چهارم ، شماره 1210 مارس 1997 ، سال اسفند 1375 ، 4 سهشنبه 14
|
|
شاهنامه به درون از نگاهي
.است همشهري روزنامه به متعلق و محفوظ حقوق تمام
كزازي دكتر قريب ، دكتر حضور با ميزگردي در پيچيده ، انديشهء ;فردوسي
(3)مزداپور دكتر خانم و
ملي منسجم مجموعه يك از است عبارت حقيقت ، در شاهنامه ،
آن از است ، مانده ناشناخته شاهنامه كه ميخوريم دريغ امروز ما اگر
نشان آن از كمتر ما ، بروني زندگاني در ما ، خودآگاهي در كه است روي
ميبينيم
ازچامههاي است پيچيدهتر بارها.است پيچيدهاي بسيار متن شاهنامه
و سنائي و عطار و مولانا نامههاي راز بزمنامههاينظامي ، از خاقاني ،
برديد ، راه شاهنامه بهژرفاهاي شما اگر اما نهانگراي ، سخنوران ديگر
شاهنامه ، كه كرد خواهيد باور انديشيديد ، شاهنامه در شناسانه نهاد
.است ايران فرهنگ نامه
مرا ، ذهني ساختار مرا ، منش.ايراني است ، چونان من در است ، من با
هم برون مادر حتي اگر.ميسازد بخواهم ، من بيآنكه بدانم ، من بيآنكه
ناخودآگاهي در ما ، نهاد در ما ، دل در بگذاريم ، كنار در را شاهنامه
مانده ناشناخته شاهنامه كه ميخوريم دريغ امروز ما اگر.است زنده ما ،
كمتر ما ، بروني زندگاني در ما ، خودآگاهي در كه است روي آن از است ،
.ندارند را پيشين كارايي امروز ، قهوهخانهها.ميبينيم نشان آن از
را شاهنامه داستانهاي جا ، همه بازار ، و كوچه در كهن گويان داستان
است ، گرفته را قهوهخانهها آن جاي همگاني ، رسانههاي.نميگويند باز
خود گروهي رسانههاي نتوانستهايم هنوز ما اما.پرورش و آموزش كانونهاي
برون ، دركنيم هماهنگ خويش ، فرهنگي نيازهاي با ميسزد ، كه آنچنان را
ماست ، ملي هويت سند است ، ايران فرهنگ نامه كه شاهنامه از گونهاي ، به
.گرفتهايم جدايي
درشمال باغي به گراميان شما اگر.ميكنم ياد نمونهوار را اين من
آن درآستانه است ، برآورده نام بهجمشيديه كه باشيد رفته تهران
پيش چند سالي.است رفته فرو پايي ، ريخت در كه راميبينيد سنگي باغ ،
آستانه آن از ما همراه نوجواني.بودم رفته باغ آن به من اين ، از
سخن ، اين.است هركول پاي:گفت و ديد را پاگرفته نقش سنگ آن.ميگذشت
را پا نقش آن كه زماني ايراني ، جوان چرا كه انداخت من تن بر لرزهاي
پهلوان جهان رستم ، ياد به نبايد خود ، از پيش نوجوانان مانند ميبيند ،
پهلواني از چرا.است رستم پاي نقش اين ، كه بگويد بيفتد ، ايران بزرگ
بدانيمكيستيم ، بايد ما كه اينجاست ميآورد؟ ياد هركول مانند بيگانه
پهنه در پهنهتاريخ ، در ما جايگاه ما ، ايستادهايم ، پايگاه كجا در
جهان از آساني ، و اينزودي به هرگز نوجوان آن جهاني ، چيست؟ فرهنگ
اندك دشوار ، و دير هرچند ما ، برون اما.گسيخت شاهنامهنخواهد
در كه است آن براي اين ، .بگذارد اثر ما درون بر اندكميتواند
.رستم تا است شنيده هركول از بيشتر نوجوان آن گروهي ، رسانههاي
رسانههاي اما نميگيريم ، كار گذشته ، به مانند ما را قهوهخانهها
سنتي كهن جامعه در قهوهخانه كه كاراييرا آن نتوانستهاند گروهي
را ، ما كه ديدارهايي چنين كه آنجاست از.بياورند دست به داشت ، ايران
برازنده و برومند فرزندان كه را سرزمين اين جوانان و نوجوانان بويژه
خويش در بيشتر كه برميانگيزد توس ، فرهمند استاد فردوسياند ،
بشناسند ، را خود اگر.كجايند از كيستند ، كه بدانند.بيانديشند
نيست ، بيممان كنند ، باور را خويشتن اگر.خواهندكرد باور را خويشتن
اينجاست.نميشوند فريفته.نميآيند در پاي از.نميريزند فرو آساني به
شاهنامه اگرميشود روشن ما بر پيش از بيش شاهنامه ، ارزش و ارج كه
معناي در اوديگر كه است اين من باور بستانند ، ايراني از روزگاري را
.بود نخواهد ايراني واژه ، كامل و بونده و راستين
ژرفساختشاهنامه ، درباره كردن منصحبت نظر به:مزداپور دكتر خانم
ميتوان باره اين در.است متفاوت بود ، بحث اصلي موضوع كه آنچه با كمي
.زد حرف و كرد صحبت بسيار
كه تقسيمميكنم وروساخت سطحژرفساخت دو به را شاهنامه من ، خود
در و شاهنامه ، قراردارند اصلي مفاهيم و آن ، نمادها ژرفساخت در
ژرفساخت ، اين از سپس.دارند اصلي نقش و مداخله داستان ، ساختن
داستان آن ، و ميشناسيم ما كه چيزهايي آن كه ميشود ساخته روساختهايي
باره ، اين در.داريم آشنايي آن با كه است نظم بلند بناي و پرشكوه
از تصوري وديگران ، ارجمند استادان حتماكرد بحث بايد دقيقتر بسيار
با آن ارتباط و ايران مليت درباره من.داشت خواهند ژرفساخت اين
:ميكنم عرض را نكته دو شاهنامه ،
منسجم يكمجموعه از است عبارت درحقيقت ، شاهنامه ، خود اينكه نخست
به بايد اينجا در.قديم اسطورههاي و داستانها از منسجم مليت و ملي
عظيم ، اثر اين نابغه و نامبردار هنرمند ، سازنده بهعنوان فردوسي نقش
با ما ديگر ، طرف در.گذاشت طرف يك در بايد را اين اما بكنيم اشاره
كار سرو شاهنامه قديميتر سازندگي متمادي نسلهاي از زيادي تعداد
آن براي ديگر نام و دادند نام گوسان تعبير ، يك به را اينهاداريم
كه بوده اين خنياگران ، اين شغل.گذاشتند خنياگر فارسي ، ترجمه در را
از و خانهاي به خانهاي از درباري ، به درباري از شهر ، به شهري از
و ميگفتند را قديمي داستانهاي ميرفتندو قهوهخانهاي به قهوهخانهاي
از و بوده خانوادگي شغل يك احتمالا آنها شغل.ميگفتند باز و ميگفتند
.است ميرسيده فرزندان به مادر و پدر از شايد و پسران به پدران
و قرنها ،(گفت سالها از بيشتر بايد) متمادي قرنهاي و سالها طي در
و مختلف داستانهاي.است افتاده اتفاق قضيه اين سال ، هزار چندين شايد
راهنمايي مردم ، كردن سرگرم و شنيدن ارزش همه ، از بيشتر كه را متنوعي
گوسانها ، اين دست به داشته ، ملي و داستاني ارزش و آنها هدايت و كردن
.است كرده پيدا تكوين و شده پرداخته و ساخته
اينكار دانسته ، و آگاهانه يكدورهاي ، در كه است اين بر من گمان
قصههاو و داستانها مجموعه از معنيكه اين بهكردهاند را
كه كساني يا ايراني مختلف اقوام قومي و ديني مختلف عقايد اسطورههاو
كه آمد پديد مجموعهاي دقيق ، عبارتي به ميكردند ، زندگي سرزمين اين در
قريب دكتر جناب كه طور همان كلي ، طور به و ;ساخت را شاهنامه پايه
يك حقيقت ، در حماسه ، و تاريخ و اسطوره بندي تقسيم اين فرمودند ،
اساطيري بخش كه است اين بر من تصور و نيست هم محكمي خيلي تقسيمبندي
دلايلي به.است سياوش دوره همان هست ، معروف كه آنچه برخلاف شاهنامه ،
- انسان يك داستان سياوش ، داستان كرد ، بحث آن درباره ميتوان مفصل كه
از وپس ميرسد شهادت به و ميآيد بهدنيا زمين روي بر كه است شهيد خداي
.ميآيد دنيا به شهادت اين از كه است جاودانگي نماد كيخسرو ، پسرش او ،
اين در كه است زردشتي از قبل و قديمي و مذهبي داستان يك داستان ، اين
.داريم مختلف انحاء به راهم آن نظاير ما و داشته وجود سرزمين
و گوسانها سرايندگان ، كه بوده داستانهايي همان مركزي هسته اين ،
و وميساختند ميخواندند را آن سرزمين ، سراسراين در خنياگران ،
ديگري داستانهاي شده ، ساخته ترتيب اين به كه اينقصههايي دل در بعد
ما سپس.بودند زردشتي و آريايي كه اوستا ، از برگرفته ميشود ، افزوده
آقاي كه همانطور شاهنامه ، در كه داريم را اشكانيان داستانهاي
نامهاي كه است اين حقيقت اما.است كوتاه بسيار گفتند ، سليماني
شاهنامه ، داستانهاي پهلواني بخش.است زياد خيلي شاهنامه ، در اشكاني ،
و گودرز و بيژن مانند.اشكانيان داستانهاي از است عبارت حقيقت ، در
.ديگر داستانهاي و گيو
ميدانيم كه است رستم بالاتر ، داستانهاي و مهمتر اينها همه از
از تاريخ ، طي در كه ديگر داستانهاي طور همين و است سكايي داستانهاي
ميگويند كه دارايان داراي داستان جمله از آمده ، دست به مختلف جاهاي
را او زندگي حال شرح آواز ، و ساز با كه باشد اول داريوش داستان بايد
.است شده مخلوط سميراميس ، داستان با و ميخواندند
با همتنيده ، در پيچيده ، هم با اينداستانها سال ، هزار چند طي در
در.است ايجادكرده را شاهنامه اينها ، ومجموعه شده بافته هم
و اثر ايراني تماماقوام از شده ، ساخته طرز بهاين كه شاهنامهاي
به راپرداخت ، داستان فردوسي كه زماني در كه بوده آماده و هست ، نفوذي
.كند ايجاد و بسازد را پهلواني خانوادههاي آن كه بخورد اين درد
استكه اين اعتبار به راميخوانيم ، اسدي نامه گرشاسب ما اگر
و بروزنامه و داستانسهرابنامه ما اگر.است خويشاوند رستم با گرشاسب ،
آن از ناشي فقط موارد ، اين از دربسياري ميخوانيم ، را ديگر داستانهاي
كمك به فردوسي ، واقع در.هستند رستم خويشاوندان اينها ، كه است
قديميترها ، فكري سازمان آن و هنري قدرت آن برمبناي و گذشتگان
خانواده يك براساس را كودكانشان مردم تا ساخته مجموعهاي
هركول حمله وجود با هم هنوز.كنند تربيت ايران در اساطيري-پهلواني
بسيار ضربالمثلهاي لااقل ما !برجاست رستم ، قدرت ،(استادكزازي قول به)
يا بيژنو ياچاه اسلحهو دست يك و است رستم:جمله از داريم
از است نمادي و نشانه اينها ، تمام.غيره سهرابو مرگ از پس نوشدارو
.است داشته پيوند و كار سرو مردم ، زندگي با عميقا شاهنامه ، اينكه
حتي و اسطورهها افسانهها ، تلفيققصهها ، از كه اول نكته از بعد
شاهنامه مذهبي قديمي متن يك مبناي بر ايراني مختلف اقوام مذاهب
است اين داشته ، اهميت فردوسي زمان در خصوص به كه دوم مسئله شد ايجاد
.است ايراني پيروزي و جنگ داستان يعني شاهنامه داستان حقيقت ، در كه
ميتوانيم ايرانيها ما اينكه يعني ميشد ، پيروز جنگها همه در رستم اگر
.شويم فاتح و پيروز دنيا ملتهاي همه بر
حقيقت ، شاهنامه ، در ايراندر ملت يعنيتصويرپيروزي مهم نكته اين
زنده ميتواند خوبي به نيز امروز كه است غرورآفرينشاهنامه بخش آن
.باشد كاملي ساز زمينه ما ، كودكان آينده براي مختلف شكلهاي به و شده
.است اعتبار همين به ميشود ، تكيه شاهنامه بودن ملي بر زياد هم اگر
همه كه داريم ديگري بزرگ آثار يا مولوي حافظ ، مثنوي ديوان مسلما
طاهر شعربابا حتي.هستند ما سرمايه والاي بسيار گنجينههاي آنها ،
اما.است گرامي خود ، جاي در اينها ، همه.است دست همين از هم عريان
.است شدن نهادينه يا و بودن ملي خصوصيات همين دليل شاهنامه ، به ارزش
ايراني قومي نهادهاي از يكي و ما فرهنگ از جزئي حقيقت ، در شاهنامه
بسياري و نقالي خواني ، شاهنامه تا گرفته قهوهخانه نقاشي از.است
شاهنامه ، .كنيم مربوط شاهنامه خود به اصلا راميتوانيم ديگر چيزهاي
واقعيت است ، زنده ما براي شاهنامه تا و ماست فرهنگ از زندهاي جزء
.ماند خواهد باقي ايراني و بوده ايراني هم ايران ملت كه است اين
طور به ملي ، هويت و شاهنامه مسئله شدن بيشتر براي:قريب دكتر.
:زد مثالي اندك ، ميتوان مجال اين در و خيليفشرده
ما.ميگويي ما زبان از سخن جانا:ميگويد كه داريم ضربالمثلمعروفي
ميكنيم احساس و ميبينيم فيلمي يا و ميخوانيم شعري يا و داستان گاه
كاملا فيلم ، يا شعر يا داستان اين ميگوييم و بردهايم لذت آن ، از كه
احساس.است كرده بيان را ما ناخودآگاه و خودآگاه دروني احساسهاي
يا و تصوير زبان با.است گفته را دردهايمان ما ، زبان از كه ميكنيم
با و خلاصه خيلي ميكنم فكر من.است گفته را ما مشكلات شعر ، زبان با
.ميشود شاهنامه شامل تعريفي چنين تسامح ،
دارد ادامه