چهارم ، شماره 1209 مارس 1997 ، سال اسفند 1375 ، 3 دوشنبه 13
|
|
قاعده يا استثنا
.است همشهري روزنامه به متعلق و محفوظ حقوق تمام
جوادي سيد حاج فتانه نوشته خمار رمانبامداد به نگاهي
در احساسي هيجان يك جريان كشاندن با تا است بوده آن بر نويسنده آيا
سكه روي آن زنانه زباني و ديدگاه با عيني ، واقعيتهاي و تجربه مسير
دوم بخش تكميل به و سازد نمايان پرده پس از را آني خوشبختيهاي
تا فقط را يكديگر به متضاد طبقات افراد علاقه ماجراي كه داستانهايي
بپردازد؟ ميكنند ، دنبال آنان ازدواج مرحله
كمك با زيبا ، و مهربان دختري آن در كه چونسيندرلا افسانههايي
شاهد و ميشود خلاص ناكاميها تنگناي از شبه يك فرشتهايمهربان
چه ;است داشته فراواني علاقهمندان هميشه ميگيرد ، آغوش در را خوشبختي
واقعيتها و محال قصههاي ميان هنوز آدميان وبينش دانش كه زمانهايي در
رعبآور ، گاه و ملموس حقايق كه كنوني دردوران چه و نبود تميز به قائل
مراياي و مناظر روي به چشمهايش كه آرزوييميزنند صاحب هر پسگردن چنان
ناگهاني جستن رهائي حالي همه در و همواره ما ا.بشود تا چهار اطراف ،
و داستانها در رويايي بهخواستههاي رسيدن و خطرات و رنجها از
توجه جالب ناظرقضاياست ، و شاهد دورادور كه كسي براي نمايشها ،
سده در فروشكتاب آمار به نگاهي با اينها ، بر افزون.است مينموده
زناناستوار زندگي محور بر آنها مضمون كه رمانهايي ميبينيم كنوني
رمان چاپ مداوم تجديد.بودهاند روبهرو بيشتري استقبال با است ،
نمونههاي در بمانم زنده وميخواهم بربادرفته چون ورمانوارههايي
تقويت را ديدگاهي چنين آن ، ايراني نوع در..و خانم شوهرآهو و خارجي
.ميكند
سيدجوادي حاج فتانه نوشته خمار بهبامداد نگاهي درامد ، پيش اين با
چند به استناد با و ميگذرد انتشارش از سالواندي يك كه مياندازيم
.است شده واقع هم استقبال مورد آن ، چاپ دورهتجديد
با والدينش مخالفت پي در تحصيلكرده دختري كه است اين داستان خلاصه
به را خود تصميم دارد ، آنان با متفاوتي فرهنگ كه شخصي با وي ازدواج
دختر از نظري ، اظهار گونه هر بدون پير وعمه واميگذارد پيرش رايعمه
عمه.كند نتيجهگيري او ، زندگي داستان شنيدن از كهپس ميخواهد
رغم به و ميبندد دل نجاري بينواي شاگرد به نوجواني در كه ميگويد
زندگي به شده ، طرد و ميكند ازدواج او با اشرافياش ، خانواده نارضايي
زندگي سال چند از پس و ميبيند خيانت شوهر از اما ميدهد تن فقيرانهاي
از نميشود باردار ديگر و داده دست از را بچه يك كه حالي در خفتبار
خانواده دامان به شده دگرگون ديدگاهي با و ميگريزد شوهر خانه
...و ميكند آغاز را جديدي زندگي و بازميگردد
به و نيست برخوردار نوين رمان پيچيدگيهاي از خمار چهبامداد اگر
ادبي خاص رتبه آن براي نميتوان معمولياش ، و ابتدايي ساختار دليل
شخصيتهاي صريح روانكاوي و اجتماعي موضوعي طرح خاطر به اما شد قائل
رمانهاي جرگه از را آن كه است برخوردار قوتي نقاط از داستان ،
وجوهي در خمار آدمهايبامداد.نگهميدارد دور صرف ، كاسبكارانه
پذيرفتني ، اندازهاي تا و راست داستانسر نثر و دركند قابل و ملموس
روايتي لحن ولي.است گرفتهشده كار به هوشمندانه نيز گفتگوها و
موقعيت ، به توجه گاهيبدون نويسنده و ميزند لنگ بخشهايي در داستان ،
عمه كه جايي مينشيندتا او جاي در و ميگيرد راوي دست از را سررشته
خود موضوع نقل براي ديالوگ از مقدمه بدون سرفصلها از بعضي در پير
اصلي موضوع كه معيني تاريخي زمان به توجه با همچنين.ميكند استفاده
زماني مقطع آن در كه اشيائي از بردن نام دارد ، جريان آن در رمان
به...و درشكه با شورلت ناگهاني جايگزيني مانند نداشتهاند كاربردي
جاذبه كه پذيرفت بايد اما.است كرده وارد لطمه رمان پذيري باور
در و بگذارد سرپوش آن فني نقصهاي روي گاهي است ممكن داستان موضوعي
است ديدگاههايي بازگويي ميبخشد اهميت موضوع به كه آنچه خمار بامداد
عنان نويسنده كه چند هر كند ، جلوه جسارتآميز آن بسط و نقل شايد كه
تا ميسپارد داستان راوي و اصلي شخصيت دست به را نظرات اين انتقال
خمار چكيدهبامداد و مغز حال اين با.ننمايد عليه يا له را خود
.ميكند القا خواننده به نويسنده جانب از را باوري چنين
كشاندن با تا است بوده آن بر جوادي سيد حاج خانم آيا چيست؟ موضوع
و ديدگاه با عيني واقعيتهاي و تجربه مسير در احساسي هيجان جريانيك
سازد نمايان پرده پس از را آني خوشبختيهاي سكه روي آن زنانه زباني
متضاد طبقات افراد علاقه ماجراي كه داستانهايي دوم بخش تكميل به و
به و بپردازد ميكنند ، دنبال آنان ازدواج مرحله تا فقط را يكديگر به
را خود عشق ، جرقه اولين با كه بياموزند غيرمستقيم شكلي به جوانان
برگزينند ، ميخواهند كه جفتي درباره و نيفكنند درآتش بيمهابا
خصال اختلاف از مواردي كه است آن پي در اينكه يا و باشند دورانديشتر
پود و تار در گونهاي به را اجتماع پائيني لايههاي و اشرافي آدمهاي
و فقير ميان شكاف كه شود حاصل نتيجه اين تا كند تعبيه خويش داستان
خود جرگه با كه است بهتر كدام هر و نيست پرشدني وجه هيچ به غني
نگذارند؟ يكديگر دم پاروي و باشند دمخور
هر به را آن ميتوان و نيست چرائي و چون هيچگونه جاي اول برداشت در
دوم موضوع القاي نويسنده منظور اگر اما.داد تعميم مكاني و زمان
خود داستان شخصيتهاي از بد بد و خوب خوب نمونههاي انتخاب با كه باشد
از راوي زبان از كه حالي در و است ساخته مطلق چهرههايي كم و بيش
ارايه...و خيانتكار و پلشت اهريمني ، تصويري پائين آدمهايطبقه
را نظرگاه اين نويسنده.ميخواند فرشتهوش يكسره را اعيان گروه ميدهد ،
دفاعي امكان گونه هيچ كه ميكند تفويض خود بلامنازع راوي به شرايطي در
تا ازل از را آنان و نميآورد فراهم داستانش فرودست شخصيتهاي براي
راوي ، زعم به البته كه ميگذارد باقي مذموم عادتهاي چنبره در ابد
تغييرشان نميشود و كردهاند كسب موروثي شكلي به را صفاتي چنين آنان
نميخورد ، ما تن به ميگفت مادرم كه بود وصلههائي همان اينها:داد
بودند بياستخوانهايي همان.نيست ما براي ميگفت نزهت كه بود لقمههايي
آن از من شوهر بودكه گلي بود ، اين رحيم وجود جوهر:ميگفت پدرم كه
مرد اين مسخره چهره ديدن از حالم ، ديگر(277276).بود شده سرشته
.نداشت كمال.نداشت تميز قدرت كه مرديميخورد هم به كوتهبين عامي
و فهيم.باشد متين.باشد آراسته كه بود مرد من براي مردي اكنون
...الدوله عطاء پسر و منصور مثل پدرم ، مثل عمويم ، مثلباشد دانشمند
و ضعيفنواز سليمالنفس ، غيور ، شريف ، كه بودم مردي آرزوي در حالا
(نويسنده)راوي ولي (259).دهد تسكين را دردها كه مردي باشد ، حمايتگر
مداراي و آرامش و پسنديده كردار اين كند روشن كه نيست آن بر هيچ قصه
موقعيتي هر در آنان چرا و است آمده دست به بهايي چه به نجيبزادگان
بزرگوارند؟ و شريف باشند كه
بسيار چه:است گفته جايي در فرانسوي نامآور نويسان سرگذشت از يكي
به اما دارند ، اعتراض ميشوند ، مرتكب ديگران كه ستمي و آزار به كسان
با خمار حالبامداد هر به !نميانديشند ميزند ، سر خودشان از آنچه
را آنها نميتوان كه است پرداخته حساسي نكات به فرودش ، و فراز همه
جامعه يك گوناگون طبقات در كه گفت ميتوان ولي.انگاشت ناديده
روشهاي زيستن براي كه ميشوند يافت متفاوت خوي و خلق با آدمهايي
و ميگيرند قرار آن مسير در نادلخواه به يا برميگزينند را گوناگوني
زندگي شكل نميتواند تنهايي به فرد يك طبقات خاستگاه تاريخ شهادت به
دارند وجود آدمهايي قشري هر در و كند تعيين را او شخصيتي ويژگيهاي و
حتي گاه و متفاوتند هم با...و ديدگاه كردار ، خو ، و خلق نظر از كه
.دارند قرار يكديگر مقابل نقطه در
شيراز - مالكي حسين