چهارم ، شماره 1109 اكتبر 1996 ، سال آبان 1375 ، 31 پنجشنبه 10
انداختي بهگريه را پدرم تو ديشب
موسوي مهندس آقاي به نامهاي
.است همشهري روزنامه به متعلق و محفوظ حقوق تمام
!نه كه جوان.داشتيم جواني ميهمان همشهري روزنامه تحريريه در ديشب
با و بود آمده پدرش همراه به كه چهاردهساله يكپسر.نوجوانبود
كه نوشتهام نامهاي:ميگفت.ببيند را سردبير ميخواست زياد اصرار
چه براي نامه پرسيديم وقتي و.بدهم سردبير آقاي به بايد حتما
كسي؟
موسوي آقاي:گفت
موسوي؟ آقاي كدام:گفتيم
كه مطلبي...بوده نخستوزير سال هشت كه همان ديگر ، موسوي مهندس:گفت
رساندن براي كه است نوجوان اين زيباي و پرشور نامه ادامهميخوانيد در
نامه نگارشي اشكالات خواستيم.بود كرده طي را راهزيادي ما دست به آن
كه بود حيف.نشد كار اين به راضي راستشدلمان اما كنيم ، تصحيح را
با همراه واژههايش تكتك.بود ، نخوانيد نوشته كه همانطور را نامهاش
نثر ما فني ويرايش كهترسيديم بود وفاداري و صداقت عشق ، از دريايي
.كند كمرنگ را صادقانهاش
است ، مغروري آدم پدرمانداختي گريه به را پدرم تو ديشب موسوي آقاي
را او تو ديشب اما.نميآيد در اشكشان برود سرشان كه مردهايي آن از
.انداختي گريه به
.ميآورديم مادربزرگم خانه از را خواهرم داشتيم بوديم ، تنها او و من
باقالي پيرمرد.بود خوابيده ماشين عقب و نيست بيشتر سالش خواهرم 3
باقالي كه انداخت خواهرم بهانهگيريهاي ياد مرا پيادهرو توي فروش
اشك از پر صورتش پهناي ديدم كه پدرمبگويم به برگردم خواستم.ميخواست
شده چي ;گفتم.نشد باورم.ميكرد گريه بيصدا داشت پدرم.است شده
دود كه بس هوايلامصبه ، اين از نيست ، چيزي:گفت و خنديد زوركي آقاجون؟
بدم ازخودم بگويد بودم كرده مجبورش اينكه از من و ميگفت دروغ.داره
بود ، شلوغ آذري راه سه.كردم نگاه را بيرون شيشه از و برگشتم.آمد
.آدم و دود و پرازماشين
باز لبهايم هنوز اما برگشتم.نمياومدي طرف اين از خوب بگويم خواستم
از پر چشمهاي اين كه نشد باورم ديدم را پدرم چشمهاي كه بود نشده
كه داشت رازي پدرم چشمهاي شدم پشيمان.باشد پدرم چشمهاي همان اشك ،
و كردم نگاه بيرون به باز.كنم سكوت كه ميكرد وادارم و نميفهميدم من
آرزوي با كه خواهرم براي دلم و ديدم را فروش قالي با پيرمرد دوباره
و كردم بغض.بود برده خوابش ميگفتباگلي كه قالي با دانه چند كوچك
ميپرسيد ، هم پدرم اگر كه داشت رازي هم من اشكهاي حالا.درآمد اشكهايم
چشمهاي اشك كه كند فكر او تا ميداشتم نگه خودم براي را آن.نميگفتم
.است درآورده ماشينها دود هم مرا
را قيافهات بودم ، نشنيده را اسمت.نميشناختم را تو من موسوي ، آقاي
نميزني ، يا ميزني عينك پير ، يا جواني نميدانستم اصلا نديدهبودم ،
يا بودهاي نخستوزير است؟ رنگي چه موهايت است ، چشمهايتچهطوري رنگ
راهآهن محله بيمارستان دو بخش پرستار پدرم مثل پدرم ، دوستان از يكي
تو كه نميدهد قد سنم.موسوي آقاي نميشناختم را تو من نيستي؟ يا هستي
.شنيدم را اسمت كه بود پيش ماه چند بار اولين براي اما.بشناسم را
ياد گاهي كه آورد زبان بر همانطور را تو اسم پدرم پدرم ، زبان از
تو اگر و ميلرزد كمي صدايش و ميگيرد دلش و ميكند را قديمياش دوستهاي
بيصدا پدرم ، سينه توي چيزي كه ميشوي متوجه خوب باشي ، پسرش من مثل
در هم را تو اسم است آورده يادش به را آن خاطره اين كه است شكسته
امروز:گفت.شنيدم او زبان از كه بود پارسال بهار شبهاي از يكي
هيچ موسوي مهندس ديدن چون گفت من به را اين.ديدم را موسوي مهندس
بود اومده كجا؟:گفت مادرم.نداشت بودم سالهاش پسر 14 كه من به ربطي
.بيمارستان
.خيابون تو نه ، -
.سرچشمه جلو توخيابون ، -
داشت؟ محافظ ميكرد؟ كار چه -
.نداشت زاپاس لاستيك بود ، پيكان بود ، شده پنچر ماشينش هيچي نه ، -
.كرد جلب را توجهم پدرم حرفهاي كه درسهايم سر بنشينم ميرفتم داشتم
نداشته محافظ اگر كه كيست موسوي مهندس اين بدانم كه جالبشد برايم
جالب دانستنش مادرم براي نباشد ، زاپاس و شود پنچر ماشينش باشد ،
.ميشود
موسوي؟ مهندس اين است چهكاره مگه:گفتم
نخستوزير سال هشت ميخونين؟ چيچي مدرسه توي شما پس نشنيدي؟:گفت پدرم
.جنگ بودهزمان
برايم حرفم هم خودم و بشه پنچر ماشينشون نبايد نخستوزيرا مگه:گفتم
آخر؟ شد چي خب:گفت مادرم.آمد وغريب عجيب
ماشينشو و كردن جور لاستيك يك زود شدن ، جمع دورش مردم ديگه هيچي -
.رفت انداخته راه
كه ميكردند پچپچ يواش مادرم و پدر.بود گرفته خوابم و بود شب آخر
.بيدارنشود مليحه
آقاي پيش بودن رفته رزمندهها و مهدي داشتيم كه عكسي اون:گفت مادرم
.انگار شماست پيش راستي؟ كجاست موسوي ، مهندس
اون ديگه كرده ، فرق خيلي ولي.خودم كشوي توي گذاشتم آره:گفت پدرم
باورش آدم شده سفيد ريشهايش همه شده ، پير خيلي نيست ، قيافهاش جوري
.نميشه
بود چيده را مهدي دايي عكسهاي همه.پدرم كشوي سراغ رفتم برد خوابشان
مهدي دايي عكس مادرم كه وقت هر.سراغش برود مادرم تا كشويخودش توي
.بود خودش توي روز چند تا ميديد را
حدس روي از تا گشتم چه هربود زياد رزمندهها با مهدي دايي عكسهاي
آدمهاي يعني.نتوانستم كنم پيدا عكس همه آن ميان را تو عكس خودم
نبود معلوم ولي ميخورد نخستوزيري به قيافهشان كه بودند زيادي
.هستي تو كدامشان
كه موسوي مهندس اين آقاجون راستي:پرسيدم مدرسه ميرفتم داشتم كه صبح
ولي.معمولي باشه؟ بايد جوري چه:گفت.بود جوري چه ميگوييدقيافهاش
چشمهايش بود ، سياه موهاش و وريش بود جوان هنوز اونموقعها.ميزد عينك
مهديات دايي اعزام پاي بود رفته كه روز اونآبيميزند و سبز به هم
....پيشانيش رو ميريخت هي بود صاف بسكه موهاش ميزند باد اينها ،
برگهاي داستان اسم.بودم خوانده پيش سال چند كه افتادم داستاني ياد
تخليه را مدرسه بدهد اجازه نميخواست دولتي مدرسه يك مدير.بود زرد
مدرسه آن مدير:ميگفت جانم آقا كه بود همين قيافهاشعين مدير.كنند
پيشانهاش روي ميوزيد باد وقتي و بود ومشكي صاف موهايش ميزد ، عينك هم
.ميريخت
تغييركرده كمي شايد هم وقيافهات شدهاي پيرتر حالا موسوي ، آقاي
حتما ببينم خيابان توي را تو قيافه اين با اگر من و باشد
همان نه اما شناختمت ، بود مهدي دايي با كه عكس آن در ولي نميشناسمت ،
پدرم روز آن.انداخت تو ياد به مرا پدرم باز كه ديگر روز يك روز ،
اول و ايستاد طور همين مادرم كه خندان آنقدر.آمد خندان و خوشحال
دادن؟ خواربار بن دوباره شده؟ چي:پرسيد بعد و كرد نگاهش بروبر
از بيشتر بدوني اگر.هستي خواربار بن فكر هميشه كه هم تو:گفت پدرم
.ميشوي خوشحال من
براي و ايستادي صف تو رفتي شب تا صبح لابد.بدونم چه من:گفت مادرم
.گرفتي دولتي لاستيك ماشينقراضهات
بيا حرفها اين از لحظه يك خانم ، داري تشريف پرت خيلي:گفت پدرم
.بيرون
كار تا هزار من.بيرون بيا خودت:گفت و آشپزخانه توي رفت مادرم
.ميشه خمير برنجم الان.دارم
جراحي عمل نبايد ديگه مامانبزرگ لابد شده ، چي ميدونم من:گفتم من
.شود
:گفت آشپزخانه توي ميرفت داشت كه همينطور بعد پسرم ، نه:گفت پدرم
...حالا فهميدي.بشه جمهور رئيس موسوي مهندس قراره خانم ، نخير
ياد مرا تو اسم.ميكشد كجا بحثشانبه ببينم نماندم منتظر ديگر
.كردم پيدا را تو عكس و رفتمسراغشان انداخت ، مهدي دايي عكسهاي
همان با لخت ، و مشكي موهاي باهمان.بود خودت عكس ميخورم قسم
.بودم زده حدس من كه همانچشمهايي با و مهربان و آرام قيافه
ولي كردم پيدا را موسوي عكسمهندس من بگويم پدرم به كه دويدم
بايد كردهام كشف خودم كه را رازي اين كرد احساس.شد قفل دهنم يكدفعه
.دارم نگه خودم براي
بيهوا بود نشسته كه صبحانههمينطور سر.بود غمگين مادرم صبح
شده؟ چي كه بودم مانده من درآمد ، اشكهايش
و كرد پاك را اشكهايش و بوسيد را صورتش رفت و كرد لوس را خودش مليحه
مشقتو كه بس انداختي ، گريه به مامانرو تو حالا ، ديدي مسعود آقا:گفت
.نميخوني خوب
در را داييمهديات ديشب دخترم ، نه:وگفت كرد باز را موهايش مادرم
اونعكس:گفت و مادرم به كرد رو بعدبود خوشحال خيلي ديدم ، خواب
كردي؟ كار چي رو مهدي
عكس؟ كدوم:گفت بود ، برده ماتش كه پدرم
.بودن موسوي مهندس با كه همون -
عكس اون چرا ميگفت و ميخنديد بود ، اومده مهدي:وگفت تركيد بغضش بعد
...كردين قايمش موسوي مهندس با منو
...كه نكرديم قايم همينجاست هست ، :گفت پدرم
هرروز ميخواهم.آيينه كنار بزنم ميخواهم !اينجا بياورش:گفت مادرم
.نكنم ناراحتي ميدهم قول.كنم نگاهش
آنجا تو عكس حالا...چشم.ميآورم !چشم:بگويد توانست فقط آقاجانم
من كه عكسياست همان.ميكند تماشايش هرروز مادرم كه است آيينهاي جلو
است ، سرقولش مادرم شناختمت ، بودم ، نديده را تو كه آن وجود با
.نميكند ديگرگريه
سهراه از كه وقتي:گفت خودش چرا ، پرسيدم من.كرد گريه ديشب پدرم اما
كنار موسوي مهندس:گفت آقاجانم افتاديم ، بزرگراه توي و گذشتيم آذري
...نميشه جمهور گفتهرئيس كشيده ،
پسر كه من براي را غرورش كه نميديد دليلي ديگر و تركيد بغضش و
.كند پنهان بودم چهاردهسالهاش