چهارم ، شماره 1130 نوامبر 1996 ، سال آذر 1375 ، 26 سهشنبه 6
!قربانيان
و 19 دختر مركز 17 اين در:تبريز در شبانهروزي كودكان با ديداري
.است همشهري روزنامه به متعلق و محفوظ حقوق تمام
تراكم عليرغم.ميشوند نگهداري مربي هشت و مددكار يك نظر زير پسر
كودكانه نشاط و شور از خالي و كور و سوت حيات فضا ، به نسبت بچهها
است
به بود ، خانهاش گرفتن آتش و مادر خودسوزي شاهد سالگي در 7 الياس
است كرده سكوت تاكنون پيش سال چهار از نيز دليل همين
طلاق ، ميكنندقربانيان تحمل را نكرده جرم مجازات كه معصومي كودكان
هستند...و مجدد ازدواج قتل ، اعتياد ،
وارد.است تبريز شهر بيسرپرست كودكان نگهداري مركز تنها اينجا
حياطي چپ سمت و اتاق راستتعدادي سمت ميشويد كه تبريز بهزيستي
.خاموش و خاكستري
شده محصور ميلههايآهني با آن شيشههاي كه آهني در.ميآورند را كليد
از كوچكي گوشه كه بزرگ حياطي حياطميگذاريم ، درون به پا.ميشود باز
سيماني ، باز ساختماني حياط طرف آن شده ، كاشته درخت نهتا هشت ، آن
دوازده ده ميشويم وارد.در و پنجره برروي آهني ميلههاي همان با هم
آمده ، آنها حريم به غريبهايميكشند سرك ساله تا 15 هشت بچه پسر
مهمانشان بياختيار و ميكنند اصرار اما.شوم اتاق داخل نميخواستم
قرار آن در طبقه دو تخت تعدادي كه اتاق دو از يكي به پسركي.ميشوم
تشكر قدرت آمده بند زبانم.ميكند پهن و ميآورد پتويي ميدود ، دارد
.غريبه يك به محبت ازاينهمه الكن.ندارم
.مينشينيم هم گرد شبانهروزي مسوول و مربي بچهها با
نگهداري مربي هشت و مددكار يك زيرنظر پسر و 19 دختر مركز 17 اين در
سو يك است شده جدا چوبي ديواري با آن وسط كه اتاقي چهار در.ميشوند
.هستم پسرها ميهمان من و دارند قرار پسران ديگر سوي و دختران
بچهها ، نگاهمتعجب مربي ، سرد چهرهميگذرانم نظر از را چهرهها
با نميدانم.بخشيده سردي حالت محيط به شبانهروزي مسوول بيرنگ لبخند
.ميكنم نگاه بچهها چهره به بيشتر دقت با كنم صحبت بچهها از يك كدام
آنان زندگي و ميشوم چهرهها غرق ميكنم ، فراموش را مسوول و مربي حضور
سكوت سردي با انتخابم نخستين در.ميكنم كنكاش گو و گفت با را
.برميخورم
راتكان سرش حتي ميكند ، نگاهم تعجب با مبهوت و سكوتمات در زندگي
نظر به ساله دوازده.دارد وجود زخم چند علامت چهرهاش درنميدهد
:ميآيد سخن به مربي.ميدهد سكوتجواب با را سوالاتم تمام.ميرسد
ازدواج اين حاصل.ميكند ازدواج جواني دختر با سالگي سن 65 در پدرش
.است نشسته ما روبروي اينك كه الياس نام به است كودكي
الياس و خودسوزيواميدارد به را مادر خانوادگي دعواهاي و درگيريها
سن 7 در را مادرش سوختن و خانه گرفتن آتش او.است خودسوزي اين شاهد
سال.است آتشسوزي همين حاصل الياس صورت روي زخمهاي و ميبيند سالگي
ساكت كه است سال چهار حالا تا موقع آن از.ميكند فوت نيز پدرش بعد
.نميزند حرفي و است
قدي و لاغر هيكلي سياه ، چشماني پيوسته ، بهم دومابروهاي چهره
اجتماعي و خونگرم بسيار و ميرسد نظر به ساله دارد150 بلند نسبتا
.است
با و است آمده كودكانبيسرپرست از نگهداري مركز به كه است ماه يك
.ندارد تركي لهجه تبريزاست بهزيستي در اينكه
ميكردي؟ زندگي كجا اينجا بيايي اينكه از قبل
.آزادي ميدان توي ميخوابيدم ، پارك توي
تهران؟
اينجا؟ آوردنت چرا.بله
.اينجا فرستادن منو.بود تبريز مال شناسنامهام
ميخوابيدي؟ پارك توي چرا
.كرد بيرونم خانه از شد دعوايم برادرم با
چي؟ مادرت و پدر
.كردند فوت تصادف توي پيش سال چهار
ميكند بلند سرشرا وقتي.مياندازد پايين را سرش جمله اين گفتن با
.است خيس چشمهايش
كرد؟ بيرونت خانه از برادرت چرا
.نميآمد در جور هم با اخلاقمون شد ، دعوام
شدي؟ جدا برادرت از است وقت چند
.يكسال
ميخوابيدي؟ پارك توي يكسال اين
.بله
زمستانها؟ حتي
پارك توي بيشتروقتها اما ميخوابيدم ، مسافرخانه توي شبها بعضي
.خودم روي ميكشيدم مقوا ميخوابيدم ،
ميآوردي؟ كجا از پول
.تومانميگرفتم هزار روزي ميكردم ، كار آسفالت كارخانه توي
ميكردي؟ كار ساعت چند روزي
.شب تا 9 صبح هشت از
باشي؟ داشته پول خيلي الان بايد پس
.پولندارم خود پيش اما كارم طلب خيليها از آره
بهزيستي؟ آمدي كه شد چي
منو بعد گرفت مارا پليس شد ، دعوام افغاني تا چند با پارك توي
آوردند منو بود تبريز شناسنامهاممال چون بهزيستي ، فرستادند
.اينجا
اينجايي؟ تو كه كيه تقصير ميكني فكر
.برادرم
ميكني؟ چكارش برسه برادرت به دستت اگر
.هيچي:ميگويد و مياندازد بالا را شانههايش -
داري؟ آرزويي چه
.نباشم محتاج كسي به و كنم زندگي مستقل ميخواهم
.دارد سن سال است150 واقعي (1)هاوزر تنهايكگاسپر تنهاي ،
گرفته ياد را گفتن سخن تازگي به گوياميكند ادا سختي به را كلمات
شناسنامه.ميكند ازدواج مادرش و ميكند فوت او تولد از قبل پدرش.است
پاي را خود زندگي دوران تمام وي.ميشود صادر پدرخواندهاش نام به او
وقتي.شده پدرخواندهاش نصيب او كار پولهاي و است گذرانده قالي دار
است يكسال و ميفرستد بهزيستي به را او خواندهاش پدر ميكند فوت مادرش
.است نگهداري مركز در كه
:جملهميگويد سه فقط ميروم كلنجار او با كه ساعت يك از بعد
.ندارم دوست را قاليبافي -
.اينجام كه است پدرم تقصير -
...دارم دوست بيشتر را اينجا -
در كه است سال سه و است ساله داريوش 13!ندارد دوست مرا مادرم
.گرفتهاند طلاق مادرش و پدر.ميكند اينجازندگي
بهشبانهروزي را او و ميكند مجدد ازدواج مادرش كه بود ساله ده
.ميسپارند
اينجا؟ گذاشته را تو مادرت چرا
.نداشت پول مادرم بود ، خرجش خاطر به
است؟ كجا پدرت
.اصلانميشناسمش...رفت كه بودم ماهه سه ندارم ، خبر
چندي؟ كلاس
.چهارم
شد؟ چند معدلت
74/19
شوي؟ كاره چه داري دوست
.باشم موفق دارم دوست.كنم كار خودم براي ميخواهم
چه؟ يعني موفقيت
.كاركنم خودم براي ميخواهم مهندس ، يا بشم دكتر يعني
نيامده؟ ديدنت به مادرت حال به تا
.نمياد وقته خيلي الان ولي ميآمد اوايل
نرفتي؟ مادرت پيش تو
.بيرون برو ندارم دوست را تو ميگه ميروم وقت هر
داري؟ مادرت به نسبت احساسي چه
...نكردهام فكر بحال تا...نميدانم...
كني؟ زندگي مادرت پيش نميخواهد دلت
...دوستمنداره...نميخواد منو تازه..نداره پول اون
كودكاني از نفر منزلگاه 36 كه جايي ميشوم ، خارج نگهداري مركز از
در و افتادهاند دور خانواده محيط از نكرده گناهي به هركدام كه است
طي را نشاط شور از بدور و خالي حياط هم باز.ميكنند زندگي تنهايي
زندگي نشاط تحرك سنين در كودك اطاقها 36 در كه انگار نه انگار ميكنم
جوش و پرجنب و شلوغ خيابان.ميشود بسته سرم پشت آهني در.ميكنند
فكر به لحظهاي حتي مردم اين از چندنفر كه ميكنم فكر اين به.است
است؟ كرده دور جامعه از را آنها ديوار يك كه هستند بچههايي
طلاق ، قربانيان.تحملميكنند را نكرده جرم مجازات كه بچههايي
...مجددو ازدواج قتل ، اعتياد ،
مستوفي شمس شهريار
بسته زنجير به درزيرزميني كودكي از كه بود جواني هاوزر گاسپر -1
وقتي.است كرده زنداني را او كسي چه بگويد نتوانست هيچگاه و بود شده
از بيشتر بود زنده كه روزي تا و نميدانست گفتن سخن كردند پيدا را او
.كيست او نفهميد هيچكس هيچگاه و نگرفت ياد كلمه چند