چهارم ، شماره 1111 نوامبر 1996 ، سال آبان 1375 ، 3 يكشنبه 13
|
|
جديد فرهنگ يك بررسي امروز فارسي فرهنگ
.است همشهري روزنامه به متعلق و محفوظ حقوق تمام
چاپ دوم ، ويرايش حكمي ، نسترن حكمي ، نسرين افشار ، صدري غلامحسين
تومان صفحه ، 2500 كلمه ، 1248 انتشارات دوم 1375 ،
انبوهي آن در كه بود كتابي فرهنگ ، از ما فرهيختگان تصور اين ، از پيش
نقل با گاه معادلي ، يا مترادف هريك براي و گردآوري مكتوب واژههاي از
.بود شده نوشته فارسي قديم ادبي متنهاي از شاهدهايي
حوزه در كه باشد واژههايي دربرگيرندههمه بايد ناگزير زبان ، فرهنگ
را واژههايي نميتوان آن اينرو ، در از.دارد قرار آن (كار دامنه)شمول
است ، آنهاغلط ساختماندستوري يا نيامده ، كتابها در دليلكه اين به
زبان يك اهل كه هرواژهاي.مصطلح نوشتغلط برابرشان در كرد ، يا حذف
بايد ميفهمد ، آن از را گوينده منظور معمولي شنونده و ميبرند بهكار
شمار در بود ، اين جز اگر و شود منظور زبان يك واژههاي شمار در
جديد ، داراي يا قديم واژه.آن مانند و نامتداول بيگانه ، واژههاي
گروه بهوسيله كه مييابد راه فرهنگ در هنگامي خارجي يا ايراني ريشه
و واژهها وگرنهشود فهميده يا رود كار به افراد از بزرگي كمابيش
بهكار روزمره گفتگوي در فرنگبرگشتهها از برخي كه فرنگي اصطلاحهاي
دارند ، سروكار عربي متنهاي با تنها كه كساني مقالههاي ميبرنديا
.باشد واژهاي كاربرد و معيار خود ، بهخودي نميتواند
يا ملت قوم ، يك كلامي عنصرهاي از سامانمندي مجموعه فرهنگ بيگمان ،
يا نوشتن گفتن ، سخن كهبراي عنصرهايي ;معين زماني دوره در است جامعه
انتقال و ميكند ايجاد ارتباط افراد ميان در كارميرود ، به دو هر
.ميسازد ممكن را خواستها و احساسها آگاهيها ، تجربهها ،
از كه عزيزند ما براي ازآنرو ازجمله حافظ و سعدي فردوسي ،
واژه ، رواجدهها يا پيدايش به و بودهاند فارسي زبان پرورانندگان
زمانخود در يعني ;كردهاند كمك فارسي زبان در تازه كاربرد يا تركيب
ادبي مفخرهاي همه و بزرگان اين اما ، .بودهاند زبان نوزايي موجب
سال آستانه در زبان فارسي مردم نيازهاي پاسخگوي نميتوانند ما گذشته
ميدادند ، بليط و ميشدند واحد خط سوار نه بزرگواران آن.باشند 2000
بهتر داريم ، دوست را مردم اگر.داشتند سروكار ژنتيك و باسيبرنتيك نه
.باشند ميكوشيدندچنين آنان همچنانكه -برويم پيش زمانه با است
.شود آن شناسايي موجب كه اطلاعيبدهد واژه مورد در بايد فرهنگ
زردرنگ ، دارويي است دانهاي:اينگونه از عبارتهايي آوردن وگرنه
در سحاب ;آوردنميغ يا مرغياست ، آورند ، نام هند از كه است
خواني فارسي بههيچ باران ، واژه برابر در يامطر ابر ، واژه برابر
بلكه ، .آورد بهدست واژه دو آن درباره را لازم آگاهي تا نميكند كمك
و شود آنها شناسايي موجب كه بدهيم تعريفي باران ابرو از است لازم
.نشود برف يا مه با آنها شدن اشتباه باعث حال درعين
وتنها است زده دست نوآوري به ايننظر ، از.امروز ، فارسي فرهنگ.
درخواندن ، امروز ايران فارسيزبانان كه دربردارد ، را واژههايي
ازامروز منظور البته.كارميبرند به را آنها گفتن سخن و نوشتن
.بعداست به سال 1345 از زماني محدوده يعني نسل ، يك عمر متوسط طول
(الف:ميشود مطرح ديگري محدوديتهاي هم ، زماني محدوده همين در اما ،
(ب ;است ويژه مستلزمآموزش آنها فهميدن كه اختصاصي يا فني واژههاي
براساس و گوناگون دليلهاي به افراد برخي تنها كه قديمي واژههاي
وارد تازه يا تازهساز واژههاي (ج ;ميبرند بهكار شخصي عادت يا سليقه
يا به ، متعلق واژههاي (د ;نيافتهاند جمعي پذيرش يا رواج هنوز كه
.خاص اجتماعي گروه درميان يا معين ، ناحيهاي يا شهر در رايج
معني ندانستن امروز زبان مشكلفارسي چون ، است ، ناگزير كاري چنين
;دارد كاربرد قديم ادبي متنهاي در تنها كه نيست ، لمعان يا شعشعه
شناختن و كنايه و تعبير اصطلاح ، هزاران معني دانستن نيازمند او بلكه
با امروز كه است تازه فرهنگي و اجتماعي فني ، علمي ، پديده هزاران
.روبهروست آنها
سياهچاله ، ابرقدرت ، ازن ، لايه خون ، انتقال رايانه ، ماهواره ، ليزر ،
نوشتههاي در بهدليلاينكه نميتوان را..افشاگري جهادگر ، امدادگر ، بن ،
فارسي اينكهبرخي دليل به يا گرفت ، ناديده نيامدهاست پيشينيان
.دانست مصطلح راغلط آنها نيستند ،
گسترش ميبرند ، كار به نيازهايشانميسازند ، براساس مردم را زبان
موبد ، هزاران.ميكنند رهايش -نشد نيازهايشان پاسخگوي اگر -و ميدهند
يا لاتيني اوستايي ، زبانهاي نتوانستند برهمن هزاران و كشيش هزاران
آن به نبودندتا مادراني ديگر چون بازدارند ، مرگ از را سانسكريتي
.بگويند لالايي فرزندانشان براي زبانها
را آن باشد ، ضرورتي يا واژهاي ، قدرت يا اصطلاح زبان ، سر پشت اگر
نگاهش كارامدتر نيرومندتريا رقيب پيدايش تا و رواجميدهد
.ميدارد
را رايج و زنده واژههاي لازماست زبان ، اهل علماي كه است بديهي
است سامانمند فرهنگهاي تدوين و تنظيم با.كنند تعريف و ضبط گردآوري ،
يكپارچگي ، جهت در و ميشود رها ابهام و آشفتگي چندپارگي ، از زبان كه
هرواژه واژهمترادف ، چندين درميان ;مييابد گسترش وضوح و سامانمندي
خط رسم و كاربرد تلفظ ، و ميكند پيدا اولويت و صلاحيت خاصي مفهوم براي
خوب ، :همچون واژههايي كاربرد حوزه و معني نتيجه ، درميشود مشخص آن
دلخواه ، مقبول ، پسنديده ، مناسب ، برازنده ، شايسته ، عالي ، نيك ،
گيرا ، جذاب ، ملوس ، خوشگل ، قشنگ ، زيبا ، :همچون يا خوشايند دلپسند ،
.نميماند مبهم و نميشود جابجا بانمك دلانگيز ،
مترادفهاي است ، شده سعي جدي نخستينباربهطور براي يادشده ، فرهنگ در
تعريفي امكان درحد واژه هر از و نيايد آن معني بهعنوان واژه
امروز فارسي به واژگان حوزه ساختن محدود.است شده نقل آن شناساننده
براي آن كاربردي ويژگي تا است شده باعث (يادشده پيشتر تعريف با)
(امروز نسل) علمي و فرهنگي اقشار ساير و دانشجويان دانشآموزان ،
.شود افزون