چهارم ، شماره 1208 مارس 1997 ، سال اسفند 1375 ، 2 يكشنبه 12
|
|
ملي هويت و شاهنامه
.است همشهري روزنامه به متعلق و محفوظ حقوق تمام
و كزازي قريب ، دكتر دكتر حضور با ميزگردي در پيچيده انديشه فردوسي ،
(2)دكترمزداپور خانم
شاهنامه باره در انديشه فرهنگسراي ميزگرد از اول بخش در:اشاره
تدوين زبانفارسي ، باره در توضيحاتي شامل كه قريب دكتر سخنان
مورد موضوعات و خليفهعباسي ، القادربالله زمان در شاهنامه معجزهآميز
كزازي دكتر سخنان شماره اين در.گراميتانگذشت نظر از شاهنامه در بحث
دارد ما ملي هويت با رابطهاي چه شاهنامه كه اينسئوال به پاسخ در
.ميگذرد ازنظرتان
مقالات سرويس
سپاس با نيز و ;خرد و جان خداوند نام به:كزازي دكتر
به را فرهنگ و ادب بزم اين كه انديشه فرهنگسراي دستاندركاران از
سپند اينسرزمين ايران ، برومند فرزندان تا دادهاند سامان شايستگي
و جادوانه و شگفت بهجهاني خود ، ديدگان برابر در هزارهها ، دريچهاي
و كاوش رهگذر از هم آن ;بگشايند ايرانياست ، فرهنگ جهان كه نازشخيز
شاهنامه جهانكه پهلواني نامههاي ازگرانسنگترين يكي در درنگ
.فردوسياست
كه است ، شده نوشته يا گفته خواندهايد يا شنيدهايد گراميان ، شما گاهي
است سخني گمان ، سخن ، بيهيچ اين. است ايران فرهنگ نامه شاهنامه ،
داوري ، و ديد اين درژرفاي بتواند كسي كمتر شايد اما;راست
از سادگي به ميشنويم ، ما را جمله اينببرد راه شاهنامه درباره
نميرسيم ، ميسزد ، كه چنان آن سخن ، ژرفاي به چون اما.ميگذريم آن كنار
پيچيده بسيار كتاب شاهنامه ، كه است اين راست.نكنيم باور را آن شايد
پيكره و پوسته و زبان فريفته كساني گاهي.است درازي و راز و دشوار و
متني شاهنامه ، كه ميكنند گمانميشوند شاهنامه بيآلايش و ساده و روشن
نمونه.است چنين شاهنامه ، ديد ، اين از.پيچش هر از دور به است
نام خراساني شيوه به كه پارسي ادب سخن كهن شيوه از است درخشاني
;است پيوند در پارسي سرشتين زبان با شاهنامه ، زباناست يافته
به شاهنامه ، بگوييم ما اگر كه ارگانيك اصطلاح ، به يا انداموار پيوندي
بسياري.نگفتهايم گزاف بر سخني است ، شده سروده پارسي امروزين زبان
زبان به را آنها بخواهيد شما اگر كه است چنان آن شاهنامه ، بيتهاي از
توس ، فرزانه استاد كه شد خواهد همان سخن ، برگردانيد ، پارسي امرزين
.است فرموده اين از پيش سالي هزار
و مغز و درجان.نيست آن پيكره و درپوسته شاهنامه ، پيچش و دشواري
از.كوشيد شاهنامه شناخت در بايد كه آنجاست.است آن نهاد و نهان
ديدگاهي از ;كرد بخش گونه دو به ميتوان را ادبي متنهاي ديدگاهي ،
متنهاي را آن من كه است آن بنيادين ، گونههاي اين از يكي فراگير ،
بر آن ، در ادبي ساختار كه است آن كالبدينه ، متن.ميخوانم كالبدينه
مغزي كه دارد نگارين ستبر كالبدي متن ، .است شده استوار كالبد پايه
پوسته آن ادبي ، آفرينشهاي در سخنور ناوردگاه.است نهفته آن ، در خرد
مغز به و شكافت فرو را كالبد و پوسته آن ميتوان دشواري به.است
مغزي زبان ، پوسته در ميرسيم ، انديشه مغز به ما كه زماني اما ;رسيد
خاقاني ، مانند سخنوراني نمونه ، براي.مييابيم خود برابر در را خرد
بيتهاي از خاقاني ، .پروردهاند را سخن از گونه اين كه هستند شاعراني
براي تنها شاعرانه ، انگارههاي و نگارهها با ;ميجويد بهره بسيار
.گرفت آغاز روز رسيد ، پايان به شب ، كه (نمونه براي) نمايد باز اينكه
آنها من كه است متنهايي ديگر ، گونه اما.خرد و تنك مغز ، ;ستبر پوست ،
.است نهادينه متنهاي شماره در فردوسي ، شاهنامهميخوانم نهادينه را
اما ;ميشكافيم درنگي كمترين با را آن ما ;است نازك ;است نغز پوسته ،
جهان چيست؟ مغز آنميرسيم آن دل در استوار و ستبر مغزي به
.هستيم روبهرو آنها با شاهنامه در ما كه است پيچي در پيچ انديشههاي
كه شاهنامه دروني ساختار به برميگردد اين ، است ، رازي آنجا دم هر
ديد از پيچ در پيچ انديشههاي اين.حماسي اسطورهاي ، نمادين ، است متني
يا اسطورهها كه نيستند سخنوران.نيست فردوسي ذهن آفريدههاي من ،
شاعر نداريم ، شاعرحماسهافرين ، ما.ميآفرينند را حماسهها
.ميآفرينند مردمان را حماسهها و اسطورهها.داريم حماسهپرداز
به را فرهنگي يادگارهاي اين كه هستند كساني تنها بزرگ ، سخنوران
دارند ، كهني تاريخي پيشينه كه مردمي هر.ميكشانند شعر جاودانه قلمرو
را آن بخت كه مردماني كمند اما برخوردارند ، اسطورهاي فرهنگ از
.بپرورانند خويش ، فرهنگ دامان در را فردوسي چون سخنوري كه داشتهاند
اما دارند ، مايهور و گرانسنگ بسيار اسطورههاي مصريان ، نمونه ، براي
خود ، فرهنگي پيشينه با امروز ، مصر مردمان.شدهاند فراموش امروز
من براي كه آشناست اندازه همان مصري ، آن براي جهان آن.بيگانهاند
از يكي در فردوسي ، كه است بوده آن ايرانيان ما بزرگ بخت اماايراني
.است سربرآورده سرزمين ، اين روزگاران تبآلودهترين
.نيست بيگانهاي جهان امروز ، ايرانيان ما براي كهن ، اسطورههاي جهان
اما ;نميبرديم پي اسطورهاي ، نمادهاي در نهفته راز به ما كه است درست
حضوري ما ، انديشه در ما ، منش ادر ما ، روزگار در نمادها ، اين
.همواردارند
ميآيد؟ كارما چه به امروز ، شاهنامه بودكه پرسش آن به پاسخي اين ،
.نميانديشيم امروز ، اسطورهاي ما.است رسيده بهپايان اساطير ، جهان
عصراسطوره چون اما.نيست هستي ، اسطورهاي پديدههاي با برخوردما
اگر.است نغزي پرسش نداريم؟ نياز اسطوره به ما است ، رسيده پايان به
خواهد درازا به سخن ، بدهم ، پرسش اين به خور ، در پاسخي بخواهم من
.ميكنم عرض كوتاه سخت.كشيد
بزرگ روزگار سه در را آدمي انديشهاي و فرهنگي آفرينشهاي همه ميتوان
سومين ، .است فلسفه روزگار دومين ، .اسطورهاست روزگار نخستين.گنجانيد
شناخت ، در روشجداگانهاي روزگاران ، اين از كدام هراست روزگاردانش
شيوه به اسطورهاي ، انسان.مينهادند درپيش حقيقت ، و راستي يافتن در
ويژه فلسفي ، شيوهاي انسان كه چنان آن است ، ميشناخته را خود ، جهان ويژه
و آزمونگراي دانشور امروز ، انسان كه چنان آن و ;است داشته خود
امروز ، ما.ميجويد سود جهان شناخت ويژهبراي روشي از آزمايشگر ،
ما ، رفتارهاي از بسياري اما.است درست اين ;نميانديشيم اسطورهاي
اسطورهاي هنوز پيرامونمان ، كنشهاي با نينديشيدهما ناخواسته واكنشهاي
است ، رسيده پايان به اسطوره روزگار ما ، خودآگاهي اگردر.است مانده
چرا.گذشته زندهتراز گفت ميتوان حتي است ، زنده هنوز ما درناخودآگاهي
به و بنهد كناري به را بينشاسطورهاي كرد آغاز آدمي ، كه زمان آن كه
و خودآگاهي ميانه در گسل گونهاي علمي ، بگرايد ، و فلسفي بينش
درون جهان ميانه در چنان آن اسطورهاي ، انسان.شد اوپيدا ناخودآگاهي
نيمي كه چنان آن بود ، نشده دوپاره او ، ذهن.نمينهاد جدايي وبرون ،
دل در او كه را چه آن.ناخودآگاهي:تاريك نيمي ;خودآگاهي:باشد روشن
در.ميگسترد در بيرون جهان به خود ، دروني جهان در ميآموزد ، خويش
دو ، اين اندك اندك اما بودند ، نزديك هم به بسيار مينو و گيتي آنجا ،
تا گسيخت ، اندك اندك را خود جهان ، از انسان.گرفتند جدايي هم از
خود از يكباره را جهان دانشور ، آزمونگر انسان چونان كه رسيد بدانجا
.بينديشد و بنگرد جهان ، در خويش از گسسته كه ميكوشد دانشور.كرد جدا
در آن با رابشناسد ، جهان ميخواست كه زمان اسطورهاي ، آن انسان اما
براي نگارهاي اگر انساناسطورهاي.ميشد يكي آن با.ميآميخت
دربرابر دريايي كه ميماند كسي گيرد ، به كار به سخن ، روشنداشت
آن باخيزابههاي ميجهد ، دريا آن در.جهاناست دريا آن اوست ،
در فلسفي ، انسان.ميشود يكي دريا سرنوشت با او سرنوشت.درميآميزد
در ميانديشد ، آن در مينگرد ، دريا بدان است ، ايستاده دريا اين كرانه
.دارد جاي كرانه اين بر دورتر چه هر دانشور ، انسان كه حالي
و اسطوره بهرهجسته ، آن از هنر كه زمينههايي گرانسنگترين از يكي
است ، دانش روزگار كه ما درروزگار هنر حتي.است اسطورهاي ارزشهاي
امروز دبستانهايي نيست بيهوده.كارميگيرد به را اسطوره زبان
ادب دستدر اين از و (سورئاليسم) واقعگرايي فراسوي مانندنهادگرايي ،
واقعيت فراسوي كهبه انساني يا نمادگرا انسان.است شده پيدا جهان
او ، براي جهان.ميخواهد خود كه ميبيند چنان راآن جهان مينگرد ،
به اسطورهاي انسان كه است روشي اين ، و ;وي نهاد در است جهان بازتاب
بسيار.ميكنيم زيست دانش عصر در كه ما روياهاي بيگمان.ميگرفت كار
تنها.است اسطوره عصر در نياكانمان روياهاي از پرمايهتر رنگينتر ،
روزگار آن از برون ، در اگر ما كه كنم عرض را نكته اين ميخواهم
در كه آذرخشي نميگوييم اسطورهاي انسان مانند امروز اگر گسستهايم ،
شمشير يا است ، زئوس افزار جنگ يا ايندراست نيزه برميجهد ، آسمان
و را پديده اين ميگذاريم دانشورانه است ، رخشيده كه است بهرام
آن از برخوردهاند ، آذرخشي هم به ناهمنام بارهاي با ابر دو ميگوييم
و كار با گذشته ، انسان از بيش خويش ، درون در اما.است برجسته ميان ،
.پيونديم در اسطورهاي نمادهاي و روندها و سازها
بخشي تنها كه قريب دكتر آقاي جناب ارجمند ، استاد سخن به بازگردم من
باز شما براي اينجا در كوشيدم فشرده و كوتاه سخت كه را نكتهاي آن از
چرخهآفرينش يك كهن ، ايرانيان كه گفتند ايشان.نمايم ، روشنتربازگويم
يا كيهاني سال چرخهآفرينش ، يك.ميكردند بخش پاره چهار به را
شماريگيتيگ ، درگاه سال.زميني سال است ، مانند نمادين يا اسطورهاي
نخستين ، جهان ، هزاره درسه.چهارسههزاره.دارد چهاربخش زميني ،
در.بود بالقوه.بود توان در.اورمزد ، ميگذشت انديشه در.بود مينوي
.پذيرفت پيكر.آمد كردار به ميشود ، خوانده بوندهشن كه دوم هزاره سه
از اگر سوم ، هزاره درسه.بود پاك هنوز آفرينش ، اما.شد ديداري
اهورايي پاك سرزمين به اهريمني ، نيروهاي بجوييم ، ياري اسطوره زبان
آميزهاي جهان ، .شد آغاز (پهلوي زبان به) گوميچشن يا آميزشتاختند
از سياهي ، و سپيدي از گيتي ، و مينو از تن ، و جان از.ناساز دو از شد
از بگيريم ، كار به را شاهنامه نمادين زبان اگر و زمين ، و آسمان
مرگ آلودگان ، آميختگان سرنوشت.ميزييم گوميچشن در ما.توران و ايران
هزاره درسه.آميختهايم كه است اين براي ميميريم ، ما اگراست
و بهپاكي آفرينش ميشود ، جداييخوانده يا كهويچارشن چهارمين
از كدام آغازهر در.گشت خواهد باز نخستينخود ، سرگي و نابي
از يكي كه آنبودند بر كهن ايرانيان اينسههزاره ، هزارههاي
هوشيدر ، :آورد نويددادگان ، سربرخواهد از يكي فرزندانزردشت ،
را اين.خواهدشد يكسويه يكسره ، بازآفرينش ، .سوشياند هوشيدرماه ،
كهكاووس ، گفتند ايشان:كنم روشن را نكته اين براياينكه گفتم من
خرديها كم سبكسريها ، خاميها ، بسيار.است چنين.است نمادآميختگي
ما كاووس ، برابر در اما است ، آفرين دشواري هميشهميزند سر كاووس از
كيخسرو ، اما گوميچشن ، از است نمادي كاووس ، .داريم را كيخسرو نماد
كه مردي است ، آرماني شهريار نماد كيخسرو ، .ويچارشن از است نمادي
پدر سياوش.رفت مينو به زنده ، پاك ، .نمرد پاك اما زيست ، پاك پاكزاد ،
چون را او سرپرداخت خراش جان و زبون مرگ با را آميختگي بهاي او ،
گوميچشن ، دل در او.زاد پاك كيخسرو ، .بريدند زرين تشتي در گوسپندي
چون كيخسرو ، برادر سياوش ، ديگر پسر فرود ، اما رسيد ، خود ويچارشن به
.درگذشت سهراب ، مرگ مانند بيهوده بيمنطق ، مرگي به بود ، آميختگي زاده
از پس ايران در گرايي ، نهان دبستانهاي در ما كه است نمادي كيخسرو ،
كه رسيد آنجا به كيخسرو ، .ميشناسيم كامل انسان نام با را آن اسلام ،
رسيد ، فيالله بهفناء چون است ، فيالله ميگويندفناء ايراني صوفيان
.يافت دست بهبقاءبالله