پنجم ، شماره 1233 آوريل 1997 ، سال فروردين 1376 ، 17 پنجشنبه 28
|
|
انتخاب يك كشاكش در ابراهيم
.است همشهري روزنامه به متعلق و محفوظ حقوق تمام
قربان سعيد عيد مناسبت به
شريعتي علي دكتر زندهياد:از
...!كن قرباني بيدرنگ بت آخرين رمي از پس
آوردهاي ، قربانگاه به را ابراهيمي ، واسماعيلت يي ، درمني اكنون و
كيست؟ تو اسماعيل
چيست؟
اتومبيلت؟ خانهات؟باغت؟ پولت؟ موقعيتت ، شغلت؟ آبرويت؟ مقامت؟
لباست؟نامت؟ روحانيتت؟ درجهات؟هنرت؟ علمت؟ معشوقت؟خانوادهات؟
؟...زيبائيات جانت؟جوانيت؟ نشانت؟
چه هر-را او را ، آن خود تو خودميداني ، تو را اين ميدانم؟ چه من
كني ، انتخاب برايقرباني ، و آوري مني به بايد- هست كه هر و هست
:بدهم تو به ميتوانمنشانيهايشرا فقط من
به دررفتن ، را تو آنچه ميكند ، ايمان ، ضعيف راه در را ، تو آنچه
ميخواند ، ماندن
خود به تورا آنچه ميافكند ، ترديد به راهمسئوليت در را ، تو آنچه
را تاپيام دلبستگياشنميگذارد آنچه است ، نگهداشته و است بسته
ميخواند ، بهفرار را تو كني ، آنچه اعتراف را حقيقت بشنوي ، تا
او ، به عشق و ميكشاند ، جويانه مصلحت تاويلهاي و توجيه به را تو آنچه
ابليس بازيچه را تو اسماعيليات ، وضعف ابراهيمييي ميكند كرت و كور
يك تنها زندگيات در فضيلت ، و فخر سراپا و شرفي بلند قله در.ميسازد
دست از براي ميآيي ، فرود بلندي از آوردنش ، دست به براي كه هست چيز
ميدهي ، دست از را ابراهيموارت دستاوردهاي همه ندادنش ،
شيء ، يك باشد ، يا شخص يك است ممكن اسماعيلتو است ، تو اسماعيل او
!ضعف يكنقطه حتي ، و وضع ، حالت ، يك يك يا
!پسرشبود ابراهيم ، اسماعيل اما
از پر و زندگيپركشاكش قرن يك از عمر ، پس پايان در مردي سالخورده
جور و قوم جهل با درگيري تلاشو و جهاد و جنگ و همهآوارگي حركت ،
شكنجه و ستارهپرستي خرافههاي و متوليانبتپرستي تعصب و نمرود
و بتپرست و متعصب پدري خانه در عصياني و روشن و آزاده جواني.زندگي
سارا:اشرافي متعصب ، نازا ، زني خانهاش ودر !بتتراش بل ،
و شرك ، وجهل جور نظام در توحيد ، سنگينرسالت زيربار در اكنون ، و
قوم با و ظلمت درعصر آزادي ، و روشنگري شكنجهمسئوليت قرن يك تحمل
باز نبوت ، بلند قله اوج در و تنها ، و.است شده پير ظلم ، با كرده خو
خدا يكبنده خدايياش ، عظيم رسالت پايان در و است مانده يكبشر
.باشد داشته پسري دارد دوست
ديگر آرزومنديكه گذشته ، صد از خودش ، پيري و است نازا زنش اما
نااميدي و پيري خدا ، بر ميخورد ، را جانش ياس حسرتو نيست ، اميدوار
در همه را عمر كه بندهوفادارش ، و امين رسول اين ورنج تنهايي و
زني -سارا كنيز از و ميآورد رحمت است ، آورده پايان به او كار
او به -نميانگيزد بر نيز را هوو حسد..ازبيفخري حتي كه سياهپوست
اسماعيل ، !پسر يك هم آن ميبخشد ، فرزند يك
نبود ، پدر ، براي پسر ، تنهايك ابراهيم ، براي اسماعيل ،
بود ، انتظار عمر يك پايان
رنج ، قرن يك پاداش
پرماجرا ، زندگي يك ثمره
پير ، پدر يك جوان پسر تنها
نوميديتلخ ، از پس عزيز ، نويدي و
شايد شايدخودتباشي ، تو ، بود ، اسماعيل اسماعيل ابراهيم براي
براي ميدانم؟ چه...حيثيتت ثروتت ، شغلت ، باشد ، يا خانوادهاي
!پدري چنان براي پسري ، چنان هم آن بود ، پسرش ابراهيم ،
بر كه ابروانسپيدي زير در كه چشماني-پدر چشمان برابر در اكنون ،
و نوازش باران درزير و ميرويد -ميزند برق ازشادي ، افتاده ، آن
چون پدر ، و ميبالد است ، بسته او تن به جانش كه پدري عشق آفتاب
و خرم نونهال تنها به چشم حياتش ، سوخته و پهناور كوير در كه باغباني
گرماي و را عشق نوازش و ميبيند را ، او روييدن گويي است ، دوخته جوانش
.ميكند حس جانش عمق در را اميد
اينروزها ، گذشته ، خطر و سختي همهدر كه ابراهيم ، دراز عمر در
لذت به بايد لحظهاشرا هر ژيد ، گفته به كه-زندگي ، پايان روزهاي
اسماعيلميگذرد ، بالذتداشتن -نوشيد
است ، كشيده انتظار صدسال را آمدنش پدر ، كه پسري
!است نداشته را پدر ، انتظارش كه است آمده هنگامي و
ثمر تنها ابراهيم ، جان جواني است ، برومندشده نهالي اكنون اسماعيل ،
!ابراهيم پيوند لذت و اميد و عشق تمامي ابراهيم ، زندگي
!بكش و بنه اسماعيل حلقوم بر خويش ، كارد دست دو به !ابراهيم
كرد؟ پياموصف آن ضربه در را پدر وحشتاين كلمات ، با ميتوان مگر
خيال در درد اندازه احساسنميكرديم ، ميديديم ، و ميبوديم اگر
!نميگنجد
در بار نخستين براي بشر ، تاريخ انسانعاصي خداو خاضع بنده ابراهيم ،
بتشكن ميشود ، ذوب رسالت پولادين قهرمان ميلرزد ، وحشت از طولانياش ، عمر
فرمان اما ، ميكند ، وحشت پيام ، تصور از:ميشكند درهم تاريخ ، عظيم
.است خداوند فرمان
!اكبر جهاد جنگدرخويش ، جنگ ، بزرگترين !جنگ
آشفتهو ترسيده ، ضعيف ، مغلوب ، اكنون تاريخ ، نبرد عظيمترين فاتح
!بيچاره
.ابراهيم اسماعيل ، در و خدا ميان جنگ جنگ ،
!دشواريانتخاب
!ميكني؟ابراهيم انتخاب را كدامين
را؟ يارهائي را را؟پيوند راياارزش را؟سود ياخود را خدا
يا را را؟خوشبختي يارفتن را را؟ماندن ياحقيقت را مصلحت
يازندگي را زندگي براي يامسئوليترا؟زندگي را را؟لذت كمال
يا را جهادرا؟غريزه و ياعقيده آرامشرا و هدفرا؟علاقه براي
را؟پيوند پيامبري يا را را؟پدري ياايمان را را؟عاطفه شعور
...و را؟ ياپيام را
را؟ ياخدايت را بالاخره ، اسماعيلت
.ابراهيم !كن انتخاب
توحيد نبوت عمر يك خلق ، ميان خداييدر رسالت قرن يك پايان در
جهل نابودي و بت شكستن و توحيد بناي و شرك عليه جهاد و مردم وامامت
همه واز آمدن بر پيروز جبههها همه از و جور ، مرگ و غرور كوبيدن و
از و نكردن درنگ خود بهخاطر جا ، هيچ و آمدن بيرون موفق مسئوليتها
امت و شدن خداييتر انساني ، هر از و نشدن كج خويش ، پي در گامي ، راه ،
خوب هميشه ، و جا همه و بردن پيش را انسان وامامت پيريختن را توحيد
بيشكستي ، قهرماني ، كه نپنداري نياسايي ، نشوي ، مغرور...دادن امتحان
از رامعصومنبيني ، خود جهادنفريبندت ، صدسال بيضعفي ، پيروزيهاي
دستهاي دربرابر نداني ، بركنار ديو وسوسه مصوننشماري ، از سقوط خطر
راروئينتن خود نشانهميگيرند ، را بودن كههمارهانسان ناپيدايي
كه نپنداري است ، سهمگين تيرهاي نفوذ راه چشمانت ، روزنه نكني ، احساس
بهتر تو از را تو افسانهاي ، سيمرغ زمينگير ، و كردهاي پير را رستم
در را سراپايت نفوذپذيري ، آسيبپذيري ، هم هنوز كه ميداند ميشناسد ،
او و نميداني تو رويينتني ، كه ميپنداري و گرفتهاي پولادين لباسي
زند ، تير به را تو آيد ، بهدرون كه هست روزنهاي هم هنوز كه ميداند
ميزندت ، داري ، جهان در چشم هنوز كه همانجا از مسموم ، و كند مجروحت
پيوندداري ، جهان با كه جا همان تناز رويين اي را جهان ميكند ، كورت
مينگري ، در دنيا به كه روزنه همان از بستهاي ، بدنيا كه رشته همان از
!-ميخواني رجز و ايستادهاي كه قهرمانـ اي مينمايد ، سياه چشمت
همدست دستان ، رستم با سيمرغ ، ميكشد ، خونت و خاك به ميكند ، سرنگونت
.است همداستان تو ، سقوط در است ،
ايرويينتن ، !تاريخ نبرد پيروزپرشكوهترين قهرمان !ابراهيم اي
رسالت قرن پايانيك در كه مپندار رسولاوليالعزم ، اي روح ، پولادين
به نيست ، خدا خدافاصلهاي و انسان ميان !پايانرسيدهاي به خدائي
فاصله به خدا ، تا انسان راه اما ، است ، نزديكتر گردنش شاهرگ آدمياز
پنداشتهاي؟ چه !لايتناهياست است ، ابديت
دربندگيهنوز اما رسيدهاي ، قلهكمال بلندترين به رسالت ، در تو
زمين ، ايگشاينده در توحيد ايبنيانگذار !خدا ايخليل ناقصي ،
ابراهيم !آدمي كمال و وعزت شكوه مظهر اي !محمد و عيسي و موسي راه
شوي ، آزادي مطلق بايدآزاد !است دشوارتر امابندهشدن ، شدهاي ،
!شوي مطلق
سقوط و است ، خطرسقوط در هماره دراوجنيز ، آدمي كه رجزمخوان ،
!فاجعهتر خطرناكتر ، كردهاست ، صعود بيشتر آنكه
!بكش را اسماعيلت
!بكش خويش دستهاي با
ثمره را ، نورچشمت را ، جگرت پاره دلترا ، ميوه را ، دلبندت فرزند
تو آنچه تمامي را ، بهانهبودنت را ، لذتت را ، همهپيوندت را ، عمرت
زيستن و بودن معني است ، نگهداشته دنيا اين در است ، بسته زندگي به را
خود قرباني ، يكگوسفند همچون را ، اسماعيلت را ، نه ، پسرت را ، ماندنت و
دست تا بفشار پايت و دست زير در را پايش و دست بنشان ، خاك به بگير ،
زمين به دار ، نگه محكم را سرش و بگير چنگ به را سرش موي نزند ، پا و
بازي تيغ پولادين لبه با و زند بيرون شاهرگش تا كن خم عقب به فشارده ،
كن ، قطع را شاهرگش!ندهد زحمت را قرباني و نشود جمع گردنش پوست.نكند
تن روي از آنگاه نميتپد ، ديگر كه كني احساس تا دار نگهش زيرپايت در
بايست ، برخيز ، قربانيت سرد
!خداوند حق ، بنده ايتسليم
استدعوتايمان ، پيام اين.توميخواهد از آنچهحقيقت است اين
رسالت
!مسئول ايانسان است ، تو مسئوليت اين
!اسماعيل ايپدر
يكدو سر بر رسالت ، دراز پايانراه در كه است ابراهيم اكنون
.است راهيرسيده
!اسماعيل:ميكشد فرياد وجودش سراپاي
!ذبح:ميكوبد سرش بر وحق
!كند انتخاب بايد
است بسته جانش با كه منفعتي ميجنگند ، او در هم ، با ومنفعت ، حقيقت
!ايمانش با كه حقيقتي و
است ابراهيمسالها بود ، آسان بود ، راخواسته خودش مرگ حقيقت ، اگر
:كه بود كرده رامطمئن او همين و است گذشته ازجان حق ، راه در كه
يكخودخواهياست ، ابراهيم ، براي نيز ، اين و است شده حق آزاد بنده
!يكضعف
براي وزيبا ، است خوب خوب ، وانسانهاي زيبا روحهاي براي آنچه
بد و زشتاست -متعالي انسان و روحخدايي -ابراهيم
!كجا؟ به تا و چگونه كه ببين مكتبابراهيم در را اخلاق نسبيت
!اسماعيلبگذر از گذشته ، ازجان اي
ترديد ،
!خطرناك چه !جانكاه چه
!نتيجه ، توجيه در و
!نميخواهد دلش و ايمانشميخواند آدمي ، كه هنگامي
نميشود ، كنده آساني به دل ، از آنچه بهدلبركندن را او مسئوليت
:ميجويد گريز راه واو ميخواند ، فرا
يك بر تكيهكردن يعني !درست غلط ، توجيههاي ازتوجيههاي بدتر و
!ديگر كردنحقيقت پامال براي حقيقت ،
به و ميگيرد شمشير را دستيعقل كهباطل ، به است فاجعهاي چه و
!سپر را ، دستيشرع
!سلاحميگردد خلع هم علي و ميشود پرچمشرك هم قرآن كه است اينجا در
!يزيدمييابد حسين ، عاقبت وامت
!توجيه
!عقلي توجيه:نوعش بدترين و
!شرعي توجيه:فاجعهسازترينش و
!ازمسئوليت گريز
!كن ذبح را اسماعيلت-
كه شدهباشد اراده مفهوم همان اينعبارت ، در كه معلوم كجا از-
ميفهميم؟ ما
و باشد لغويآن معني كلمهذبح ، از مراد كه معلوم كجا از -
بكش ، را نفس:مثلا ميشود گفته است؟چنانكه نشده استعمال مجازا
در يا مباش ، يابندهنفس نفسپرهيزكن ، وسوسه كهاز است اين مراد كه
موت ،(بميريد كه آن از بميريدقبل) تموتوا ان قبل موتوا ، :معصوم كلام
ومرگي است مراد آن مجازي اولي ، بمعني در و حقيقي معناي به دومي در
:كه است اين كهمقصود است بديهي و رابميرانيد ، يعنيخود ارادي است
به بيانموت ، اين در كه شد ثابت پس كنيد ، دور خود از را پرستي خود
.نيست معنايموت
دارد ادامه