چهارم ، شماره 1208 مارس 1997 ، سال اسفند 1375 ، 2 يكشنبه 12
|
|
زندگي آشفتگي
.است همشهري روزنامه به متعلق و محفوظ حقوق تمام
شعر ، درباره ادبي 1996 نوبل جايزه شيمبورسكا ، برنده حرفهايويسلاوا
شهرت لذتهاي و غيرمنتظره خطرات سياست ،
واقعيت به توجه لهستاني ، شعر رايج ويژگي من نظر به:شيمبورسكا
است
گذشت با دارندكه بزرگي روياهاي كودكان كه را نظر اين من:شيمبورسكا
نميپذيرم ميرود ، بين از زمان
عنوانبرنده به شيمبورسكا ويسلاوا كه امسال مهر اواسط از:اشاره
با تا بود صدد هموارهدر هنر و ادب صفحه شد ، معرفي نوبل ادبي جايزه
را وي انديشههاي و زندگي ادبي ، نوبل برنده آخرين اين از گفتگويي چاپ
وي از گفتگويي تاكنون متاسفانه اما كند ، معرفي بهتر خوانندگان ، به
-ميكند عنوان گفتگو اين در خود كه چنان -وي ظاهرا.بود نشده دريافت
پذيرفتن از گمنامي ، حفظ براي و است گريزان دردسرهايش و شهرت از
اولين جهت هر به.است ميزده تن مصاحبه ، فراوان طبعا درخواستهاي
از برگرفته ميگذرد نظرتان از لهستاني شاعر اين از كه مصاحبهاي
.است همشهري خارجي رسانههاي واحد ترجمه و نيوزويك
شماچگونه زندگي كردهايد ، دريافت را نوبل جايزه كه زماني از:
است؟ شده
كه دليل بهاين ندارم نوشتن براي فرصتي.است ريخته هم به چيز همه:
به بايد كه است پيشآمده برايم جايزه اين به مربوط زيادي كارهاي
گذشته ، سال نوبل ادبي جايزه برنده.گذراست اينها اما.بپردازم آنها
از پس كه نوشت من براي ايرلندي ، برجسته شاعر هيني ، (شيموس) آقاي
جديدي دوستان كه نوشت او.شد خواهد چگونه زندگيم نوبل جايزه دريافت
از چيزي قبلا آمدكه خواهند ديدنتان به خويشاونداني كرد ، خواهيد پيدا
شما دشمنان رديف در -كمالتعجب با -مردم از بعضي بوديد ، نشنيده آنها
سخنرانيها ملاقاتها ، در زيادي ومزاحمتهاي دردسرها.گرفت خواهند قرار
بيچاره بيچاره ، :نوشت پايان در و شد خواهد برايتانايجاد...و
ويسلاوا
آن از بتوانم اميدوارم كه است ، تشويشآور كردن سخنراني من براي
و نوشتهام سخنراني متن سه شايد خود زندگي دوران تمام دركنم اجتناب
.بود شكنجه برايم كار اين بار هر
لحاظي به:داريد؟ را ويسلاوا بيچاره احساسبيچاره ، واقعا:
اين از پيش كه ميكنم نرم پنجه و دست مسائلي با كه دليل اين به بله ،
قراردادهايي است ، آمده پيش برايم حقوقي مسائلي.نبودم مواجه آنها با
...كنم ، امضا بايد كه هست
و آرام زندگي به ;بازگردم خود عادي زندگي به ميكنم آرزو رو اين از
.خود بيدغدغه
كهبه ميكند فراهم شما براي را امكان اين نوبل جايزه اما:
.يابيد دست بيشتري خوانندههاي
شاعران اماتمام ميكند ، خوشحال بسيار مرا اين و است درست كاملا:
ميخوانند را آنها مردمشعرهاي از كوچكي گروه كه بدانند بايد معاصر
فريب را خودم من.نيست كتاب پرفروشترين شعر كتاب كه بدانند بايد و
در كه اين خاطر به تنها مرا شعر كتابهاي كه عدهايهستند.نميدهم
بهخواندن همه ;نميخوانند شعر همه.ميخرند بگذارند ، خود قفسهكتابهاي
.ندارند نياز آن
نداشته بهشعر نسبت زيادي احساس ولي باشيد بزرگي آدم است ممكن شما
.باشيد
كه شديد ، گفتيد باخبر جايزه شدن برنده از كه اين از پس بلافاصله:
داريد؟ چنيناحساسي هم هنوز آيا.داشتيد بدل يك داشتيد دوست
ظاهر و صورت ديگري كس كه داشت امكان اگر البته.زياد خيلي بله ، :
حاضر حال در اين و باشد گمنام بايد شاعر من نظر به.باشد داشته مرا
زماني را شهرت من.ميبرم لذت گمنامي از مناست غيرممكن من براي
شعر كه وغريب عجيب موجودي عنوان به من به مردم كه دارم دوست
.نكنند نگاه مينويسد ،
نوبل برندهجايزه) ميلوش شما ، چسلاو كه آنگونه لهستان معاصر شعر:
ارائه را آن هربرت وزيبيگينف روزويچ ، تادئوش(سال 1980 ادبي
چيست؟ كردهايد ،
شعر دراست واقعيت به توجه لهستاني ، شعر رايج ويژگي من نظر به:
و دارد قرار جهان راس در او ;است جهان فرمانرواي شاعر تخيلي ،
كاملا او تصورات.كند تحميل مردم به را غايي قوانين ميتواند
و دارند توجه واقعيت به لهستاني اشعار همه اكنون اما.حكمفرماست
.ميكنند اذعان را آن برتري
كهلهستانيها نوشت ميلوش.بود جنگ اول ، واقعيت شما ، نسل براي:
دست از را جانخود كه است شاعراني نماينده همچنين او ميدانند
.دادهاند
به كه زماني.است نبوده عمد به و آگاهانه چه اگر است ، درست:
از ميكنيم ، فكر دادهاند ، دست از را خود جان ورشو شورش در كه شاعراني
بودند؟ چگونه و مينوشتند چه بودند امروز آنها اگر ميپرسيم خود
.بود كمونيستي نظام تحميل بعدي تحول:
اينكه بهدليل كنم صحبت خودم طرف از ميتوانم تنها اينجا در من:
خيلي نه روزويچ ، و ;نه مطلقا هربرت ، نبودند ، ماركسيسم شيفته همه
.است جهان نجات مايه اينجا ميكردند تصور كه بودم كساني از منزياد
و سادهلوحي حماقت ، با همچنين بود ، سياسي تجربه هرگونه بدون تصور اين
.شد متحول يا 1956 سال 1955 از من افكار.بود همراه فكري تنبلي شايد
ميكرد سعي و ميماند حزب در كسي بايد كه ميرسيد نظر به اين ، وجود با
بود ديگري باطل تصور هم اين البته ، .دهد سامان و سر داخل از را آن
.نبود عملي اينكه دليل به
.نداديد تحويل سال 1966 تا را خود (حزب) عضويت كارت شما:
هم و سرگرمكنندهباشد هم است ممكن ميگويم اكنون آنچه.بله بله ، :
و وحشت ترس ، با همراه لهستان ، در ناگوار 1968 سال فرارسيدن با.عجيب
.كردم تجربه هم را فردي خوشبختي ميكردم ، حس زمان آن در كه انزجاري
:.كنم گوش كسي حرف به نبودم مجبور ديگر;نبودم جايي عضو ديگر من
داشت؟ شعرتان در تاثيري چه سياستهايتان تغيير
نسرودم هيچشعري بودم ، (حزب) عضو هنوز كه زماني سال 1956 ، از پس:
حوادث از را خود تدريج به.كنم تكذيب ( را آن) بخواهم امروز كه
.شدم علاقهمندتر نظراتمردم به و كشيدم كنار جاري سياسي
سروديد؟ مفرد شخص اول با تنها را شعرهايتان و:
-بشر ، ما نوع-ديگرما ندارد ، وجود ديگرما:است همينطور بله ، :
شما و ميكنم نگاه خودم يا ديگر ، آدمهاي به من.نيست مطرح جامعه
.ميكنم نگاه خودم به شعف با من كه بگوييد نميتوانيد
آزادامروز جامعه در دروني گفتگويي شاعر ، انجام يك براي آيا:
نيست؟ كمتر پريشانيهاي با محدود جامعه از مشكلتر
به و بود كنترل تحت چيز همه ;بود حاكم سانسور.بود سختي دنياي:
بيدردسري دنياي نيز اكنون امابود خوبي دوران بگوييد ميتوانيد سختي
اما.ميكنم چنين هم من پس.دهد پرورش را خود شعر بايد هركسي.نيست
.بخندم نيز گاهي دارم دوست
.ميدانند لهستان در مرد و حقوقزن تساوي پيامآور را شما عدهاي:
با شعريسرودهام من البته.نيستم قائل عنواني چنان خودم براي من:
كند محكمتر و قويتر زنانرا شايد كه سرودم را آن زن يك نامتصوير
.دهد رخ آنها براي است ممكن اتفاقي هر كه چرا
دارند ، تنفر مردان از كه تساوي اين طرفدار ستيزجويان از مطمئنا اما
دنيايي مثل مردان ، بدون دنياي.دارم دوست خيلي را مردان من.نيستم
من.بود خواهد هراسآور و پرآشوب است ، شده تشكيل مردان از تنها كه
كه جايي در ولي هستم ، مردان با آنها حقوق وتساوي زنان آزادي طرفدار
كه جا هر اما.ميبينند آسيب و ميگيرند قرار موردخشونت زنان
ازنگرشي ناشي و ميدانم زيادهروي را آن شود ، مردان به حملهمستقيمي
.ميكنم تلقي تروريستي
دوست را راديويي و تلويزيوني نمايشنامههاي برخي شما كه شنيدهام من:
.داريد
ميان در چگونهنمايشنامهنويسان ، بدانم كه است جالب برايم بله ، :
هم در را گوناگون موضوعات ميكنند وسعي ميكنند كاوش يونان اساطير
فعال و زنده امروز جامعه در را اوديپ يا شماآنتيگون.بياميزند
واقعاخندهدار.ميشوند تكرار تازهاي قالب در كهنه حرفهاي.ميبينيد
.يونان اساطير ديگر زندگي.است
.جوايزميكنيد با بازيهايي خود مهمانان با شما كه شنيدهام:
هرگز كه هست كودك يك بالغي ، فرد هر وجود درخنده براي فقط:
را بستهبنديشده جايزههاي بودم كودك كه زماني دارم ياد به.نميميرد
.هيجانزدهميكرد مرا هميشه.داشتم دوست
ندادهايد؟ دست از را كودكانه احساس آن هرگز شما پس:
گذشت با دارندكه بزرگي روياهاي كودكان كه را نظر اين من.هرگز نه ، :
گذشت با واقع در شما كهتصورات معتقدم.نميپذيرم ميرود ، بين از زمان
به زمان آن در را كودك كه هست بسياريچيزها.مييابند رشد زمان
.نميكند شاد ميكند ، بعداشاد كه اندازهاي
گذرا شادي عوامل و لحظات كه چرا باشيد شاد لحظه آن در بايد شما
.نميداند را اين شرايط آن در كودك يك و هستند