پنجم ، شماره 1253 مه 1997 ، سال ارديبهشت 1376 ، 12 دوشنبه 22
|
|
مكان و زمان
.است همشهري روزنامه به متعلق و محفوظ حقوق تمام
(پنجم بخش) نو داستان با آشنايي
ميشود ساخته حافظه و گوهرهزمان با ذهني داستان بخصوص نو ، داستان
مندنيپور شهريار
هر مناست شخص ذهنياول و داستانهاينو اكثر راوي كه نيست بيدليل
قرار تباهيها يا نيكوييها بسياري معرض در امروز جهان در انساني ،
كه كرد ادعا ميتوان.ميكنند تهي يا ميكنند تقويت يا را آن داردكه
.بايدبگذرد يكخوان و هزار از كه است امروزه ، قهرماني شخص ، هر من
را اينمن ماشيني ، كار توليدانبوه ، گروهي ، رسانههاي بخصوص ، غرب در
خبرهاي با دارد ، كه مزايايي با CN.N مانند شبكهاي.گرفتهاند هدف
يك.اوست حافظه ميدهد ، قرار هجوم مورد ازفرد كه قلمرويي اولين مدام ،
خبر روز فردااست داغ خبر دربوسني مسلمانان عام قتل خبر روز ،
.مينهد كنار را قبلي يكي اين.مسافر صدها مرگ و هواپيما يك سقوط
مرگ دوگونه اين چگونگي و معنا مورد در فرد كه دهد فرصت كه بيآن
را خبر اين هردو فوتبال ، جام يك خبري بمباران روز ، فردا پس.بينديشد
تشخص ، كه است جريانهايي آماج بشر ، امروز من.ميكند محو خاطرهها از
.شود ديگران شبيه تا گرفتهاند هدف را آن بيبديلي و هويت كرامت ،
عواطف را ، اينمن يگانگي تا ميكند تلاش شخص ، اول راوي با نو ، داستان
با كه هرگاه يا ميكشد كه ذلتهايي و خفتها رذالتهايش ، فضايلش ، او ،
داستان طريق از اينمن.كند ثبت برميافرازد ، گردن آرماني و ايمان
حفظ فردي تشخصهاي همچنان ، تا ميرساند ديگران چشم و گوش به را خود نو
دنيا به تاريخي چه در كه نوشت ميتوان انسان ، يك زندگي باره درشود
كدام به شده ، فارغالتحصيل دبيرستاني چه از و تاريخي چه در آمده ،
عروسي كي.كرده سربازي خدمت تيپ و گروهان كدام در يا رفته دانشكده
.است خفته ابد براي كي و شده بچه چند صاحب و كرده
را او حواس عشق ، چگونه كه وگفت گفت ضمني را اينها همه ميتوان
نوازش ساخته ، خاطره او براي زباني چه نفرت كرده ، ياتخريب تكامل
كلامي چه به ديگر خاطره هزاران لابهلاي اتاقيتاريك ، در مادرش شبانه
.درآمده كلام به چگونه و شده زنده او براي ناگهان چرا و حسي چه با و
برگهاي پشت تلالو به شدن خيره با شهودي ، لحظاتي در روزي چگونه
گذر تلخ ، انتظاري در چگونه آمده ، نائل جهان بيكلام درك به سپيداري
...و دريافته شادماني لحظههاي با را آن نسبت و كرده حس را زمان كند
كه چيزهايي و همينهاست شخص ، اول راوي با ذهني ، و نو داستان كاروبار
.بخوانيم بايد آن در و نميدانيم ما
ميتوانم هنوز گويي..كنم احساس تنفسشرا آهنگ ميتوانم هنوز گويي
جعبهاي توي نيستم ، مادرم تخت روي من و...كنم احساس را رنجاحتضارش
...مردهام من چون.ميكنند خاك را مردهها كه تابوتهايي مانند سياهم ،
وقتي فوريه ، ماه.ميپردازم كردن فكر به و هستم كجا ميآيد يادم به
بايد...مرد مادرم سپس...بود آبي روشنايي و گنجشك و باد صبحها كه
باز درهاي از باد.باشد شادي صبح نميبايست چرا اما.ميكردم شيون
.ميكردند بازي گنجشكها...ميداشت وا خشخش به را نيلوفرپيچ و ميآمد
باد نميتوانست او كه ميخوردم تاسف.ميزد موج تپهها برجانب گندمزار
آفتاب روي به را چشمهايش كه ببيند ، ميكرد بازي ياسمنها لابهلاي كه را
تا چيدي ايوان روي را صندليها ميآيدخوستينا؟ يادت...بود بسته
خالي صندليها.بمانند نوبت انتظار به ميآيند ديدنش به كه كساني
كردنش خاك براي وقتي تا..شمعها ميان تنهايي به مادرم و.بودند
يك براي بردند ، را تابوت بوديم كرده اجير كه مردهايي.رفتيم بيرون
گور توي دقت با و آهسته را تابوت...ميريختند عرق بياهميت پزوي
گورستان دراز راه پيمودن از پس را آنها باد كه حالي در بردند ، پايين
بودم ، نگفته اگر و بوسيدي را زمين و زدي زانو گورش روي..ميكرد خنك
اينجا اوخوستينا خانه ، برويم:بودم نگفته اگر ميكندي ، را زمين
(1)...نيست مرده تن يك جز اينجا.نيست
(گاه -جاي) مكان
گوهره با ذهني داستان بخصوص نو ، داستان كه آمد گفته زمان ، بخش در
خاطرههاي از مختلف تصاوير شدن درهم.است شده ساخته حافظه و زمان
خاطرههاي كه است اين هم علتش و داستانهاست اينگونه كار شيوه مختلف
لايه از را خود نويسنده چون و.هستند شكل همين به هم حافظهمان در ما
طبعا و ميآيد مبهم و نفوذناپذير بهنظر داستان كرده ، حذف داستان اول
حتما موفق ، داستان يك در خوب نويسنده يك اما.مشكل هم خواندنش
بدون.نهاده داستان جايجاي در داستانش درهاي گشودن براي كليدهايي
.كند تخطي گذاشته داستانش روايت براي كه قراري و شكلي از كه اين
نميتواند طبعا نشود ، ظاهر داستان در خود گذاشته قرار كه نويسندهاي
خواننده به و شود داستان وارد نميتواند يعني.كند مستقيم اطلاعرساني
از شخصيت فلان يادآوري ميخوانيد ، پس اين از كه جملاتي كه دهد توضيح
نميكند ، گفتگو به مجبور را داستانش شخصيت دو حتي يا.است خاطره فلان
از هم خواننده تا بزنند حرف ميدانند هردو كه موضوعي درباره كه چنان
و باشند كشته را داريوش پرويز ، و سعيد اگر مثلا.شود باخبر موضوع آن
لحظه همين از هم داستان و شدهاند پنهان خانهاي در پليس ترس از حالا
آنها دهان در را ديالوگي چنين نبايد و نميتواند نويسنده شده ، شروع
:شود مطلع وقايع از خواننده تا بگذارد
وآمديم كشتيم تفنگ با خانهاش راتوي داريوش رفتيم كه ما !پرويز -
چكاركنيم؟ حالا شديم ، قايم اينجا
.مصنوعياست مسلما و دادهايم ناماطلاعرسانيمستقيم اينگويه به
خود شكل و شگردها كه نو داستان يك به بخواهيم اگر شرايط ، اين با پس
آماده حافظهاي مهمتر ، و فعال هوشي بايد كنيم ، نفوذ كرده ، رعايت را
.كنيم نتيجهگيري و كرده جمع را غيرمستقيم اطلاعات تا باشيم داشته
در.ميكند عمل شخصيتپردازي مثل امروزين ، هم ، نويسنده مكان درباره
و كند متوقف را داستاني عمل نويسنده كه ميخوانيم كمتر نو ، داستانهاي
بخصوص و قديمي داستانهاي در كه كاري.كند قلمفرسايي مكاني درباره
بهمعرفي طوري نويسنده آثار ، اين در.شايعبوده و رسم كلاسيك رمانهاي
خواننده براي را ديگر سيارهاي در شهري يا خانهاي تا زده قلم مكان
تا يا نبوده عكس و تلويزيون و سينما كه زماني در كار اينكند تصوير
قرن خواننده.داشته ثمري شايد نداشته ، حضور آدمي زندگي در حد اين به
و نديده را جاها خيلي.داشته محدود تصوري جهان از نوزدهم ، و هيجدهم
اما.بوده جالب برايش ديگر مكانهايي كلامي تصوير بنابراين.نميديده
.ميبينند و جهانديده پرتتريننقاط از تصاويري آدمها ، اكثر امروزه
بريك امروز نويسنده درعوض ، .مكانپردازي نوع آن به حاجت چه ديگر پس
را آن ميكند سعي و ميكند وزوم تمركز شيئي بريك يا مكاني از نقطه
مكانپردازيدر تفاوت.كند خلق كلمه جنس از يا بنويسد كلمه با
سعي نويسنده كلاسيك داستان در.همينجاست نو ، داستان و كلاسيك داستان
بيكم هست ، كه آنگونه را شيئي يا مكان تصوير كلمه ، بهوسيله كه ميكند
سعي نويسنده امروز ، داستان در.كند منتقل خواننده به تغيير و كاست و
يك به.كند كلمه جنس از پديدهاي به تبديل را شييء و مكان كه ميكند
بنويسد ، را چشمي شرح ميخواست شاعري وقتي زماني ، :فرماييد توجه مثال
و شد پيدا شاعري شعر زبان تكامل با بعدتر ، .دارد زيبايي چشم:مينوشت
حادثهاي مرحله ، ازاين.است نرگس شبيه تو چشم:كه گفت يارش به خطاب
و پيوند درجهان شيئي يك با چشم اين.است داده رخ شعر در و زبان در
دنياي در نه دارد ، وجود زبان در فقط و فقط كه كرده پيدا رابطهاي
آدمي زبان به اعتنايي كه درجهاني ديگر ، بهعبارت.زبان از خارج
هيچ دارد ، را خود قرار و ميكند را خود كار هم ما زبان بدون و ندارد ،
اين زبان دنياي در شاعر ، اما.ندارد وجود چشم و نرگس بين رابطهاي
را تشبيه آن شاعر كه ميرسد اوج به وقتي حادثه.كرده برقرار را رابطه
:ميگويد و ميرساند استعاره به
تاجدارانند تو مست نرگس غلام
(حافظ)هوشيارانند تو لعل باده خراب
جنسي چشم ديگر بيان به.مانده فقطنرگس و شده حذف چشم كلمه اينجا ،
قرار اين اما شده ، برقرار گلي به آن شباهت كه است درستدارد زباني
هم ، داستان در.شده انجام آن گوهره از و زبان جنسيت در بيان و
و وامينهد خواننده تخيل به را مكان كلي تصور بيشتر ، نويسنده ، امروزه
از بخشي يا شيئي يعني.درآورد زبان تصرف به را آن از بخشي ميكند سعي
هم كلاسيك داستاننويسان نثر در كه كرداري.كند تبديل كلمه به را مكان
.نيست قصدش اما هست
يا كردنهرچيز تصوير براي كه است امروزينمعتقد نويسنده اين ، سواي
اين ازطريق مخاطب.شود عرضه خوب آن از كهجزيي است بهتر مكاني هر
.است صنعتمجاز از پيروي عمل اين.ساخت خواهد خود را مابقي جزء
كه است كافي كند ، حس خوب را توفاني درياي يك خواننده كه اين براي
.دريا همه تا ;شود پرداخته خوب موج يك قدرت و سنگيني و كف و خروش
حال ، روحيه ، كه است اين ملموستر و عينيتر جنگ ، ميدان يك ساختن براي
خوب و داد نشان را رزمنده يك زخم احيانا و شليكها سينهخيز ، و خيز
.شد خواهد ساخته ميدان كل طريق ، اين از.داد نشان
خواندن حين نيست حاضر كه خوانندهاي سليقه به البته شيوه ، اين
ميل خواننده اينگونه.نميآيد خوش دارد روا خود به را زحمتي داستان ،
كه چراندارد امكان هم كار اين.شود گفته او به همهچيز كه دارد
...است هيچگويي دراصل كليگويي
استفاده گاه - تركيبجاي زماناز و مكان بحث شروع هنگام در
درداستان نسبيتاينشتين بهنظريه نگاهي با تركيب ، اين.برديم
و فاقدمعنا زمان بدون اشياء و مكانها.دارد ويژهاي كاربرد نو
خود خاص معنايي جهان به خود انديشه و زبان انسانبا.هستند دلالت
ادعا ميتوانيم گزاره ، اين از پس.نهاده خاص معنايي برجهان يا داده ،
فاقد و معنا انسانفاقد حسي زمان بخصوص و زمان بدون مكانها كه كنيم
كه انساني زمانهاي گرفتن درنظر خانه ، بدون يك.هستند حسسازي نيروي
يا پالتو يك يا قلم ، يك.است سنگ و سيمان و آجر فقط شده ، سپري آن در
زماني يا كرده استفاده آنها از كه انساني گرفتن درنظر بدون صندلي يك
قديميمان اشياء به ما چرا.هستند بيمعنا اشيايي شده ، سر آنها با كه
چرا ميداريم؟ گرامي را نوجواني و كودكي يادگارهاي چرا دلبستهايم؟
يك ميكشند؟ خود سوي به را ما كردهايم تركش كه شهري يا خانهاي هميشه
مكانها آن در و اشياء آن با ما كه زمانهايي كه است آن سبب
آنها ، بالعكس ، يا.شدهاند متبلور آنها در نظرمان به گذراندهايم
.ميكنند آزاد دوباره حافظهمان در را شده سپري زمانهاي
علاوه.نيستند جداشدني ازهم ومكان زمان ميگوييم كه اينروست از
هر در مكاني هر يا شيئي هر كه چون نيستند ، جداشدني ازهم براين ،
امروز زغالي ، سماور يك كرسي ، يك.دارد متفاوت كموبيش معنايي تاريخي
جاي انسان كه اين از پس ماه معناي.ندارند را پيششان پنجاهسال معناي
تفاوت قبلش سال پانصد بامعناي نهاد ، غباريآن خاك بر را خود پاي
بر وي دست در كه زماني با او ، مرگ از پس پدربزرگ يك عصاي.كرده
.دارد تفاوت ميكرد ، تقتق حياط كاشيهاي
جداگانهمكان معرفي به را بخشي نو ، نويسنده ، داستان در بنابراين ،
هم مكانرا اشخاص كردار و رفتار معمولادرحين و.نميدهد اختصاص
آنها حس و انسانها جدااز مكانها اشياءو بدينگونه.ميكند تصوير
سايه يعني.خواهندشد آنهامشترك هواي و درحال و بود نخواهند
نوع توصيف در مثلاهست آنها بر و در نفسشان.هست آنها بر انسانها
مبل روبهروي.بود پرنور اتاقميخوانيم چنين اتاقي وصف در:كلاسيك
درحين نقشبهرامگور ميز برسطح.بود شده نهاده كوچكي چوبي ميز كهنه ،
و مينشست اينجا عصرها هميشه پيرمرد.بود شده حكاكي گوري شكار
كرد باز ميز همين روي را روزنامهاش هم عصر روز آن.ميخواند روزنامه
پرداخت در تصوير همين.بازايستاد تپش از قلبش رسيد كه دوم صفحه به و
بر گذشته عصرهايچندسال همه مثل پيرمرد ، .شود چنين است ممكن جديد ،
شكار درحال نقشبهرامگور كه ميزي روي را روزنامه.نشست قديمي مبل
پنهان روزنامه گورپشت بهرامو.كرد باز بود ، شده برآنحكاكي گوري
نوع تصويرسازي در.تپشبازايستاد از دوم صفحه در قلبپيرمرد و.شد
لذا شده ، عرضه داستاني شخصيت عمل درحين مكان به راجع اطلاعات دوم
ميبايست خواننده ذهن روايت ، نوع اين دراست نشده متوقف روايت حركت
تصويركردن درضمن او يعني.كند عمل كلاسيك خواننده ذهن از فعالتر
است دليل بههمينبسازد بايد هم با هم را اشياء و مكان شخصيت ، كردار
داشته زيادي ذهني فعاليت خواندن درحين ندارند ميل كه خوانندههايي كه
در شده ، ذكر خصوصيت علاوهبر...ميكنند انكار را نو داستانهاي باشند ،
خدمت در آن از يعني.شده هم ديگري استفاده شيئي از دوم ، نوع روايت
نقش شدن پنهان بين ميتوان.برآمده كاري هم داستان معناي و حس
گور.كرد برقرار رابطهاي پيرمرد مرگ و روزنامه كاغذ زير بهرامگور ،
زيباشناختي لذت و كرد موازي است پيرمرد انتظار در كه گوري با را
بيشتر قديمي داستانهاي نسبت به نو ، داستانهاي در عمل ، اين.برد
نام ضمني ازدلالتهاي استفاده آن به ميتوان كه شگردي.ميشود انجام
.پرداخت خواهيم آن به نثر بحث در و داد
:پانوشت
.تهران كتاب.گلشيري احمد ترجمه رولفو ، خوان نوشته پارامو ، و پدر -1
.1363