چهارم ، شماره 1155 دسامبر 1996 ، سال دي 1375 ، 28 شنبه 8
|
|
دنياي و هنرمند ذهنيت ميان تعادل بازتاب
واقعي
گلستان گالري در لاشايي فريده مجسمههاي نمايشگاه به نگاهي
.است همشهري روزنامه به متعلق و محفوظ حقوق تمام
رئاليسم سور به ريشهاش و رگ كه است انتزاعي زباني لاشايي ، زبان o
ميآيد كار به نقاشيهايش در كه زباني همان ميرسد ،
گلستان گالري در لاشايي مجسمهفريده آثار از نمايشگاهي پيش چندي
ميشناختيم نقاشيهايش با بيشتر اين از پيش لاشاييرا فريدهشد برپا
گالري در مجسمههايشرا او اخير ، سالهاي در نخستينبار براي اينك ولي
.است گذاشته نمايش به گلستان
قالبي در طبيعت ، حسيبا و شاعرانه برخوردهاي لاشايي ، نقاشيهاي در
مفهومي هر كه است گونهاي به لاشايي وذهن درميآيد تصوير به انتزاعي
پي در هيچگاه او.ميكند عرضه معلق و نمادين و مبهم صورت به را
شكلهاي و طبيعي عناصر و برنميآيد مفاهيم صريح بازنمايي و بازسازي
چنان را نشانهها اين او ميدهد تقليل شبحگونه اشارههاي به را آشنا
در.يابد دست شدهاي ساده چندگانگي و ايهام به كه ميكند تركيب
شباهتها و ميشود تكرار ديگري گونه به برخورد همين نيز تنديسهايش
و مواد با نقاشانه نگاه همان با لاشايي گفت بايد كه است زياد چنان
به لكهها محدوده در خطوط نقاشيهايش در اگر.مينگرد مجسمهسازي مصالح
و شيشه ميان رابطه همان تنديسهايش در دارند اشاره علف و برگ نرماني
يا است آمده بيرون فلز ميان از كه بلورين رگههايي.ميشود برقرار فلز
ميپيچد بسته فرمهاي گرداگرد نور از خطي مانند كه روشني و نازك خطوط
انتزاعي چشماندازهاي در را نمونههايش كه است پيچاني خطوط همان بديل
.ديدهايم بسيار (بيجانهايش طبيعت در حتي و) لاشايي
نقاشيهاي بيشتر.دوردارد شرق سنت به نگاهي نيم نقاشيهايش در لاشايي
شرقي صبغهاي ساختار و انديشه بهلحاظ هم و اجرا لحاظ به هم او
كه شيشه انتخاب ديد ، ميتوان نيز او مجسمههاي در را ويژگي اين دارند
در كه موادي) است نزديك سفال و يشم و سراميك و چيني چون موادي با
از استفاده تزئيني ، برخوردهاي (دارد فراوان كاربرد دور شرق تنديسهاي
دامن هماننديها اين به تند رنگهاي با شيشههايي كاربرد و نگار و نقش
-فلز ميآيد ، چشم به ظريفتري تمايزهاي عميقتر نگاهي در اما.ميزنند
معاصر دوران به را تنديسها -ميشود تركيب شيشه با كه زمختي ماده
تكهپارههاي با تاريخ روايت لاشايي براي مجسمهسازي.ميسازد نزديك
كه رازآميزي شئي يا ميمانند فسيل به گويي مجسمهها است ، آن بازمانده
در دقيقا نيز مجسمهها مقياس بودن كوچك).است آمده بدست خاك دل از
.(است راستايي چنين
فضاي در موجود ارزاشياء هم مادي ، عنصري هم و است هنري اثري هم مجسمه
هنرمند ذهنيت ميان است تعادلي بازتاب لژه فرنان قول بهواقعي
دارند نمادين نيزكيفيتي فني تمهيدهاي حتي لاشايي برايواقعي ودنياي
قابل هنري بيان لحاظ به خود تجسمي غني كيفيتهاي ايجاد ضمن و
بر وبرودت يخ ذرات چون و ميبارد فلز براندام آنجاشيشه:تاويلاند
.مينشيند فلز سنگي و سرد اندام
از كه حجمهايي:ديد ميتوان مشخص سهگرايش لاشايي تنديسهاي در
نقش به كه مسطح فرمهاي پديدآمدهاند ، فلز و شيشه ريختهگريتوامان
تلفيق حاصل كه فلز و شيشه از تركيبهايي و ميمانند دوسويه برجستههايي
و بسته حجمها نخست پيكرههاي درميباشد فلز و شيشه از مستقلي حجمهاي
فضا و فرمها رابطه به بعدي پيكرههاي در و است يكدست و ساده كلي فرم
نخست پيكرههاي در فضا از پيكرهساز تلقي البته كه است شده توجه بيشتر
كارهانزديكتر آركائيك درونمايه و شاعرانه زبان به تمهيدي بيهيچ
.است
كنش با مستقيما هنرمند برجستهنزديكاند ، نقش به كه تنديسهايي در
كه پيكرهساز لاشايي چهره ديگر بيان به.است درگير فضا و فرم متقابل
چشم به آشكارتر ميشناسد خوب را خود عصر ساختمانگرايانه انديشههاي
و ميسازد فلز و شيشه با را برجستههايش نقش از گوشههايي او ميآيد ،
همان در خالي فضاي يا بريدگي شكل به ناتمام و ناقص نيز را گوشههايي
.ميكند رها اوليه حالت
ساختهشدهاند ، فلز و شيشه مستقل اتصالقطعات از سوم گروه تنديسهاي
و پيچيدهاست هم به و شده مچاله پيكرهفرشتههاي آنها مشخص نمونه
و خورشيد قرص تاويلي نگرشي در كه فلز شيشهو از مجردي تركيبهاي نيز
مفهوم بودن جدا تنديسها اين مشترك ويژگي.ميكنند تداعي را ماه هلال
مجسمهسازي با لاشايي حسي برخورداست اثر مادي و عيني كيفيتهاي از
آزادي برابر در سدي را رسانه اين مادي عينيت كه دارد اهميت جهت ازآن
بيان يا حسي برخورد هرگونه دليل همين به و ميدانند هنرمند عمل
.ميكنند نفي را نمادين و شاعرانه
با مستقيمش رابطه در را هنر هنرمندانهمعصرش اغلب مانند نيز لاشايي
عاطفي سويههاي به را اثر اماعينيتميبيند عيني دنياي قانونمندي
و شعر بارز مصداق تنديسهايش دليل همين به.ميزند پيوند آن نمادين و
رازهاي و ناگفته سخنان بديل ملموسش و عيني واژگان كه شعرياست سكوت
.است نيامده زبان بر
رحمتي حميد