سرويس
خرافات درباره خرافي عقايد.7
چيزي آندرباره نظر مسائل ، اين به مكتبعقلي نگرش نمونه بهترين
و پيگير پيكار نميخواهمارزش من.ميگذارد راخرافه نامش كه است
است ، مدلل كذبشان كه معتقداتي با را نوزدهم و هجدهم قرنهاي بيامان
هر به خرافه مفهوم تعميم كه ببريم ياد از نبايد اما.بگيرم دستكم
زيانمند حتي دارد امكان و است ناموجه نيست ، مدلل صدقش كه اعتقادي
باور نبايد است شده ثابت آن نادرستي كه را چيزي هيچ شك ، بدون.باشد
به دليل با صحتش را آنچه بايد فقط كه نيست معنا بدان اين ولي.كنيم
كه كسي هر چرا كه دارد وجود قوي دلايل.كنيم باور است رسيده اثبات
از بسياري بايد كند ، عمل و زندگي موفقيت با جامعه در بخواهد
به ربطي است ممكن دلايل آن ارزش چند هر بپذيرد ، را رايج اعتقادات
استوارند ، گذشته تجربههاي بر اعتقادها اينگونه باشد ، نداشته صدقشان
از اگر.دهد ارائه آن براي دليلي بتواند كسي كه تجربهاي نه ولي
دارد حق او بپذيرد ، خود رشته در را عام حكم فلان كه بخواهند دانشمندي
كه اعتقادهايي از بسياري.است استوار دلايلي چه بر حكم آن كه بپرسد
شيوه همين به ميشدند ، تلقي تجربهها از اندوختهاي بيانگر گذشته در
مرحلهاي به اكنون كه نيست اين سخن اين معناي اما.شدهاند ابطال
آن صحت بر علمي دلايل اينگونه كه را اعتقادي هر بتوانيم كه رسيدهايم
آنچه از بيشتر بسيار صورتهايي به تجربه.بريزيم دور ندارد ، وجود
حاصل آدمي براي دارند ، قبول رسمي معرفت طالبان يا حرفهاي آزمايشگران
راهآزمون از يافته تكامل شيوههاي بر نخواهيم غرور سر از اگر.ميشود
نيست ، دست در آنها اتخاذ براي دليلي بگوييم و كنيم تكيه خطا و
شايسته و خور در.كردهايم نابود را موفقيتآميز كارهاي بسياري شالوده
اين دانستن.نيست آن دليل دانستن به موكول ضرورتا ما رفتار بودن
جهاني.نيست دليل تنها اما ماست ، رفتار شايستگي دلايل از يكي موضوع
از باشد نشده مدلل تحقيق به آن ارزش كه عنصري هر كه كنيد تصور را
بيبارو و عقيم قدر همان احتمالا عالمي چنين.است شده زدوده اعتقادات
.زيستشناسي درقلمرو آن همانند دنيايي كه بود خواهد كشنده و بر
موردقواعد در ميكند ، صدق ما تماميارزشهاي مورد در گرچه حكم اين
احيانا زبان ، از بعد.است مهمتر جا ازهمه كردار بر ناظر اخلاقي
شده ذكر قواعد مانند كه نيست ما زندگي بر حاكم قواعد از نمونهاي هيچ
را ما و است چنين چرا بگوييم نتوانيم و باشد كرده رشد قبلي طرح بدون
به ما ، براي نتايجي چه آنها از پيروزي نميدانيمميكشاند كجا به
از اطاعت به دقيقا عقلي مكتب.ميآورد بار گروه ، به يا فرد عنوان
مصرانه و ميكند طغيان آن برابر در پيوسته و دارد اعتراض قواعدي چنين
:ميگفت دكارت.بنديم كار به نيز مورد دراين را دكارت اصل كه ميخواهد
بايد كنم ، تصور آن در تشكيك براي دليلي كوچكترين كه را عقيدهاي هر
در مصنوعي و تركيبي نظامي ساختن آرزومند هميشه عقليان.بشمارم مردود
ادموند گفته به كه نظامي بودهاند ، قبلي نقشه و طرح مبناي بر اخلاق
براساس آن در جامعه تاسيس حتي و اخلاقي تكاليف كليه به برك ، عمل
هجدهم قرن عقليانبگيرد صورت همگان به ارائه قابل و روشن دلايل
موفق ميشناسند ، باساني را آدمي طبيعت چون كه ميكردند استدلال بصراحت
آن به آنچه اينكه از غافل بود ، خواهند آن مناسب اخلاق يافتن به
كه است اخلاقي تصورات همان محصول جهات بسياري از ميگويند آدمي طبيعت
.ميگيرد ياد تفكر و زبان با كسي هر
روزافزوناين نفوذ عوارض از اجتماعييكي امر و اخلاقي امر8
صرفاخوب صفتاخلاقييا جاي به صفتاجتماعي آوردن عقلاني ، برداشت
معناي كه است آموزنده.دارم اطلاع آنها از من كه است زبانهايي همه در
سخن اجتماعي ازوجدان مردم وقتيبسنجيم اختصار ، به را امر اين
خاص آثار از آگاهي مقصودشان بظاهر بتنهايي ، ازوجدان نه و ميگويند
كردار در بكوشيم بايد كه است اين مقصودشان ;است ديگران در ما اعمال
نظر از را عملمان خاص پيامدهاي بلكه سنتي ، قواعد فقط نه رفتار ، و
فهم با بايد ما عمل ميگويند ديگر ، بهعبارت.بداريم ملحوظ نيز ديگران
با كه باشد اين بايد هدفمان و بگيرد صورت اجتماعي فرايند كامل
پيشبينيپذير نتايجي داريم ، كه وضعي ملموس واقعيات آگاهانه ارزيابي
اين آنكه شگفت اما.اجتماعي ميگذارندخير را آن اسم كه كنيم ايجاد
جاي به فردي ، هوش بخواهيم كه است آن مستلزم امراجتماعي به توسل
از آدميان و باشد ، فردي عمل هادي جامعه ، در يافته تكامل قواعد
از يكي يعني) شود خوانده امراجتماعي ميتواند براستي آنچه كاربرد
تكيه شخصي داوري به مورد هر در و بپوشند چشم (اجتماعي فرايند محصولات
اخلاقي قواعد از اطاعت به اجتماعي ترجيحملاحظات بنابراين ، .كنند
به است اجتماعي پديداري بواقع آنچه در كه ميشود نتيجه اين مالااز
.شويم معتقد فردي عقل قوه برتري به و بنگريم تحقير ديده
كهاجابت است اين داد ميتوان مكتبعقلي خواستهاي اين به كه پاسخي
وغالبا است آدمي فرد ذهن ظرفيت بيشاز شناختي نيازمند آنها
خويش تعقيبهدفهاي به اخلاقي قواعد و وقانون محدوده در كه كساني
اجابت در سعي كه افرادي تا هستند مفيدتري اعضاي جامعه در مشغولند ،
.دارند مذكور خواستهاي
كه است اين ميشود گرفته ناديده عقلي مكتب استدلال در كه نكتهاي
عقلمان كه ميكنيم تكيه انتزاعي و كلي قواعد به جهت اين ماعمومابه
اين مصداق.است ناتوان جهان پيچيده و غامض جزئيات تمامي بر تسلط از
براي كلي قاعدهاي صورتبندي به دست كهخود است مواقعي هم حكم ،
در كه كردار بر ناظر قواعد از كه مواقعي هم و ميزنيم ، خويش راهنمايي
.ميكنيم پيروي شدهاند متكامل اجتماعي فرايند
مگر شويم موفق ندارد احتمال فردي ، هدفهاي تعقيب در كه ميدانيم همه
بايد را عمومي قواعد اين.داريم مقرر خود براي عمومي بعضيقواعد
توجيهي چه ببينيم بخواهيم دوباره مورد هر در كنيمبيآنكه رعايت
ولي ناخوشايند وظايف انجام در روزانه ، برنامه تنظيم درداشتهاند
و تند حركتهاي از خودداري در محرك ، مواد بعضي از پرهيز در ضروري ،
زيرا درآيد ، عادت صورت به بايد قضيه ميبينيم غالبا بيمطالعه
آني تمايلات به كه نيست كافي محض عقلي دلايل نشود ، چنين اگر ميدانيم
.بكنيم مدت دراز در است شايسته كه وادارد كارهايي به را ما و بچربد
اغلب عقلاني ، اعمال به خود واداشتن براي كه است اين نما باطل حقيقت
براي برويم ، و پيش عادت راهنمايي به ژرفانديشي ، جاي به ميبينيم لازم
كه ميدانيم.بكاهيم ممكن شقوق تعداد از نادرست ، تصميمهاي از پرهيز
اينگونه شويم ، كامياب مدت دراز هدفهاي به دستيابي در بخواهيم اگر
كه معنا بدين دارند ابزاري جنبه اخلاق قواعد.است ضروري كارهااغلب
.ميرسانند ياري ما به انساني ارزشهاي ساير رسيدنبه براي عمدتا
از تبعيت به بستگي چيزي چه مورد هر در كه نميدانيم اغلب چون ولي
آيد ، شمار به ارزشها از يكي خويش نفس در بايد رعايتشان آنهادارد ،
در تشكيك بدون آن تعقيب كه شود محسوب واسط هدف بايدگونهاي يعني
.است ضروري مورد هر در بودنش موجه
ثابت ملاحظات اين اخلاقالبته اصول از يكي عنوان به آزادي.9
كرده رشد درجامعهاي كه اخلاقي معتقدات از مجموعهاي هر كه نميكند
مرهون خودرا نيرومندي و ظهور است ممكن گروهي.است سودمند حتما
به نهايتا ملت افراد همه بنابراين ، و باشند اعضايش اخلاقي اعتقادات
به.است رسيده زعامت به كه بپردازند موفق گروه آن ارزشهاي از تقليد
خود اخلاقي ، اعتقادهاي بعضي از پيروي علت به است ممكن ملتي همينسان ،
كه دهد نشان است ممكن نتيجهنهايي فقطبكشاند نابودي به را
بعضي تعاليم جامعهاي اينكه.ويرانگر يا بوده سودمند گروه آرمانهاي
آن از مردم عموم اگر كه نيست بشمارد ، دليل خير تبلور را خاص افراد
ملتي.شد نخواهد روبرو نابودي و شكست با جامعه كنند متابعت تعاليم
افراد بهترين را ايشان كه كساني تعاليم از متابعت علت به است ممكن
در اعضايش كه جامعهاي در اما.كند سقوط نابودي پرتگاه به ميداند ،
زيرا داشت ، نخواهد وجود خطري چنين آزادند ، زندگي عملي شيوه گزينش
آرمانهاي پيرو گروههاي.ميشوند اصلاح خودبخود جامعه آن در گرايشها
ميگيرند را جايشان گروههايي و ميافتند پيشين منزلت از كمكم غيرعملي
منتها.ميدهند نشان بندي پاي پيشين به اخلاقي معيارهاي به كمتر كه
زور به آنگونهآرمانها كه ميدهد روي آزاد جامعهاي در فقط امر اين
ثابت صورتي در تنها قواعد بودن مصلحت از دور.نشوند تحميل همه به
انحطاط راه به كلا ميرفته پيش قواعد آن بهراهنمايي كه ملتي كه ميشود
.بيفتد تباهي و
درباره اكثريت توافق آيا كه است اين ميشود مطرح اينجا كه مهمي پرسش
فراهم دگرانديش اقليت به آن تحميل براي كافي توجيه اخلاقي قاعده فلان
به باشد؟ عموميتر هم باز قواعدي به محدود بايد اكثريت قدرت ميكند؟يا
اجازه فردي رفتار بر ناظر اخلاقي قواعد كه طور همان ديگر ، عبارت
آيا نميدهد ، فرد به باشد نيك هدفشان هم قدر هر را كارها بعضي
عمل كه است اين پاسخ باشد؟ كلي اصول به محدود بايد نيز قانونگذاري
پيامدهاي و نيازمندند ، اخلاقي قواعد به يكسان دو هر سياسي عمل و فردي
مطابق همه كه سودمندند و نيكو شرطي به تنها جمعي و فردي تصميمهاي
.باشند مشترك اصول
پديد كندي به و زحمت به بسيار جمعي عمل براي اخلاقي قواعد اينگونه
آن بودن گرانبها نشانه بايد ويژگي همين اما.ميگيرند نضج ميآيندو
كه قسم اين از شماري انگشت اصول از اصل مهمترين.تلقيگردد قواعد
اصل اينكه حيث از كه است فردي آزادي شدهايم ، پروراندنشان به موفق
.نيست آن از شايستهتر چيز هيچ شود دانسته سياسي عمل بر ناظر اخلاقي
ارزشها از يكي فينفسه بايد ديگر ، اخلاقي اصل هر مانند نيز فردي آزادي
آيا بپرسيم بيآنكه بماند محترم بايد كه اصلي يعني آيد ، شمار به
عنوان به را آن اگر.نه يا بود خواهد سودمند خاص مورد هر در نتايجش
محدود به مجاز انديشي مصلحت هيچ كه نپذيريم قوي آنچنان فرضي يا مرام
.رسيد نخواهيم مطلوب نتيجه به نباشد ، آن كردن
به استدلال حقيقت در آزادي از طرفداري به استدلال نهايي ، تحليل در
چنانكه و ، است جمعي عمل در انديشي مصلحت رد در و اصول از طرفداري
به حكم ميتواند قاضي فقط بگوييم اينكه با ندارد تفاوتي ديد ، خواهيم
از يكي كنستان ، بنژامن.يامدير مجري نه بدهد ، افراد كردن مجبور
ادا را كلام جان درست نوزدهم ، قرن در آزاديخواهي مكتب فكري رهبران
است نظامي آزادي.است اصول نظام معناي به آزاديخواهي گفت وقتي كرد
اين از ، و ميگيرد صورت اصول راهنمايي به حكومت اعمال همه آن ، در كه
اصلي عنوان به فينفسه آنكه مگر شد نخواهد حفظ كه است آرماني گذشته ،
از جا هر.شود پذيرفته آن بر حاكم و قانونگذاري عمل هر از بالاتر
اساسي قاعده اين جا هر نشود ، پيروي سرسختانه بنياديني قاعده چنين
خاطر به سازشي هيچ آن درباره كه نيايد حساب به آرماني بالاترين
اوضاع در است ممكن گرچه كه آرماني -نيست امكانپذير مادي مزاياي
همه شالوده بايد حال هر به پوشيد ، چشم آن از موقتا اضطراري
نابود يقين به تدريجي باتجاوزهاي آزادي-گيرد قرار دائمي ترتيبات
شود ، محدود آزادي اگر كه داد وعده ميتوان خاصي مورد هر در.شد خواهد
موارد اين در آنچه اما.آمد خواهد دست به ملموس و واقعي مزاياي فلان
نويدي.است احتمالي و مجهول هميشه كه است طوري ذاتا ميشود قرباني
و امكان ;است احتمالات عالم در و غيرقطعي هميشه ميدهد آزاد جامعه كه
اصل بالاترين را آزادي اگرخاص فرد هيچ به مشخص هديهاي نه است ، فرصت
از آن ضعفهاي از يكي ناپذير اجتناب طور به شده ياد ندانيم ، واقعيت
.انجاميد خواهد آن تدريجي فرسايش به و آمد درخواهد كار
باشد خوانده را نوشته اين اينجا تا كه عقلخوانندهاي نقش.10
اينقدر آزادي حفظ و استقرار سياست اگر:پرسيد خواهد احتمالا
خودبخود و نشده هدايت پذيرفتنامور و زدن مهار از پرهيز نيازمند
اجتماعي امور ساماندهي در عقل براي نقشي ديگرچه پس است ، يافته رشد
مناسب حدودي ديدهايم لازم گرچه كه است اين پاسخ نخستين ميماند؟ باقي
و مهمترين از يكي خود حدود اين يافتن اما بيابيم ، عقل كاربرد براي
اينگونه وجود بر ضرورتا گرچه علاوه ، به.است عقل كارهاي دشوارترين
تلويح به كه نبوده اين مقصودمان يقينا ورزيدهايم ، تاكيد حدود
شك بدون عقل.نيست مثبتي و مهم وظيفه هيچ عهدهدار عقل بگوييم
اين دادن نشان صرفا ما استدلال هدف.است آدمي دارايي گرانبهاترين
حاكميت ميتواند اينكه به عقيده نيست ، و مطلق قادر عقل كه بوده نكته
است ممكن بگيرد ، دست به را خويش تكاملي مهارسير و باشد داشته مستقل
محفوظ كساني استفاده سوء از را عقل خواستهايم.بينجامد آن نابودي به
.نميكنند درك را آن پيوسته رشد و موثر كاركرد شروط كه بداريم
خويش عقل از هوشمندانه بايد كه بوده نكته اين به توجه جلب غرضمان
واجبي و اصلي خميره حفظ در بايد كار ، اين براي و ، كنيم استفاده
فقط عقل كه غيرعقلي و يافته تكامل آزادانه امور از مركب بكوشيم
.كند عمل موثر نحو به و برسد رشد به ميتواند آن برپايه
عرفان به توسل يا ستيزي خرد با نبايد اينجا در ما عقلي ضدمكتب موضع
خور در كه حوزهاي ميگوييم ;است معزول عقل نميگوييممشتبهشود
.شود بررسي عقلاني طور به بايد است حاكميتعقل و نظارت
معناي به عقل از هوشمندانه استفاده كه است اين ما استدلال از بخشي
عقلي خام مكتب مقابل درنيست ممكن موارد بيشترين در آن از استفاده
چرا و بيچون و مطلق را ما فعلي عقل مقام سادهانديشانه آن اصحاب كه
كهبا دهيم ادامه هيوم ديويد كوششهاي به بايد ميگوييم ميانگارند ،
تحليل ياري خواستبه و رفت آن خود جنگ به روشنگري عصر سلاحهاي
.بكاهد عقل مدعيات از عقلاني ،
انساني ، امور ساماندهي در عقل هوشمندانه كاربرد اينگونه شرط نخستين
بر مبتني جامعه هر كار گردش در عقل بالقوه و واقعي فهمنقش
از ديگر ، پيش عبارت به.است مختلف اذهان و افكار صاحب مردم همكاري
كاركرد بايد بريزيم ، قالبينو به خردمندانه را جامعهاي بخواهيم آنكه
خطا به است ممكن كه بدانيم بايد آن ، فهم از پس حتي و ;بفهميم را آن
همه و است مستقل حياتي داراي بشري تمدن كه بفهميم بايد.برويم
مشغول مجموعهاي درون در ناچار به امور بهكرد منظور به ما كوششهاي
در نيروهايي و نيست ما دست به يكسره مهارش هرگز ميگيردكه صورت كار
را عملكردشان ميتوانيم فهممان قدر به فقط ما كه ميكنند عمل آن
.كنيم آسانتر
رد در استدلالي گرفتيم ، كه نتايجي و گفتيم كه سخناني از يك هيچ
قدرت مقتضاي به عقل كاربرد رد در است استدلالي ;نيست ازعقل استفاده
استدلال ;نيست آزمايشگري رد در استدلالي ;حكومت وزورگويانه انحصاري
شق و بديل كه قدرتي است ، آزمايشگري انحصاري قدرت گونه هر رد در
استدلالي بنابراين ، و ;است برتر فرزانگي و خرد مدعي و نميشناسد ديگري
به قدرت مصادر كه چارههايي از بهتر چارهاي هر بر اينكه رد در است
.شود كشيده بطلان قلم شدهاند ، متعهد آنها