پنجم ، شماره 1241 آوريل 1997 ، سال ارديبهشت 1376 ، 28 دوشنبه 8
|
|
پردازي شخصيت
.است همشهري روزنامه به متعلق و محفوظ حقوق تمام
(سوم بخش)نو داستان با آشنايي
طرز به راحتا زيادي جملههاي گاهنويسنده ، كلاسيك ، رمانهاي در
ميدهد اختصاص پوشيدنشخصيتها لباس
مندنيپور شهريار
و گوشه به چشم زير از و ميكرد تبسم و ميزد حرف كه دقايقي آن در..
و ايستاده تالار در تنها كه ديد را غريبهاي مرد ميانداخت ، نظري كنار
دهد ، نشان بياعتنا و خونسرد را خود ميكند سعي كه حال همان در
:آمد پير كاملا نظرش در مرد آن..برنميدارد او از چشم جسورانه
مردي امروز به تا ظاهرابود ورزيده و قامت بلند سال ، سيوپنج حداقل
مرد...باشد داشته قوي عضلات و پهن شانههاي طور اين كه بود نديده را
حيوان دندانهاي به پاكي از كه را سپيد دندانهاي رديف دو و زد لبخند
همرنگ چهرهاش رنگ.ساخت نمودار پرپشتش سبيل زير از داشت شباهت بيشتر
مثلچشمان سياه ، و جسور چشمانش بودو سير سبزه دريايي ، صورتراهزنان
.ميشد ديده وبدگماني طنز متبسمش ، لبان روي به.بود دريانوردي دزد
طرز.ميشود شناسانده باتلر رفته ، رت رمانبرباد در جملهها ، اين با
اين در.است گونه اين بيش و كم كلاسيك ، رمانهاي در شخصيتها معرفي كار
پوشيدن لباس طرز به حتا را زيادي جملههاي نويسنده ، گاه رمانها ،
داستان عمل نويسنده امروزه ، داستاننويسي درميدهد اختصاص شخصيتها
ذهن در هم وقتهاتصويري خيلي كه جملههايي با تا نميكند متوقف را
به امروزه ، كمتر نويسنده.دهد راتوضيح شخصيتها نميكنند ، خوانندهايجاد
كه چرابود مردنيكنفسي فلاني بنويسد مثلا ميدهدكه اجازه خودش
براي نويسندهنو ، .كرد نخواهد قطعيايجاد و دقيق تصويري عبارتنيكنفس
.ميدهد نشان عمل رادر او بشناساند ، را شخصيتداستانش كه آن
اونيكنفس كه بزند حدس ميتواند وخود ميخواند را شخصيت خوانندهكردار
در داستان شخصيت كه دهد اجازه است ممكن حتا نو ، نويسنده.رذل يا است
بعد.كند معرفي صادق و پاك و باوجدان انساني را خود ديگري با گفتگو
خواننده كند ، داوري خود كه بيآن و دهد نشان شرورانه كرداري با را او
تنهاست ، ديگران شناخت در اجتماع در كه همانگونه كه وانهد را داستان
.باشد متكي خود هوش به هم داستان خواندن در
كه كلاسيكميخوانيم داستانهاي و دررمانها اوقات بسا مهمتر ، اين از
او.است داده نسبت را قاطعانهصفتهايي خود ، بهشخصيتهاي نويسنده
مهربان همسري او.است فداكار و شجاع جواني او.است خوشاخلاق مردي
به امروزين ، نويسنده اما...و است خصال نيكو و بزرگمنش زني.است
در نيست ، بلكه پايدار و مطلق تنها نه آدمها خصوصيات كه ميداند خوبي
تغييراتي وضعيتهايگونهگون ، و آدمها ديگر بهنسبت و مختلف شرايط
ممكناست ميدهد ، نشان شجاعت ازخود ماجرايي در كه آن.خواهدداشت
عاشقانه را كهكودكانش مهربان مردي.شود ترسفلج از هم شرايطي در
ما.كند كلاهبرداري معاش كار در و اجتماع در است ممكن بزرگميكند ،
شرايط در را او اعمال برآيند كه بدانيم نيك را فردي ميتوانيم زماني
است دليل بههمينباشد نيكي رفتارش جمع حاصل و باشيم داشته گوناگون
نهايي و قطعي داوري از قديمي نويسنده برخلاف امروزين ، نويسنده كه
نسبت به آقايالف اگر كه دارد نظر در حتا او.دارد پرهيز شخصيتهايش
مهربانتر خيلي و ترسو نسبتپ به است ممكن است ، مهربان و شجاع ب
و تو به تو وجه ، به وجه پيچيده ، قدرها آن انسانها شخصيتباشد
كه چنان و.نيستند آن تماميت بيان به قادر زبان كلمات كه هست نامعين
در و بشر امروزين دانايي گستردگي به اگر امروزين نويسنده گفتيم ،
بودن كل داناي ادعاي هرگز باشد ، پيبرده بشر ناداني گستردگي آن مقابل
وجود جمله چند با ميتواند كه نميكند هم ادعا نتيجه در و نميكند
سبك به نو نويسنده كه روست همين از.كند بيان را شخصيتي ويژگيهاي
او.شخصيتپردازينميكند آورديم ، چهازبربادرفتهمثال آن قديم ، مانند
هم داستانگويي ، تاضمن ميدهد نشان را او گفتار اعمالو شخصيت ، از
كه باشد كرده اشاره هم و باشد سپرده خواننده تخيل به را پرداختشخصيت
بشر دانش ميداند خوانندهايكه هم ، سو آن در.مهآلوداست آدمها شخصيت
به دارد ، وجود ابهام چقدر جهان كهدر ميداند و كرده پيشرفت چهحد تا
نثار پوزخندي آورد ، در بودن دانايكل اداي برايش نويسندهاي كه آن محض
.بست خواهد را كتابش واحتمالا كرد خواهد نويسنده اين
نو درداستان پس:كه آيد پيش اينسوال شايد توضيحها ، اين با
در ما شخصيت كه همانگونه:كه است اين پاسخ چگونهاست؟ شخصيتپردازي
افراد از يك هر وجود در خدا ، بنده اين گمان به..مييابد تجلي زندگي
.است نهفته ناشناخته ، و شده شناخته خصلتهاي همه امكان و احتمال بشر ،
روند و شوند در.است خفته بشر نهاد در بالقوه طور به پستي و نيكي
كين ، و مهر انساني ، تقابلهاي درگيريها ، حوادث ، پله پله بر.هستي
عبارت به.ميكند پيدا بروز يا مييابد تجلي شخصيتانسانها ، از بخشي
عاطفي رودررويي هر و حادثه هر ماجرا ، در يك از مرحله هر در ديگر ،
و ميگيرد قوام و شكل يا ميشود آشكار شخصيت يك هويت مبهم كل از بخشي
اين و ميشود عرضه شخصيت اين وجود ديگر قسمتهاي مرحلهمرحله ، همينطور ،
بعد و مييابد ادامه داستان كلمه آخرين تا برهنهگرداني يا آشكارسازي
نو ، داستان در تعريف ، اين با...خواننده خيال در هم ، اين از
محض به يا اول صفحه همان در نميتواند كهنه نويسنده مثل نويسنده ،
با بعد و شخصيت توصيف و توضيح به كند شروع داستان ، به شخصيت ورود
گره ، يا هر پس از نو ، درداستاندهد ادامه را راحتداستان خيال
رخ شخصيت تحوليدر يا مييابد تجلي ازشخصيت گوشهاي حادثه هر
جاي به يعني.است تحولشخصيت داستان اوقات ، بسا داستاننو ، .ميدهد
يك ذهني روند در حادثهاي...و قتل جايزدوخوردو به فيزيكي ، حادثه
آن ديگر است ، شخص ذهن در هم آن كه اوج نقطه از پس و ميدهد رخ فرد
هم خواننده كه همانطور.است بوده داستان ابتداي كه نيست همان فرد ،
يك خوب ، داستان هر خواندن كه چرا بوده ، روايت آغاز در كه نيست آن
تجلي و درك و وشهود كشف موفق و نو داستان.است حادثه يك يا تجربه
آن شرط به:شرط يك به.ميسازد منتقل هم خواننده به را داستان شخصيت
.دهد انديشه و دل آن به خواننده كه
.شهباز حسن ترجمه ميچل ، مارگارت نوشته رفته ، برباد -پانوشت1
نگاه ، 1371