چهارم ، شماره 1141 دسامبر 1996 ، سال آذر 1375 ، 10 دوشنبه 20
اسلام مكتب در مالك و عمار
(آخر بخش) لغزشها و ارزشها
.است همشهري روزنامه به متعلق و محفوظ حقوق تمام
از اوگرويدند اسلام به كه بودند خانوادهاي نخستن خانوادهاش ، و عمار
در مسجدالنبي بناي هنگام در كه آوردهاند و بود پيامبر خاص اصحاب
عمار صورت و سر از غبار و گرد خود مبارك دست با بارها پيامبر مدينه ،
:ميفرمود و ميسترد
يدعونك و الجنه الي تدعوهم الباغيه الفئه تقتلك عمار يا ويحك
تو كه كشت خواهند سركشي گروه را تو !عمار اي تو بر اسف).اليالنار
(دوزخ به را تو آنان و ميخواني بهشت به را آنان
مردمان نزد در دين مويد را او (ص)رسول حضرت كه بود چنان عمار مقام
تاييد را دين خداوند تو بهوسيله عمار اي:فرمود خطابهاي طي و خواند
آشكار را دشمنان عناد و ميبرد بين از را غافلين عذر و ميكند
را خود دانش پس رسيدهاي مقام و فضيلت اين به تو عمار اي...ميسازد
(34).گردد فزون فضيلت تا ده افزايش
كجايند:ميزند فرياد غريب حسرتي با صدر ، تنگي هنگام در (ع)علي امام
بردند؟ آخرت خانه به رخت حق با و سپردند ، را حق راه منكه برادران
(35)عمار؟ كجاست
او فقدان حسرت در (ع) علي چون مردي كه چهرهاي عمار ، چهره است اين
!بيتابميشود
وخصالي بيهمال ، چهرهاي (ع)علي برگزيده ياران ميان در نخعي ، مالكاشتر
و خدمات و بود برنده (ع)علي شمشير همچون او.داشت بيمانند و بلند
كمال به وصفي هيچ اساسا كه بود چنان اميرالمومنين به پيوستگياش
در كه (ع)علي سخن استاد بليغ كلام مگر بازگويد را او مقام نميتواند
جبلا لوكان !مالك وما !مالك:زد فرياد مالك مرگ خبر استماع هنگام
عليه يوفي ولا الحافر لايرتقيه صلدا ، لكان حجرا ولوكان فندا ، لكان
(36).الطائر
ديگر از جدا بود كوهي بود كوه خدااگر به !بود چه مالك !مالك)
نرسد آن ستيغ به ستور هيچ سم كه خارا بود سنگي بود سنگ اگر و كوهها
(.نپرد آن برفراز پرنده هيچ و
است؟جز شده جاري (ع)علي زبان كسيبر چه حق در شگفتي مرثيه چنين
مالك مقام زيرا است ، نموييده بدينگونه ، وي(س)فاطمه و پيامبر غم در
.باشد خاموش بتواند امام كه است آن از افزونتر (ع)علي نزد او ارج و
وصف در صفين واقعه در خود سپاه امارت به مالك گزينش هنگام در امام
:نوشت مالك
نه و است سستي نه را مالك كه كنيد نگهبانخود سپر و زره چون را او
كه آنجا شتابگيرد ، نه و بايد ، شتاب كه آنجا كند كندي نه و لغزش ،
خود بزرگ شاگرد و متقي سردار اين وصف ديگر مكتوبي در (37).شايد كندي
كه آنجا.مذحجياست حارث پسر مالك او..:است فرموده بيان چنين را
از شمشيري او كهبريد فرمان را او و بشنويد ، را او سخن بود حق
اگر.بود بياثر آن ضربت نه و شود كند آن تيزي نه.خداست شمشيرهاي
مانيد ، برجاي بايستيد گويد اگر و كنيد ، كوچ دهد كوچيدن فرمان را شما
نه و آيد پس نه و بازايستد ، نه و كند دليري كاري بر نه او كه
(38).فرمايم را او من كه جز پيشرود ،
ريسمان اگر و.(ع)علي و پيامبر برگزيده ياران چهره است اين
شهيدانكربلا و (ع)حسينبنعلي وصفياران در قلم بازبگذاريم ، سخن
:ا والسلاميادداشته.شكست خواهد
.ص 54 قدسي ، غلامرضا پيامبر ، ياران - 34
.ص 192 خطبه 182 ، شهيدي ، نهجالبلاغه ، - 35
.ص 440 قصار 443 ، نهجالبلاغه ، - 36
.ص 279 نامه 13 ، نهجالبلاغه ، - 37
.ص 312 نامه 38 ، نهجالبلاغه ، - 38