پنجم ، شماره 1227 آوريل 1997 ، سال فروردين 1376 ، 10 پنجشنبه 21
|
|
معنا هزار ترجمان ;پروين
.است همشهري روزنامه به متعلق و محفوظ حقوق تمام
اعتصامي پروين درگذشت سالگرد بهانه به
با يافت ، پيوند پروين شعر با آسان و راحت ميتوان كه روست چه از o
سرفرازان و آزادگان با و ريخت اشك سرودههايش تيرهبختان و تهيدستان
رسيد؟ معبود فيض درك به آن
شريعتمداري پرتو
فروغ از ايران ادب آسمان ماندن مهجور سالروز ماه ، فروردين شانزدهم
پروين خاموشي از قرن نيم از بيش گذشت از پس.است آن پرويندرخشان
را او نابهنگام مرگ داغ هنوز اشعارش پربار ديوان به اعتصامي ، نگاهي
:ميكند شعلهور بوم و مرز اين ادبيات دوستداران دل در
ميانه 2 حاشيه 0:شعرپلهاي-:312
روي زود و آزرد چمن از بيگه كه گفتش باغبان و افسرد صبحدم بنفشه
كه گلي آن فسرد زود كه بوديمچرا رفتني زود ما كه داد نهفتجواب
شكفت زود
(بنفشه شعر از)
هرچه زودرس شكوفايي اين عامل.باليد زود و رسيد پختگي به زود پروين
باغباني وجود موهبت چه شعر ، در او ذاتي ذوق و توان قريحه ، چه-بود
آن با او كه دلسوختگي و نامرادي چه و اعتصامي يوسف چونپدرش كاردان
نصيب ناروا به خويش زناشويي كوتاه زندگي در زنانه پاكي و عطوفت همه
دست قضا ودزد بدانديش وسپهر نپائيد بس پروين حيات كه دريغ -برد
:كرد كوتاه او شعر رنگين خوان از را ما
ميانه 2 حاشيه 0:شعرپلهاي-:312
پيدائيم دهر گلچين خيره چشم رابه ما كند نهان برگار و بوته هزار
(حق جمال)
ويراني عصر اين در دودگرفته ، و ماشينزده شهري جامعه اين در امروز
در كسي ديگر.نميگويد سخن اعتصامي پروين زبان به كسي طبيعت ، ديگر
و ماران و موران حكايت و گربهها چموشي و غيبت و گلها پژمردگي پرواي
و درزي كار در شدن باريك فرصت ديگر.نيست زغن و زاغچه و زاغ و كبوتر
كسي براي عارف و عاقل ديوانگان و پندآموز برزگر و تهيدست رفوگر
طاووس ، شمع و ميانزاغ مناظرههاي به سپردن گوش مجال و است نمانده
و سنگ و تابه ، گوهر و گرگ ، ديگ و شبنم ، شبان و پروانه ، گل و
و داد پروين زمانه از سال شصت به نزديك گذشت با.نيست پياز و سير
براي و نميپايد بيش نفسي معصوميت كردهاند ، دگرگون جامه و زبان بيداد
سياه و ميرودسپيد زندگي و آدمي برسر جهان در آنچه كشيدن پرده به
ميتوان هم هنوز كه است چگونه اما.است كم نيز رنگ هزار صد هيچ ، كه
گونههاي بر را سرودههايش نسيم خنكاي نشستو او ديوان مصفاي باغ در
آسان و راحت گونه اين ميتوان كه روست چه از كرد؟ احساس تبزده و خشك
ريخت اشك سرودههايش بختان تيره و تهيدستان با يافت ، پيوند او شعر با
رسيد؟ معبود فيض درك به آن سرفرازان و آزادگان با و
ميانه 2 حاشيه 0:شعرپلهاي-:312
توانائيم ايزد موهبت رهين هست توشي و توان ار ضعيف وجود اين در
همه رهگذر اين از گذشتن پي سريم تمام آستان اين در سجده براي
بيكرانه اين قطره خورشيديمتمام بيزوال اين ذره پائيمتمام
دريائيم
(حق جمال)
مندرس مضامين و مكرر شنواييهاي نفس حديث از كه شعر امروزين خواننده
رسم و ره دنيا ، مداري كج آدمها ، سيرت قصه آمده ، جان به وكليشهاي
و ا شعر در صورت هزار به را..و بندرستگي از دلجويي ، آزادگي ،
از و ميشود پالايش زلال چشمهاي در گويي كه است چنان بار هر و ميشنود
يك از ملهم و آكنده پروين سرودههاي.ميرهد دنيا اين كلان و خرد سوداي
قطره چون او شعر رو اين از.است دگرجهاني و عارفانه نگري جهان
:است دهنده تعالي و پالاينده باران
ميانه 2 حاشيه 0:شعرپلهاي-:312
ازل مواج خاكبحر زندان بسته باشي چند تابناك روان اي زري چون تو
نورد رادر ناچيز لاشه اين سوداگريواگذار را تحقيق گوهر گوهري را
پا از پوسيده نخ كناين پرواز و بشكن تن خيزرامحبس آفت راه اين
بازكن
(آزاد روح)
بر استوار و است معنويت زبان انسانهاست ، فراخور زبان پروين شعر
نكته اين در خاصه آن توفيق و رستهاند ، زمان آزمون از كه ارزشهايي
عقيده تزريق و تبليغ و تكلف و تصنع از گري آرمان وجود كهبا است
و جاندار تمثيلهاي استعانت به معناست هزار بليغ ترجمان.است بري
:خيالآفرين بخشيهاي شخصيت
ميانه 2 حاشيه 0:شعرپلهاي-:312
تمام كارت نشد آخر و شد شب شام وقت رفوگر با سوزن گفت
(وقت رفوي)
ميانه 2 حاشيه 0:شعرپلهاي-:312
سياه موي او بر كرد روئيدخندهها سپيدي موي زسري ،
(پيري پيك)
او شعر.والاست و مقبول و منزه مسلكي و مرام هر اهل ديده به پروين
گذشته چه.است كرده بدل آدمي آرمانهاي تلاق به را فراقانديشهها
آستان بر سر چه بورزي عشق سيسيسم كلا به چه نوپرداز ، چه نگرباشي
غايت چه باشي داشته متعهد ادبيات پرواي چه آوري ، فرود هنجارستيزي
باشي شعارپردازي و شعارگويي سودازده چه بجويي ، هنر خود در را هنر
واگذاري خواننده به را چشمانت حدقه و شوي غايب متن ميانه از چه
برسي جا زهر و باشي كه هر نيابد ، يا بيابد و بپويد و بنگرد تاخود
روح اين برابر در و ميكني پيشه تمكين و تسليم ميرسي نقطه بدين چون
احترام به لغزش ، و بيلغو بخش تسكين كلام اين آرماني ، و انساني لطيف
.است پروين شعر امتيازات از بيگمان كمياب خصيصه اين و ;ميكني سكوت
.شود او چون زني سرايندگان از گلستاني سرزمين اين كه باشد
شاد روانش