چهارم ، شماره 1187 فوريه 1997 ، سال بهمن 1375 ، 3 دوشنبه 15
|
|
ساساني روزگار عرفاني سپيد شعر گنجينهء
.است همشهري روزنامه به متعلق و محفوظ حقوق تمام
اسماعيلپور ابوالقاسم ترجمهء مانوي ، كتابزبور به نگاهي
ست ا مانوي بزرگ عارفان و ماني سرودهاي و شعرها مجموعه مانوي زبور
زبان به نخست ساساني ، روزگار به يعني مسيحي ، چهارم و سوم سده در كه
اشكاني ، پهلوي جمله از ديگر ، زبانهاي به بعدها و تصنيف ، سرياني
اين.گرديد ترجمه قبطي و چيني يوناني ، ساساني ، پهلوي يا ميانه فارسي
گنوسي عرفان بيانگر كه است عرفاني مزاميري بردارنده در سرودنامه
عرفاني گنوسي باوري گسترنده خود ماني.اوست بلافصل جانشينان و ماني
به را بودا و زردشت مسيح ، آيين از مفاهيمي كه بود مسيحي سوم سده در
بزرگي بخش سبب همين به.بنياننهاد را خود ويژه عرفان و گرفت وام
زردشتي ، آيين از ماني.است عيسي براي مزاميري به مربوط مزامير از
برگزيد را مهرايزد نيز مهري آيين از و دبغ هرمز و زروان چون ايزداني
بودايي آيين از.پرداخت آنان ستايش به و كرد وارد خويش ايزدستان در و
عرفاني واشعار سرودها.گرفت وام به را تناسخ يا مرد زاد مايه بن نيز
اشعار-از1 عبارتند كه گرديدهاند تصنيف متعددي زبانهاي به مانوي
دفتر دو آن بازمانده مهمترين كه پارتي سرودهاي يا اشكاني پهلوي
گمان هويد سرودهاي و (كامل روشنيهاي) روشنان انگد شعرسرودهاي
در كه مانوي ميانه فارسي اشعار -ميباشد20(ما براي نيكبختي)
و مهرايزد زروان ، مانند مانوي ستايشايزدان در نيايشهايي بردارنده
زبور و (ماني انجيل) انجيلزنده از بخشهايي نيزميباشد دبغ هرمز
مهمترين كه قبطي سرودهاي-است30 بازمانده ميانه فارسي زبان به مانوي
.است مانوي زبور يا مزامير كتاب آن بخش
از بيشماري گروه و شمارهدار سرود يا مزمور داراي 289 مانوي زبور
ظلمت در نور اسارت مانوي زبور اصلي درونمايه.است مزاميرپراكنده
روحي صورت به نوراست انسان بندتن درتخته نور پارههاي شدن زنداني و
.ميشود شكنجه و ميبرد سر به اسارت در انسان ظلماني كالبد در بند در
:ميگردد نور بيشتر چه هر اسارت باعث شهوت و آرزو
خويش كنام به/بزرگ اژدهاي با و برگرفتش /ربود زيبايم دخت /شير
.برد
يا نور دوشيزه زيبا ، دخت و اهريمن ، و ظلمت نماد اينجا در شير
.است افتاده ظلمت چنگ در كه است بيكرانه ازروشني پارهاي
نماد كه ايزدي است ، دبغ هرمز اسارت زبور ، مهم مايههاي بن از يكي
فاني جهان اين در كه است انسانهايي همه ازلي نمونه و انساننخستين
همين رهايي درباره بيشتر مانوي مزامير.آلودهاند ظلمت به و اسيرند
در خود شكل بهترين به غربت و اندوه.است مينوييانسان و نوراني جوهر
انسان درون علوي گوهر همين جداافتادگي واندوه شده وصف سرودهها اين
.است خويش سرچشمه و اصل از
را انسان روح مانوي عارف.بازگردم خويش راستين منزلگاه به كه بود
جاوداني حيات ودروازه گذرگاه از بايد كه ميپندارد دروني نور همان
معنوي گوهر جدايي اقع و در و روح اسارت يا نور اسارت اين.بگذرد
مولوي عرفان در ديگر گونهاي به خويش راستين مبدا و اصل از را انسان
:ميبينيم نيز
مادي جهان ناليدهاند زن و مرد نفيرم وز /ببريدهاند مرا تا نيستان كز
:است ظلمت نيروهاي همه زندان مانويان ازنظر
(نور)روح براي تا /كرد ظلمت نيروهاي همه زندان را منزلگاه اين و
.بود پالايش مجال /شدهآنان بلعيده
انسان.است كامل ستايشانسان در سرودهايي شامل مانوي مزامير بيشتر
بدو لايزال و ايزدي قدرتي كه است كسي ماني نزد در ابرمرد يا كامل
كمال چيز سه كامل ، انسان نزد در.كرد خواهد وعروج شده بخشيده
با مردان خداي و راستان همهعشق و خرد فرمانايزدي ، :ميشود پنداشته
.داد خواهد دست صلح بندرگاه در كمال.رسند كمال به گوهر سه اين
پستي ، اندوه ، .است وزيبايي نور سرزمين همان واقع در صلح بندرگاه
سرزمين واقع كهدر واقعاند ظلمت بندرگاه در ستيز و جنگ و خواري
.است تاريكي
پايگاه به كه كاملي انسان.است عيسي عروج همچون ابرمرد عروج
:است خداوندگاريرسيده
به /..بيدرنگ /تابنوازيش /نواختن براي چنگي چو /راآفريدي جهان
اي /خداوندگار اي /جستي پيشي خورشيد از و /رفتي فراز زيتون كوهستان
!عيسي
مصراعهايي داراي اشعار از برخي.است هجايي اوزان داراي مانوي اشعار
كه است هجايي منظم ابيات داراي ديگر برخي و است نامساوي باهجاهاي
ابجد حروف از يكي با بيت هر يعني.گويند ابجدي آنهاسرودهاي به
به بلكه نيست ، خاصي وزن داراي مانوي اشعار بيشتر اما.ميگردد آغاز
آهنگ با ظاهرا را اشعار گونه اين.است شده سروده سپيد شعر صورت
آن خواننده و سراينده كه داشته وزنويژهاي يعني ميخواندهاند ، خاصي
كه آهنگي نام مانوي اشعارسپيد از برخي در.است ميشناخته را
از.است شود ، آمده خوانده خاص لحن و موسيقي آن با شعر ميبايستي
و نوا ، نوايتيتيت رامش ، خويش نواي اوزخت ، بهمن آهنگ جمله
.غيره
آهنگ داراي كه را مانوي ميانه فارسي اشعار از نمونهاي پايان در
:استميآوريم هجايي
جان اي تو بيا
!مترس ديگر و
كرد هبوط مرگ
.بربست رخت بيماري و
فت يا پايان
روزان آشفته پيمانه
ترسش رفت فراز
!آتشين ميخهاي به
جان اي تو بيا
!آبي فراز
آرزو مبود
!دشواري بركره