پنجم ، شماره 1249 مه 1997 ، سال ارديبهشت 1376 ، 7 چهارشنبه 17
|
|
زندگي معناي جستجوي در
.است همشهري روزنامه به متعلق و محفوظ حقوق تمام
برگمان اثر هفتم فيلممهر در مرگانديشي و مرگ
.گريخت آن از كهنميتوان است واقعيتي مرگ برگمان ، نظر از گرچه o
اين بخوبي برگمان گويي.نميكند تلخياد صورتي به مرگ از او اما
است دريافته را گريزناپذيري
:اشاره
تا بود دوبارهاي فرصت سينما چشم از دين همانديشي دومين پيش چندي
هفتم مهربنشينند بحث به صاحبنظران و كارشناسان مهم اين پيرامون
همانديشي اين در كه بود نمونههايي از يكي برگمان اينگمار برجسته اثر
آن كه كردهايم تهيه فيلممطالبي اين درباره.شد بسيار تاكيد آن روي
:ميخوانيد را
يونز ودستيارش (سيدو فن) بلوك آنتونيوس نام به شواليهاي
سر دربرميگردند زده طاعون سوئد به صليبي جنگهاي از ،(بيورنستراند)
از گريز برايميشود روبرو (آكروت) بامرگ شواليه خانه ، به راهشان
همسرش و دورهگرد بازيگري ،(پوپه) بايوف.ميبازد شطرنج مرگ با او ،
.ميبرد خود همراه را آنها و ميكند ملاقات كوچكشان پسر و (آندرسن) ميا
و يكديگرند عاشق كه ميا و يوف تا ميكند منعطف بازي رابه مرگ حواس وي
او پايان در.بگريزند است ، يافته آنها عشق در را زندگي معناي شواليه
مرگ رقص سوي به كه مييابند حالي در را خود همراهانش از تن چند و
.ميشوند كشيده
از مرگ كه عيانميسازد را نكته اين هنري ، و ادبي كهن آثار به نگاهي
بوده آدمي زندگي راز وناشناختهترين پيچيدهترين همواره ديرباز ،
.است
است ، آمده افسانههايبدست كهنترين از يكي كه گيلگمش ، حماسه در
مرگ از پس خداست ، بخشي و انسان بخشي كه اسطوره اين قهرمان گيلگمش
مفهوم با ترتيب بدين كه او.ميرود فرو انديشه در سخت انكيدو ، دوستش ،
آن از گريز و مرگ با رويارويي براي چارهاي جستجوي به ميشود آشنا مرگ
را مرگ كه ميسازد آشكار برايش را نكته اين تنها وي تلاش.برميخيزد
گيلگمش توجه رهگذر اين از اما.گريخت آن از نميتوان و نيست چارهاي
.ميشود جلب زندگي سوي به
از ردپايي آورده ، همواره پديد بعدي دورههاي در آدمي كه آثاري در
دليل عمدهترين ميرسد بنظر.ميخورد چشم به انديشه و نگراني اين
اينكه و اوست هراس همين زندگي ، به انسانمعاصر توجه و پرداختن
انسان بدينترتيب.ماند خواهد ناگشوده ابد تا و همچنان معمايمرگ
دست بدان گيلگمش كه دارد رويخود پيش را راهحلي همان نيز امروزين
.زندگي به پرداختن:است يافته
سينمايي معدودآثار جمله از برگمان ، اينگمار اثر (1956) هفتم مهر
به خاطر دغدغه اين كه چند هر.است پرداخته مرگ به بيواسطه كه است
صراحت اما يافته ، تجلي متعددي سينمايي درآثار گوناگون صورتهاي
كاملا قالبي در را مرگ كه ميرود پيش آنجا تا پرداخت اين در برگمان
رويارويي در صراحت اين و شخصيت يك صورت به.مينماياند عيني و ملموس
.يافت ميتوان فيلمي كمتر در را مرگ با
را نكته اين اينگماربرگمان ، انديشههاي و آثار و زندگي در كندوكاو
شكلگيري دوران در او كه مسائلي مشكلاتو از گذشته كه ميسازد آشكار
پي نكته بدين زندگيش از برههاي در بوده ، آنهاروبرو با شخصيتش
زندگي به نيستي ، ميتواند تهديد و مرگ با رويارويي كه است برده
كه است رويارويي اين در تنها كه دريافت او.ببخشد ديگري شكل آدمي
.ميشود جلب زندگي معناي يافتن براي جستجو و زندگي به توجهش انسان ،
چون آثاري در و مييابد تجلي برگمان فيلمهاي در بعدها كه انديشه همين
برگمان نظر از ميشود ، مطرح (1957) وحشي فرنگيهاي توت و هفتم مهر
از ميداند وحشتناكي چيز را مرگ او.ميماند ناگشوده همچنان مرگ مشكل
لاينحل وحشت يك مرگ.ميآيد پيش چه آن از پس نميداند انسان كه اينرو
آن از نميتواند هرگز انسان و است وحشي روياهاي از پر كه چرا است
(1).هرگز.شود بيدار روياها
ناشي آنجا از اينترس.ميداند منطقي امر يك را مرگ از ترس برگمان
عين در و رازآميز پديدهاي ;است وناشناخته موهوم امري مرگ كه ميشود
.بدونرمزوراز حال
و تو كار رسيديم بهم كه ديگر بار ميروم پيشت از حالا..:مرگ
.است تمام همراهانت
ميكني؟ فاش را رازت تو آنوقت و:شواليه
.ندارم رازي من:مرگ
.نميداني هيچي تو كه اينطور ، پس:شواليه
(2).نادانم من.نه:مرگ
اما.گريخت ازآن نميتوان كه است واقعيتي مرگ برگمان ، نظر از گرچه
اين بخوبي برگمان گويي.نميكند ياد تلخ صورتي به مرگ از او
چهرهاي دستكم ، تا است كوشيده رو اين از و دريافته را گريزناپذيري
سودمنديهايي با توام را وجودش حتي و بسازد خود براي آن از ملايمتر ،
.دهد نشان
آن از استفاده و مرگ پديده از بهرهگيري با برگمان كه است بدينترتيب
به پوچ زندگي تبديل و شناخت و جستجو آغاز براي انگيزهاي عنوان به
كنار آن با براحتي و رهانده مرگ نگراني از را خود مفهوم ، با زندگي
.ميآيد
با رويارويي لحظه است ، زجرآور برگمان براي تقدير بهر كه آنچه اما
و معنا به ميتواند مرگ برابر در آدمي چه اگر او گمان به.ميباشد مرگ
تنهايي همين و تنهاست انساني لحظه اين در اما يابد دست زندگي مفهوم
و خشونت او عقيده به.است كرده جلب خود به را برگمان نظر كه است
(3).ميشود ناشي جا همين از مرگ بيرحمي
.است سرخورده هفتم ، شواليهاي فيلممهر اصلي شخصيت بلوك ، آنتونيوس
نشان ساكن تحرك ، عين در و خسته و راافسرده او فيلم ، نماهاي نخستين
سرزميني در اكنون بازگشته ، صليبي جنگهاي از اوكه.ميدهند
شناختي بيهيچ اين از پيش كه شواليه.ميشود روبهرو مرگ با طاعونزده ،
ميكوشد مرگ از يافتن آگاهي با اينك بود ، رفته جنگ به زندگي و مرگ از
بدان مرگ برابر در او كه ترسيبيابد مفهومي زندگيش براي دستكم تا
دست بدان خود ، مرگ انداختن تاخير به براي كه تلاشي و ميكند اعتراف
و بيابد دست زندگي و مرگ اسرار به تا آنست براي صرفا ميزند ،
.بميرد آگاهانه
اعتراف اما است زده شمشير كليسا راه در چه اگر صليبي جنگهاي شواليه
عمر دم واپسين در اكنون و مرگهيچنميداند و خدا زندگي ، از كه ميكند
پاسخچراهايش جستجوي به و ميپرسد مييابد ، در را رنجنادانياش كه است
.برميخيزد
كه ازاينجاست.درياست ساحل در مرگ با شواليه رويارويي نخستين
نخستين اينميگرايد تلاطم آشفتگيو به يكباره به شواليه درون آرامش
چون او اما است ناخوشايند و غيرمنتظره شواليه ، براي چه اگر برخورد ،
حتي او.نميبازد را خود مرگ ، برابر در بازيگر ، اسكات و كشيش راوال
را خود مرگ مبارزهاي ، با تا ميكوشد شواليهوار و نميگريزد هم آن از
بازي در و نمادين صورت به مبارزه اين فيلم در.بيندازد تاخير به
داده نشان -باشد مبارزه براي نماد تصويريترين شايد كه - شطرنج
.ميشود
او كه چنينمينماياند مرگ برابر در شواليه خويشتنداري و آرامش
بوده گريبان به دست خداوند و زندگي و مرگ از پرسشهايي چنين با سالها
درون در جستجوگري حس كه است مرگ با رويارويي لحظه در اكنون ولي.است
.ميكند آغاز را پرسشگري او و ميشود بيدار او
هيچگاه اما ميبيند خود همراه را مرگ كه است زماني دير گرچه شواليه
چشم در چشم اين از پيش او.است نبوده توام دانايي با او اينديدن
از بارقهاي كه است مرگ لحظه در اينك و بينديشد بدان تا نيفكنده مرگ
او به بيمفهومي و تنهايي آگاهانه احساس و ميدرخشد او ذهن در آگاهي
براي پاسخي يافتن با تا ميافتد تكاپو به اينرو از.ميدهد دست
تحملپذير را مرگش لحظه تنهايي زندگي ، چگونگي چيستيو از پرسشهايش ،
.سازد
بدين.ميشود مرگشواليه زمان فرارسيدن در تاخير سبب شطرنج بازي
رهگذر اين از.كند جستجو را زندگي تاحقيقت مييابد فرصتي او ترتيب
مييابد در تازه و مينگرد نو ديدي با را پيرامونش وقايع و آدمها او
نه بدارد باورش و يابد آگاهي بدان بايد وي كه آنچه و زندگي حقيقت كه
نه و مييابد تجلي (است نمايندهشان راوال كه) كشيشان نزد و كليسا در
جنسي عشقهاي در نه و (زنش و آهنگر) معمولي آدمهاي عشق بدون زندگي در
كه يونز چون آدمهايي نزد يقين به نه و (آهنگر زن و اسكات) ظاهري و
رازي هيچ مرگ كه آنجا از.ميخندد چيز همه و زندگي و مرگ ريش به
ميدهد ، بنابراين انجام كوركورانه هم را كارش و نميداند ندارد ، هيچ
براي اما نميانجامد بهنتيجهاي مرگ درباره شواليه پرسشگريهاي و جستجو
عبث جستجو اين است مهمتر چيزي هر از كردن داردسوال باور كه شواليه
خود درون در را خدا او كه جستجوست همين رهگذر از.نيست وبيهوده
.ميزند صدا را او و ميبيند
آگاهي جايايمان ، به كه ميشود آغاز آنجا از شواليه مشكل باز اما
كه اينست مثل است ، درست كاردشواري داشتن ايمان او گفته به ميطلبد
بزني صدايش هم چقدر هر و است تاريكي توي كه داشتهباشي را كسي
.ندهد نشانت را خودش
مرگ ، انداختن تاخير به در تلاشش و است تاريكي همين از نيز شواليه ترس
مرگ ، دربرابر شواليه بزرگ درد اينهاگذشته ، از.است آگاهي كسب
تلاش در اما دارد ، خبر درخود خدا وجود از او.اطميناناوست عدم
وا پرسشهايش و فريادها به پاسخگويي به را او تا است راهي يافتن
او از گريزي هيچ و اوست درون در خدا كه ميداند خوبي به شواليه.دارد
در آگاهي ، اين پشتگرمي با تا دارد نياز را خدا از آگاهي او.نيست
را مرگ خاطر آرامش با ميتواند كه است آنگاه و بيندازد چشم مرگ چشمان
.بپذيرد
كدام ، هر كه گرفتهاند فرا آدمهايي را شواليه گرداگرد ديگر ، سوي از
هوشياري لحظه فاقد ولي ميميرند ، و قرارميگيرند مرگ برابر در چه اگر
و نداشتهاند پرسشي هيچگاه زندگي در اينان.هستند مرگ از پيش
.راندارند جستجوگرانه احساس آن نيز مرگ با رويارويي درلحظه بنابراين
هفتم توجهفيلممهر درخور شخصيتهاي جمله از دستيارشواليه ، يونز ،
كه است اوكسي.اوست خود ويژه وزندگي مرگ درباره فلسفهاش.است
يك دنيايش.هم خودش ريش به.هم اربابش ريش به.ميخندد مرگ ريش به
.نيست قبول قابل خودش از غير هيچكس براي كه دنيايي.است يونزي دنياي
لحظات آخرين در حتي همواره او.خودش براي جز است مسخره همه براي
براي چيزي و بيفايدهاست جستجو كه بفهماند ديگران به زندگيميكوشد
هر ميپيوندد ، مرگ رقصندگان صف به خاموشي و سكوت در اونيست يافتن
.است همراه اعتراض با سكوتش كه چند
برگماناو درفيلم ، .ميشود شواليه سكه رويديگر يونز ، بدينترتيب
هم چنين انسان كه دهد نشان تا مينهد شواليه برابر در و كنار در را
.بميرد ميتواند
بيشك حدبينديشيم اين تا يونز درباره اگر من ، گمان به اينهمه ، با
خودش گفتههاي عليرغم يونزرا من ، نشناختهايم بهدرستي را او
.ميدانم شواليه از بدتر و آدميآگاهتر ديدگاههايش ، و شخصيت درباره
ابتداي همان در يونز ميماند ، عاجز مرگ شناخت از شواليه كه حالي در
صحنههايفيلم نخستين از يكي در:ميفهمد را مرگ كه ميدهد فيلمنشان
از تا ميشود جدا شواليه از يونز.ميراند اسب شواليه همراه به يونز
.بپرسد را راه (نشسته زمين بر و دارد آنها به پشت كه) رداپوش مردي
ميپرسد او از شواليه بازگشت هنگام به.ميبيند اسكلتي ردا زير در او
.داد نشان را راه مرد آيا كه
.چندان نه:يونز
گفت؟ چه:شواليه
.هيچ:يونز
بود؟ لال:شواليه
شكوهمندي كهزبان اينست منظورم.اينطورنميگفتم من ارباب ، :يونز
.داشت
ميكني؟ فكر اينطور:شواليه
و تاريك زدخيلي او كه حرفي اما.درستاست شكوهمند بله ، :يونز
(4).كرد بيانش ميشود اينطور بله ، .گرفتهبود
بابت از دربارهبيخيالياش يونز خود عليرغمگفتههاي و ترتيب بدين
هيچ مرگ اگرچه او گمان به و راميشناسد مرگ او ، زندگي ، مرگو
خاصي شكوه اما است تاريكوگرفته خيلي ميزند كه وحرفي نميگويد
مرگ نتواند و شود جلب آن سوي به توجهش آدمي ميشود سبب كه چيزي.دارد
يونز عقيده به.بماند بيتاثير آن از آنكه دستكم يا كند ، فراموش را
كليسا و ميدهد سوق كليسا سوي به را مردم كه روست آن از مرگ زيانباري
است ترتيب بدين.فراميخواند نيستي و ويرانگري جنگ ، به را آنان نيز
.ميداند وقت اتلاف را مرگ يونز كه
ميكند گفتگو راميكشد مرگ تابلوي كه بانقاشي و كليساست در يونز
ميدهد؟ رانشان چي پرده اين:يونز
.را مرگ رقص:نقاش
است؟ آنجاست ، مرگ كه آني:يونز
.ميرقصد همه با او بله ، :نقاش
ميكني؟ تلف ماليها اينرنگ با را چراوقتت:يونز
مرگ تخم كهآدميزاد گفت همه به را اينحقيقت بايد ميكنم فكر:نقاش
(5).است
.هستند زنش و آهنگر اسكات ، راوال ، ;شواليه گرداگرد آدمهاي ديگر
ماوراء مقولات با جهت بدين و بوده كشيش اين از پيش آنكه عليرغم راوال
مرگ برابر در او اما.باشد مرگآشناتر ميبايد داشته ، سروكار طبيعي
در.بگريزد مرگ از تا بيحاصلميكوشد و ميشود بيخود خود از كاملا
كه ميسازد رانمايان شخصياش حقيقت اين چوناو شخصيتي در برگمان ،
مرگ درلحظه راوال.بياورد شناختبوجود نميتواند مرگآشنايي صرف
اينرو از و ميزند بيفرجامدست گريزي به جستجو ، انديشيدنو جاي به
.باشد يافته دست حقيقتي به بيآنكه.ميميرد نيز بيحاصل
در را لحظهمرگ ، راوال چون مرتبهايفروتر ، در هنرپيشه ، اسكات
.مرگبگريزد از تا ميكوشد اونيز اما (آشنانيست گرچهمرگ)مييابد
.درنمييابد را حقيقتي بيبهرهميماند لحظه اين هماز او ترتيب بدين
جاي شناخت پايينترينمراتب در ليزا ، وزنش ، آهنگر پلوگ چون كساني
آن برابر در و همندارند را مرگ لحظه درك توان حتي آنان.ميگيرند
برگمان كه چيزي از كه است بديهي بدينترتيب ، .نميدهند نشان واكنشي
درباره حقيقتي دريافت به نياز احساس يعني ميداند مرگ سودمندي را آن
.ميمانند بيبهره زندگي ،
دورانكودكي از كه خاطري دغدغه ظاهرابر برگمان هفتم ، درمهر
كه كليسا !ميكند ادا كليسا به را خود دين و ميآيد فائق كرد ، همراهيش
واسطه ترتيب بدين بوده ، آن پيامد طاعون و صليبي جنگهاي بروز سبب
.ميشود نمايانده مرگ حضور
جز نميشود ، ديگريظاهر جاي در مرگ بازيشطرنج ، صحنههاي از گذشته
است جاهايي همان درست اين و.هستند كليسائيان كه جاهايي و كليسا در
نشان آن ، ناگوار پيامدهاي دستكم يا و مرگ ويرانگرانه و كريه چهره كه
.ميشود داده
نقشه اعترافكليسا ، اتاقك كنار شواليهدر فيلم ، از صحنهاي در
كهكشيش مييابد در بزودي ميكنداما تشريح كشيشي رابراي بازياش
به شواليه اعتماد كههمين ميبينيم فيلم ادامه در.نيست مرگ جز كسي
.ميشود مرگ بازياشبا در او باخت كليسا ، سبب و كليسايي روحانيت
مرگ پذيرفتن كليسا ، پذيرفتن ميگويدكه صراحت به ترتيببرگمان بدين
يعني كليسا.ميدهد سوق مرگ سوي به را آدمي كليسا ، به اعتماد و است
يكديگر براي متقابل بهطور مرگ و كليسا را خدمت اين و.نيستي و مرگ
.ميدهند انجام
است باور اين بر يونز.ميشنويم يونز اززبان ديگر بار را نكته اين
مذهب دامان به را آدمها آنكه جز ندارد ، سودي مرگ درباره انديشيدن كه
در ميكند ، ايجاد مردم ذهن در ازمرگ كليسا كه ترسي.مياندازد كليسايي
و.بكشاند خود سوي به را مردم بيشتر چه هر تا كليساست سود به واقع
چون جنگهايي انداختن براه با كليسا كه آنست جز مگر ديگر ، سوي از
است؟ كرده مرگ به شاياني خدمتهاي صليبي جنگهاي
مرگ تصوير نقاش ، ميكند گفتگو كليسا در رقصمرگ پرده نقاش با يونز
ميپرسد اينموضوع درباره يونز.ميداند سودمند مردم برايترساندن را
...بترسانيشان اگر اما:يونز
.ميكنند فكر آنوقت:نقاش
...ميكنند فكر آنوقت و:يونز
.ميترسند بيشتر كردند ، كه فكر و..:نقاش
(6).كشيشها بغل تو ميچپند باد مثل وقت آن و:يونز
به كنايياش واشارههاي شواليه بازي نقشه همينرابطه ، در ديگر نكته
و بااسب كه ميگويد-مرگ درواقع ، و -برايكشيش شواليهكليساست
زبانهاياروپايي در مهره ، دو اينتاخت خواهد مرگ به فيل
بهترتيبشواليه معنايآنها كه ميشوند خواندهBishopو Knight
ميگيرد بكار كلاميرا جناس اين برگمانهوشمندانههست نيز واسقف
بر واعتماد تكيه با بلوك ، شواليهآنتونيوس چگونه نشاندهد تا
نماينده كشيشان كه ) كليسايي ومذهب (آنست نماد كهشواليهگري) جنگ
نابودي -سكهاند يك متقابل سويهاي دو ، هر برگمان عقيده به و -(آنند
.ميشود سبب را خويش
شواليه كه كسي.آنست نماينده راوال استكه هماني كليسا اين باز و
غافلگيري با يونز كه است راهبازگشت در سپس و كرد جنگترغيب به را
(7).ميدهد نشان كليسا از ديگري چهره دزدي ، حال در كشيش اين
ميدهد ، آنرانشان هفتم درمهر كهبرگمان كليسا ، از ديگر سينمايي
مراوده اتهام به را كليسائياندختري كه مييابد صحنههاييتجلي در
در آنهم و مييابد حضور مرگ نيز اينجا در ميسوزانند ، شيطان با
.ميبرد بهره كليسائيان ويرانگرانه اعمال از كه ويرانگر چهرهاي
و همچونديگران ميتوان كه است نكتهآگاه اين بر برگمان ، شواليه
سلاح به مرگ ، با رويارويي در واقعي ، ودينداران كشيشان ازجمله
كهقرار) وحشي توتفرنگيهاي در آندرس همچون و شد مجهز ايمان و اعتقاد
تسكين را مرگ دلهره و وحشت ايمان ، بهكمك ميتوان (بشود كشيش است
آگاهي اندك.كند سكوت قضيه اين دربرابر نميتواند شواليه داد ، اما
چيزي به شواليهميكند روبرو ديگري دشواري با را وي او ، پيشين
چون او.ايمان نه ميخواهد شناخت شواليه.دارد نياز اينها فراتراز
بر و.بيابد ترسش براي آرامشدهندهاي مرگ از گريز در تا نيست ، ديگران
جستجوي در شواليه.بردارد گام بسته چشمان با راه اين در تا نيست آن
.كند روشن را تاريك راه اين تا است پرتوي
كوركورانه ايمان.ايمان نه ميخواهم منآگاهي:ميگويد خود شواليه ،
خود از چيزي كه ميدهد سوق سويخدايي به را انسان مسيحيدرحقيقت
(8).نميدهد نشان را خود و نميگويد
آگاهي بديننكته تنها مرگ با دررويارويي شواليه شد ، گفته چنانكه
اعترافميكند او دربرابر مرگنيز.نيست شناخت مرگقابل كه مييابد
كوركورانه هم را كارش و است نادان نيز خود.ندارد رازي هيچ كه
كه درمييابد جستجوگري اين پايان در شواليه بدينترتيب.ميدهد انجام
جستجوي به را توجه ميتوان رهگذر اين از تنها و نيست گريزي مرگ از
و مرگ چراي از پرسشي هرگونه برگمان باور به.داشت معطوف زندگي معناي
پاسخي هيچ به مرگ درباره.ميشود منتهي مرگ به سرانجام زندگي ،
را انسان زندگي ، چراهاي پاسخ يافتن براي كندوكاو و يافت دست نميتوان
دربرابر را او نيز سرانجام و ميكشاند خود درون در ياسآوري جستجوي به
.درميآورد زانو به مرگ
يافت؟ ميتوان اينمعما براي پاسخي چه براستي
.ميميرند همهمرگ رقص ;ميكشاند بهرقصي را همه مرگ سرانجام ،
و ميا.عاشق ساده زوج همهجز.راوال و ليزا يونز ، اسكات ، شواليه ،
شواليه كه هستند كساني اينها و كودكشان ، ميكائيل البته و يوف
كه است صحنهاي فيلم معماي كليد.است جسته ميانشان در را زندگي مفهوم
گمشده لحظه اين ، وميدهد وحشي توتفرنگي و شير شواليه به ميا آن در
باز ، وماند خواهد خاطرش در هميشه كه است لحظهاي اين ، .است شواليه
اينجا دركرد خواهد تلافي را گذشتهاش تلخيهاي كه است خاطره همين
.است جسته دنيايي خوشبختي در را زندگي حقيقت شواليه
سكوت ، اين.خواهدماند يادم هميشه اينلحظه ، :(ميا به) شواليه
.غروب روشن و تاريك در شما صورتهاي و شير كاسه كاسهتوتفرنگي ، شفق ،
كه محكمي همين به...سازش با را يوف و رفته خواب به كه را ميكائيلي
سعي داشتهام ، نگه دستهايم در را دوشيده تازه شير از پر كاسه اين
.نگهدارم خودم ذهن در هم را خاطره اين ميكنم
.نگاهيمياندازد گرفته و بيرنگ وشفق دريا به و برميگرداند سر
(9).تلافيميكند را زندگيم خاطرتلخيهايگذشته اين:شواليه
بخشد ، مرگرهاييشان از ميكوشد شواليه خوشبختكه و ساده زوج همين و
و.يافتهاند را خوشبختي و زندگي مفهوم عشق ، حكم وبه نادانسته
را عشق كه هستند آنهايي مرگ نظارهگر آخر صحنه در كه هستند همينها
اين.ماندهاند بيسلاح و ناگزير مرگ ، دربرابر بيعشق و نكردهاند تجربه
ميبخشند دوباره هستي زندگي ، به كه ميمانند ديگري حواي و آدم به زوج
داد خواهد انجام غيرممكن كاري كه خاست برخواهد كودكي دامانشان از و
ميپنداريم آنچه پايههاي بر و نو نظامي موجود ، نظم برهمزدن با و
.كرد خواهد بنا است ، نشدني
بهرامي مهتاب
:منابع
دوره پاياننامه معاصر ، انسان اخلاقي بحران و برگمان ;زهرا.اميري -
.تهران13710 هنر ، دانشگاه تئاتر سينما دانشكده.سينما كارشناسي
طاهري ، ترجمههوشنگ.(فيلمنامه) مهرهفتم.اينگمار.برگمان -
.تهران انتشاراتزن ،
:پاورقي
مهر فيلمنامه (ص 2158 معاصر ، انسان اخلاقي بحران و برگمان (1
ص 106 هفتم ،
ص 157.معاصر انسان اخلاقي بحران و برگمان (3
.ص 16.مهرهفتم فيلمنامه (4
.صص 2726 منبع ، همان (5
.ص 28 منبع ، همان (6
در اما كليساميتازد به صريح چنين اين مهرهفتم در برگمان هرچند (7
اندكي كليسا دربرابر موضعاش (1957)وحشي بعدياشتوتفرنگيهاي فيلم
رد يا درتاييد پير پروفسور فيلم اين در.ميشود ومحافظهكارانه ملايمتر
بهانهاي فقط فيلم ضدمذهب عقيدهويكتور ، شخصيت به كه -كليسايي مذهب
.ميكند سكوت -است مرگ از ناشي ووحشت دلهره تسكين براي
.ص 192.معاصر انسان اخلاقي بحران و برگمان (8
.صص 7574 منبع ، همان (9