پنجم ، شماره 1260 مه 1997 ، سال ارديبهشت 1376 ، 21 چهارشنبه 31
|
|
نمايش تا نقالي از
.است همشهري روزنامه به متعلق و محفوظ حقوق تمام
عروسك راز نمايش بر نقدي
تماشاگر است ، نرسيده بلوغ به هنوز ايران در نقاليتئاتر
احساس بنابراين.ماجرا تحرك تا روبهروست داستان روايت با غالبا
بهتر براي و ميخوانند وي براي را داستاني صحنه بر تن چند كه ميكند
كه گفت ميتوان كلام يك در.دارند نيز اشاراتي و حركات آن ، كردن تجسم
را مستقل راهي و است داستاني ادبيات تاثير تحت هنوز نمايشنامهنويسي
ادبي نوع صورت به طريق ، اين طي با نيز و راه اين از تا نيافته
.درآيد نقالي خصوصا و داستاننويسي از متمايز
با نثر به نظميا به داستان يا واقعه يك نقل از است عبارت نقالي
بيشتر نقالي كه آنجا از.مناسب حال عين در و متنوع حركات و بيان
بنابراين را ، ايشان منطق تا قرارميدهد هدف را تماشاگر احساسات
آن از نيز و هستند طبيعي فوق و بزرگ قهرماناني نقالي موضوع همواره
زياد فاصلهاي نيز خطابه با پس ندارند نشري و حشر واقعيت با كه رو
عواطف و هيجانها برانگيختن و كردن سرگرم نقالي از منظور.دارد
روحي تسلط بيان ، لطف جذاب ، حكايت وسيله به است بينندگان و شنوندگان
با اما ;نشود منفك نقلش و نقال از لحظهاي بيننده كه حد آن به جمع بر
بلكه نيست بازيگر نقال كه چرا نيست نمايش صرف ، نقالي تفاصيل اين همه
يك نمايش و نقالي ميان فاصله در پس.تمام و است حكايت روايتكننده
كند بازي را نقشها همه نقالي اگر.است بازيگر آن و دارد قرار عنصر
است نمايش كارش و است بازيگر و نيست نقال ديگر او كاستي و كم بيهيچ
.نيست نقالي كه
براي) بازيگرانش نه و نقالانش و ميرسيم عروسك راز به اينها همه پس از
و واحد لباس بازيگر ، 9 مورد90 دو حداكثر يكي جز به وجدان آسودگي
باشند اثر يك محاسن جزء يكدست بازيهاي شايد ;واحد بازي تقريبا 9
ميكردند شورشي و ميخوردند تكاني بازيگر سه دو كار اين در كاش اما
بيهيچ يكنواخت ، و هم به شبيه حدي به بازيها.ميشد حاصل فرجي بلكه
عوض بازيگر ميكنيم فراموش گاهي كه ميرسد ظهور منصه به بلندي و پستي
در البته كه.شخصيت و اندام و چهره تفاوت همه اين با هم آن شده
و است همين كارگردان كار كه بازيگر نه است كارگردان صحبت طرف اينجا
حرمسرايياند زناني اينان كه ميشد غالب انديشه اين تنها اگر حتي.بس
سلطان محبوب همگي حال عين در و مختلف اندام و 9 شخصيت و 9 چهره با 9
.نشد متاسفانه كه ميشد ايجاد كارشان در گشايشي شايد
نمايشنامهاي كه همين.گل كار نه است دل كار تئاتر كار اصلا عروسك
مرحله بعد كني ، تصويب مرحله روانه را آن بعد بنويسي دل خون با را
تازه...بعد و بعد و بعد و تمرين زمان بعد تمرين ، جاي بعد بودجه ،
يكي ، نه هم آن) برسي بازيگر يافتن دشوار مرحله به اينها هم از بعد
نوازنده يك بر علاوه البته نفس ، تازه هم آن بازيگر بلكه 9 تا دو نه
اين همراه هر دست كف ميبيني اجرا آخر شب وقت آن (!ساعي و پركار
به عروسكي و ماسكي هم شايد و بگذاري سپاسگذاري تنها بايد ماجرا
را سيليشان با شده داشته نگه سرخ زرد چهره كه كني روانهشان و يادگار
را ماسكها نيز آنها و ;است كاردل تئاتر ميفهمي تازه بعد و.بپوشانند
پس از كه.ميكنند خانهشان نمور ديوار زينتبخش تمامتر هرچه احترام با
بازيگري بگويي نميتواني.كاربردي تا بودند تزييني بيشتر اينها همه
اما است ، عروسك يا ماسك از بينياز ميكند ايفاء را نقش يك تنها كه
خود بينيازي پس نميكند عروسكش يا ماسك از لازم و درست استفاده وقتي
قرار استفاده مورد زماني تنها ماسك ميبيني وقتي.كرده اعلام را
تا راغبي بيشتر نبودش به ميگيرد صورت خود با گويي و گفت كه ميگيرد
.بودش
جزءنمايشنامههاي نمايش اين كه بگيري نظر در بايد هم را اين البته
و ماسك حرمسرا زنان و حرمسرايياست همان يا اندروني يا خانهاي پرده
دليل به نيز آنها اما ميدادند قرار خود كار لاينفك جزء را عروسك
از نقش چند ايفاي براي (اكتسابي چه و ذاتي چه) عروسك به احتياجشان
آن نميبيني ، را آن از استفاده لزوم اينجا در كه ميكردند استفاده آن
بزرگ زن بود ، گويا كاملا چهرههايشان كه بازيگري اين 9 با هم
آب هنوز آنكه از را او و مياني از را سوگلي و سوگلي از را بازيخانه
.ميدهي تشخيص كاملا را همه و همه خلاصه و مانده برايش رنگي و
بلوغ به هنوز ايران تئاتر نخير.نشستم و شدم اتوبوسسوار
و نزديك خانه به و ميشوم دورتر و دورتر ميافتد ، راهاست نرسيده
شدن سوار از بعد نمايشي هيچ وقت هيچ كه نميگذارد راحتم چرانزديكتر
از ميفهمم.همينطور نيز نمايش ديدن از قبل كه نميگذارد راحتم اتوبوس
ميرسم خانه به كه وقتي تا نمايشي ديدن براي ميشوم تئاتر عازم وقتي
خود با خانه تا.من بر آن اثربخشي در دخيل و است نمايش آن از جزئي
:ميكنم مرور
اون...حقداربرسد به حق...نموني قضاوت تو...بدوني ميخواي اگر
.شد جوري اين بود جوري
فروزند افروز