پنجم ، شماره 1230 آوريل 1997 ، سال فروردين 1376 ، 14 دوشنبه 25
|
|
بيشهريار شهرزادان
.است همشهري روزنامه به متعلق و محفوظ حقوق تمام
(اول بخش) نو داستان با آشنايي
خود رااز طلب سرگرمي و سهلانگار خواننده نو داستان ميآيد نظر به
ميراند
مندنيپور شهريار
مهمل ، نفهميم كه را هرچه كه داريم بهنفس اعتماد قدر آن ما ، از بعضي
ما انديشه بختياري ، هم شايد يا خوابي بخت اينميپنداريم چرند و بد
آسوده ذهني ، نيروي مصرف و عادت آمد خلاف تشويش شدن ، درگير از را
داستان اما ، .ميطلبد نو داستان چه آن همه از رهايي يعني.ميكند
بيزباني بيسرو علت به وقتها بعضي كه دليل ، اين به فقط نه امروزين ،
از نو ، داستانميشود روبرو هم كهنهكار خوانندگاني بيمهري با خودش
(de familarization) آشنازدايي روزمره ، آشناي واقعيت از كه رو آن
آن از هم و.ميگرداند غريب را آن آن ، مجدد كشف و شناخت براي و ميكند
كار به شده عادت و كهنه شيوههاي به را داستان سازههاي و عناصر كه رو
در نويسنده كه آن سبب به اينها ، از اساسيتر و ;نميگيرد بار و
به نو ، داستان.ميآيد نظر به نفوذناپذير شده ، غايب عمدا رويهاش ،
راحتالحلقوم و سهلانگار ديگر ، خواننده علتهاي و شده برشمرده علتهاي
و فراغت داستان خواندن از كه خوانندهاي طلب ، سرگرمي خواننده خواه ،
را آشناييهايش و عادتها آساني به كه را خوانندهاي و ميطلبد فراموشي
و دانست نو داستان عيب را اينها ميتوان.ميراند خود از وانمينهد ،
به هنوز كه داستانهايي و كهنه داستانهاي و روايتها قصهها ، به را خود
براي كه ويژگيهايي اگر اما داشت ، خوش دل ميشوند ، نوشته قديم شيوههاي
متن ، اين در چه؟ باشند حسن و نباشند عيب واقعا آمد ، گفته نو داستان
از كه انتظارهايي نو ، داستان دقمصه با شدن روبرو نحوه كه ميكنيم تلاش
نو داستان توقع نو ، داستان سازه زيبا و زيباشناسي داشت ، ميتوان آن
معرفي را نو داستان از معناگيري نحوه سپس و عناصر يا و خواننده از
.كنيم
ميزان آدمها ، گفتار و اعمال با.شود آشفته متعادل حالت يك هرگاه
دوباره چندي از پس و بخورد هم به حالت آن آرامش و استقرار و بودن
تشكيل ديگري سطح در و حالت نخستين با متفاوت ديگري ، متعادل حالت
داستان ، از تازه نسبتا تعريف اين.است آمده وجود به داستان يك شود ،
از بسياري.ندارد داستان وكلاسيك قديمي الگوي با تفاوتي نهايت در
:دارند ذيل منحني نظير الگويي خواندهايم ، كه داستانهايي و قصهها
وزيرروايت كهشمسه حكايتهايي از يكي (1) قهقهه و كتابشمسه در
بزرگان از يكي حامد او ، خود زبان از است ، نامي سرگذشتحامد ميكند ،
سفر قصد به ،(داستان گذشته) است بوده بازرگانانبصره طبقه
صاعقه و باد راه ، در (داستان آغاز).مينهد كشتي به سرمايه هندوستان ،
عهد خود خداي با حامد(فيزيكي حادثه -نخست حادثه) مينمايند روي
را خود ثروت عشر برهند ، حادثه اين كمند از مالش و جان اگر كه ميكند
است ، وادبار افلاس در خوابي بخت از و اوست همسفر كه جواني به
تجارت بساط حامد.ميرسند ساحل به سلامت به (گرهافكني).ببخشايد
روي پيش گاه كه مفلوك ، و فقير جوان آنميگيرد رونق كارش و ميگشايد
هرچند.ببخشايد را خود مال يكدهم كه نميكند دل حامد ميگيرد ، قرار او
ميراند خود از را او سرانجام و ميشود هم عذاب دچار جوان آن ديدار از
ميگذراند ، روزگار فراغبالي با چنين و.(روحي درگيري -دوم نوع حادثه)
دست و ميدهد نشان كرامتهايي پير.ميرسد او به حال درويش پيري تا
آن در دست و كنند اراده هرچه كه ميبخشد كيسهاي را ، حامد طمع آخر ،
نهند آن در هرچه كه است آن كيسه خاصيت از ديگر و.آورند بيرون كنند ،
همه دزدان ترس از حامد ، .(سوم حادثه).آيد نظر به خالي و دهد جاي
در چيزي كه ميكند اراده چون بعد و مينهد كيسه در را خود دارايي
ميگذارد حامد پي در سر و ميآيد در عظيم ماري شكل به كيسه آورد ،
.ميشود بيهوش و ميشود پنهان صندوقي در و ميگريزد حامد (چهارم حادثه)
باز صندوق كنار در خفته ناشناس ، ساحلي بر را خود ميگشايد چشم چون
مييابد در سرگرداني ، و فقر و غربت در (بحران -پنجم حادثه).مييابد
نهفته كيسه در دارايي و شده ظاهر بروي او عهدشكني جهت از پير آن كه
و (اوج نقطه)..بخشيده جوان به را آن عشر و نهاده امن جايي را
خود چگونه كه حيرتي و شرمسار بازميگردد ، خود ديار به حامد سرانجام
(فرود)...بنماياند جوان آن به را
هم داستانهايكلاسيك.است منطبق الگو منحني بر كاملا حكايت اين حركت
.ميدهد رخ (روحي يا فيزيكي) حادثهاي.ميكنند پيروي صعود همين از
دچار افرادي يا فرد تنهايي يا و روزمرگي انس ، خوشبختي ، اوليه ، آرامش
شخصيتها يا و اصلي شخصيت طرف از واكنشهايي يا كنش.ميشود تغيير روند
حادثه ،(معلول و علت از زنجيرهاي) علي شوند يك در كه ميشوند انجام
حيات جريان رواني در نحوي به درگيريها ، اين.ميآورند پديد را بعدي
محور طول در ترتيب همين به و ميشوند تبديل گرههايي يا گره به را
خطي تداوم در سپسميگيرد شكل بحران و ميگيرند اوج تنشها زمان ،
انديشگاني و كرداري بردارهاي همه زمان ، مداوم خط بر همچنان ماجراها ،
برخورد يكديگر با است داستان اوج نقطه كه نقطه يك در شخصيتها
اوج نقطه در حادثهاي و شخصيتي نيروهاي همه ديگر ، عبارت به.ميكنند
.ميشوند گشوده گرهها سرانجام و رخميدهد انفجاري گويا.ميشوند آزاد
يا تسليمي و شكستي يا فراقي با گاه باوصالي ، گاه مرگي ، با گاه
پايان مرحله اين در داستانها بسا.احتمالي سرافرازيكم و پيروزي
تعادل برقراري مرحله يعني دارند ، خود در هم را برخي ، فرودميگيرند
انتهاي در.ميكنند بيان هم را جديدي پتانسيل در استقرار يا ثانويه ،
و حكمتي ، پندي.هست هم نتيجهگيري معمولا تمثيلها ، و حكايتها و قصهها
به و قصدهمينها به قصه يا حكايت آن اصلا كه چرا ;اخلاقي نصيحتي يا
غرب ، در كه چنان اما ، شدهاند نوشته زمانه ارزشهاي و اخلاق آموزش قصد
و گسست علت به شرق در و -تكامليافت هنري خلقي و كردار سوي به روايت
محو و كمرنگتر روايتها پندآموزي و نتيجهگيري-شد خاموش فرهنگي خمودي
امروزه تا شد ، بيشتر زيباشناسانه لذت كسب نيت و زيباسازي قصد و شد
سطرها بين سفيدي در كه داستان سطرهاي در نه نويسنده كهديگر
و پند و گفتن سخن براي مجالي نتيجه در و دارد مخفي حضوريعامدا
.ندارد توضيح
درطبقهاي كه رو آن از ستايشبرانگيز ، منشي با ظريف و زيبا زني
با ثروتمند ، شوهري با ازدواج بختياري جاي به شده ، متولد ميانمايه
و ميتواند زيبايي كه باور اين اندوه با ميكند ، ازدواج متوسط كارمندي
كند جبران را اشرافي نسب و اصل نبود و باشد مقام و شان نوعي كه بايد
اندوه.ميشوند دعوت وزيري مهماني به او و شوهر روزي.(داستان گذشته)
نه و دارد ضيافت آن شان در لباسي نه او چون ميشود ، اشك زن ، هميشگي
گردنبند و ميرود دوستش سراغ شوهر پيشنهاد با.(داستان شروع).زيوري
پايان خوشي و خوبي به مهماني.ميگيرد قرض او از باشكوهي الماس
-حادثه).شده گم گردنبند كه ميشود متوجه زن خانه ، در اما ميگيرد
شبيه گردنبندي جواهرفروشي يك در شوهر ، و زن.است فاجعهاي (گرهافكني
و بخرند را آن تا ميروند سفته و قرض كوهي بار زير.مييابند گمشده آن
را ماجرا گردنبند صاحب به.(بحران و دوم گرهافكني) دهند پس صاحبش به
و محروميت و رنج سال ، ده خود ، قرضهاي پرداخت براي سپس و نميگويند
زندگي حقير و ساده امتيازهاي از را خود.ميكنند تحمل را شديد كار
ديون همه از سرانجام تا ميكنند پسانداز و ميكنند محروم هم متوسطشان
حالا.ميبيند خيابان در را دوستش زن ، سال ، ده از پسميشوند رها
كه كرده پير را او چنان رنج ، .بازگويد او براي را ماجرا ميتواند
جا در ميشنود ، را ماجرا كه بعد.نميشناسد را او ابتدا گردنبند ، صاحب
(2).(اوج نقطه).است بوده بدلي او گردنبند.ميزند خشكش
كهموپاسان زماني تا.است موفق كلاسيك داستان يك نمونه داستان ، اين
خلق چوناين آثاري هم نويسندگان ديگر و نوشته را داستان اين
.وفاداربودهاند شد ، ذكر كه الگويي به داستانها كردهاند ،
هزارها بلكه و صدها كه آن از پس نويسندهاي ، كه بفرماييد تصور حال
بخواهد شكل ، اين از دلزدگي نوعي با خوانده ، الگو همين با داستان
وقتها ، خيلي آفتاب ، زير و ما زمين رويبنويسد تازهتر داستاني
وقتها ، خيلي آگاهي ، اين با امروز ، نويسنده.نميدهد رخ تازه ماجرايي
فرض حالاشده عوض ماجرا بر نگاهش نوع فقط قديمي ، نويسنده نسبت به
البته و ميپردازيم ، آنها به بعدا كه علتهايي به و علت اين به كنيد
الگو منحني ابتداي از را خود داستان نويسنده ، دلزدگي ، همان سبب به
فرود در حتا يا و اوج نقطه از يا منحني ، ميانه از مثلا.آغازنكند
عمل ، اين.كند شروع را روايت تازه چيز ، همه ختم از پس يعني منحني ،
در مثالنوگرايي كه اتفاقي.است داستاننويسي در جديدي اتفاق
.است مدرنيسم ضرورتهاي حاصل ديگر عبارت به.است داستاننويسي
نوشته.(محفلآرا ـ محبوبالقلوب) قهقهه و شمسه پانوشت1ـ
تهران ، 1366 اميركبير ، .(دهم قرن) فراهي تركمان برخورداربنمحمود
موپاسان از داستاني 2ـگردنبند ،