پنجم ، شماره 1264 مه 1997 ، سال خرداد 1376 ، 26 دوشنبه 5
|
|
نويسنده غيبت
.است همشهري روزنامه به متعلق و محفوظ حقوق تمام
(هفتم بخش) نو داستان با آشنايي
ميگويد؟ چه:كه است اين داستان از ما توقع
را هنري كهاثر است قراردادهايي مجموعه نحوي بهFormيا شكل
.ميكنند مرزبندي يا قاببندي
و است كهگندهگو نميرود آدمي فكر بار زير ديگر امروزين خواننده
دارد اطمينانيصددرصد خود عقايد صحت و دانايي به
مندنيپور شهريار
همه كلفت ، نويسندهايگردن حضور ما كلاسيك ، رمانهاي و داستانها در
با كه نويسندهاي.ميكنيم حس و ميبينيم را پرگو بسا و قادر چيزدان ،
و گفتهها درستي به نسبت مطلق يقين و بيبديل نفسي به اعتماد
داستان در.ميدهد هم اندرز و پند گاهي.ميگويد سخن نتيجهگيريهايش
شده حذف داستان رويه از قديمي ، كل داناي آن يا نويسنده معمولا نو ،
بار زير ديگر امروزين خواننده كه ، است اين غيبت اين دليل اولين.است
اطميناني خود عقايد صحت و دانايي به كه آدمي و گندهگو آدمي فكر
و بخواند داستان ميخواهد امروزين خواننده.نميرود باشد داشته صددرصد
انشعابتخصصهاي و علم پيشرفت با امروزه ، .كند خودنتيجهگيري
هنري و علمي حوزه يك هركسدر.نيست كل داناي هيچكس علمي ، گونهگون
را خود كه آن.است داستانسرايي در نويسندههم تخصص.دارد تخصص
سو يك از علم ، پيشرفت كه چرا.است مركب جهل در كلبپندارد ، داناي
كه دريافته بشر سو ، ديگر از اما كرده ، زياد را بشر دانايي دامنه
بيست يا پانزده حدود در چيزي.است زياد چقدر نادانيهايش گستره
توسط آن اصول رد و مكانيكنيوتن علم تجربه از پس.نوري سال ميليارد
آن كه آموخته ما به علم كوانتوم ، فيزيك با امروزه و فيزيكانيشتين
ديگر قانوني با فردا ميشود ، شناخته علمي قانون يك بهعنوان امروز چه
كل داناي خود ، جهل و آگاهي بر بشر آگاهي بنابراين ، .شود رد است ممكن
نخواهيم كل داناي شاهد ما نو ، داستان در امروزه.سپرده خاك به را
چيزدان همه را خود كه فردي شخصيت بخواهد نويسنده كه اين مگر بود ،
.كند برملا ميداند ،
پنهان اشخاصداستان ، از يكي جلد در را خود معمولا نو نويسنده
شخص سوم يا (من) باشد شخص راوياول است ممكن كه شخص اين.ميكند
صلاح نويسنده اگر شايد حتا.نميكند معرفي نويسنده را خود ،(او)
يعني ، .باشد هم ضعيف بيان ، لحاظ از است ممكن راوي اين بداند ،
تنوع شگرد ، اين با.بسپرد سواد كم شخصي به را سخن رشته نويسنده
زبان ، تلخ سخن ، شيرين گوناگون ، راويان.پديدميآيد روايت در عظيمي
.واردميشوند داستان دنياي به...و دروغگو راستگو ، دانا ، نادان ،
داستان مخمصه در نو ، خوانندهداستان ميگوييم ، كه است سبب همين به
فردي به را داستان روايت نويسنده ، است كهممكن زيرا.تنهاست نو
و باشد داشته منافعي ماجرا در باشد ، داشته سوءنظر فرد اين كه بسپرد
سخن و باشد قاتل است ممكن او.بگويد دروغ انتها تا ابتدا از اصلا
حضور هم نويسنده ميان ، اين در وكند پنهان را خود جرم تا بگويد
دروغ شخص اين خوب ، خواننده اي:بگويد و شود داستان وارد كه ندارد
حافظه و هوش نو داستان برابر در خواننده پس ، !باش مواظب.ميگويد
.دارد نياز
تا مينهد وراهنماييهايي كليدهايي داستان در خوب ، نويسنده البته ،
در حتما كليدها ، اين منتها.كند راكشف راوي دروغ باهوش خواننده
خود براي نويسنده ابتدا از كه است قراري و (Form) شكل همان حد
.گذاشته
سخن رشته بايدمثلا چرا.چيست كار اين فايده كه بپرسند بعضي شايد
متعددي پاسخهاي.كنيم مشكل خودرا كار و بسپاريم دغلكار شخصي به را
داستان راويان در بيپاياني تنوع كار اين با كه اين اولدارد وجود
ديگر امروزه:كه اين آخر و ميآيد دست به زيادي شكلهايميآيد پديد
.چيست غيرانساني اعمال و گناه نداند كه ميشود يافت انساني كمتر
نوزاد كردن دفن كه نميدانست واقعا باديهنشين عرب كه بوده زماني
اديان گسترش و پيامبران ظهور از پس اما.است ضدانساني و گناه دختر
نيك متعدد ، انسانهاي همه انساني ، و ديني اخلاق انتشار از پس جهان ، در
كه هم نميگويد و بگويد نميتواند كسي ديگر.ميدانند را اصل بدهاي و
شر ، و خير بر انسانها دانايي با اما.است گناه بچه كشتن نميدانستم
امروزه.شده زيادتر هم شرورانه رفتار توجيه براي آنها توانايي
چگونه.كنند توجيه را خود اعمال چگونه كه گرفتهاند ياد انسانها
آگاه وجدان كردن قانع و توجيه اين.كنند ساكت يا راضي را خود وجدان
قتلعام كه ميداند يكصرب.ميگيرد انجام زبان وسيله به بد ، و نيك به
به دوپا ، جانور اين.است غيرانساني و بزرگ گناهي بيگناه ، افراد
.دارد هم وجدان داشتن ادعاي لابد و چيست جنايت كه ميداند كافي اندازه
بشر گناه ، بر دانايي مرحله پايان از پس آمد ، گفته كه همانطور منتها
را جمعي و فردي وجدان اقناع و توجيه توانايي ناخودآگاه ، و خودآگاه
اين با امروزه ، نميشد ، تقويت شرورانه توانايي اين اگر.داده افزايش
بالاخره بوديم ، هم اگر و نبوديم روبرو جهان در غيرانساني اعمال همه
مجازات را خود و ميآمدند فغان به وجدان رنج از رذلها و جانيان
ياد آدمها كه چرا ;ندرت به بشود هم اگر و نميشود چنين.ميكردند
را خود اعمال كه گرفتهاند ياد خوب هم خيلي آنها ، از برخي و گرفتهاند
زمينه داستان ، اول لايه از نويسنده غيبت و نو داستان.كنند توجيه
نويسنده.ميآورد فراهم را توجيهها گونه آن و افراد گونه اين شناخت
سخن او كه ميكوشد.آورد در فرومايه انساني شخصيت به را خود ميكوشد
مرحله اين در نويسنده.كند بيان خود ديدگاه از را ماجرا و بگويد
و توجيه فرومايه تا ميكند متوقف ظاهر به را خود ارزشهاي و داوري
از است قادر و است هوشمند خواننده كه فرض اين با.بگويد را خود دلايل
روش ، بدين.كند كشف را او سفسطه و را او راز فردي ، چنين سخنان خلال
چيست ، شر و چيست نيك كه بود اين زماني ، داستان ، اخلاقي نتيجه اگر
داستان اخلاقي نتيجه آگاهند ، شر و خير بر ديگر متمدن همگان كه امروزه
ديگران و خود براي را خود گناهان چگونه انسان بفهميم كه است اين
دنيايي هنوز وجدان ، فريب و اخلاقي سفسطههاي دنياي.ميكند توجيه
سعي نويسنده ، تجربه با نو ، داستان.است نامكشوف و تو به تو پيچيده ،
و عمل اين كه چند هر.بشناساند و بشناسد را دنيا اين ميكند
.نباشد نو داستان اوليه اهداف زمره در نتيجهگيري ،
.ميكند همميسر را زبان تنوع داستان ، ظاهري لايه از نويسنده غيبت
يا مشخص ، نحوي و ثابت زدن ، نثري قلم چندي از پس نويسندهها معمولا
يك از داستان سي بيست ، خواندن.ميكنند خاصپيدا سبكي ديگر بيان به
داستان هر در اگر امااست ملالآور واقعا خاص ، سبك يك در نويسنده ،
حاصل.آورد دست به را خاص شخص يك زبان كه كند مجبور را خود نويسنده
كار سالها از پس مجموع ، دراست گرانبها بسيار تجربه و رنج اين تحمل
.ميآيد حاصل اشخاصگونهگون گونهگون زبانهاي از كلكسيوني مشقت ، و
پاسبان ، پرستار ، دكتر ، رفتگر ، استاددانشگاه ، كارمند ، تاجر ، عمله ،
دانشمند ، شهردار ، افسر ، مرگ ، حال در انساني گدا ، ثروتمند ، كودك ،
زبان و خاصي دنياي يك هر...و..و عياش گرسنه ، معتاد ، راهب ، قاتل ،
داشت خواهد خاص وجهي فردي ، هر خاص زبان از ماجرايي ، هر.دارند خاصي
زبانهاي اين در كه است درست.ندارد ديگري زبان با ماجرا همين نقل كه
و نحو اما ميشود ، استفاده اصلي زبان يك مشابه كلمات از گونهگون ،
انگشت اثر مثل است چيزي شخص هر زبان روح كل در و لغت فرهنگ و دستور
نويسنده زباني ، تنوع اين آوردن دست به براي.بيبديل و خاص:او
روح بتواند بايد او.كند تحميل خود بر را زيادي مشقت و رنج ميبايست
او زبان بتواند تا بشناسد ، حداقل يا دهد حلول خود در را مختلف اشخاص
ميتوان اما برنميآيد پسش از نويسندهاي هر كه كاري.كند بازآفريني را
ارزشهاي فهرست به يا و داد قرار نو خواننده توقعهاي فهرست در را آن
.افزود هنري
.باشد غايب كلداستان از ميتواند نويسنده كه شد مدعي نميتوان البته
يا خودآگاه نويسنده ، نتيجهگيري و ارزشگذاري داوري طريق ، هر به
.بعدي لايههاي يا دوم لايه درداشت خواهد حضور داستان در ناخودآگاه
كه است اين داستان اوليه سطح از نويسنده بودن پنهان مزيت منتها
روبرو آنها اعمال و افكار داستاني ، اشخاص با مستقيما خواننده ،
كه كرده كشف خودش كه ميكند حس خواننده.ميشود وانمود چنين يا ميشود
بيشتر بسي ميدانيم كه هم كشف ارزش.است رذل فلان و نفس نيك شخص فلان
حتا نو ، داستان در.شود تحميل يا گفته آدم به كه است چيزي ارزش از
را آن خود خواننده تا ميشود پنهان هم داستان آن يا داستاني ، گره گاه
نو ، داستانهاي در اگر بنابراين.ببرد لذت رمزگشايي اين از و كند كشف
و جذابيتها شده ، حذف كلاسيك داستان خواندن لذتهاي و جذابيتها از بعضي
دست بدانها كهنهكار و فعال خواننده كه شده عرضه تازهاي لذتهاي
.مييابد
كردن ساده.دامنهداراست و پيچيده بسيار هنر ، در (Form)شكل بحث
بحث به حدي تا ميتوان مثال با اما.ندارد امكان وقتها خيلي بحث اين
را اثري هر هنري ارزش اصلي بخش شكل ، كه اين فرض با.شد نزديك شكل
با مثال در را شكل ندارد ، وجود هنري اثر هيچ شكل بدون و ميدهد تشكيل
فوتبال ، قواعد در ميشد:ميكنيم مقايسه فوتبال بازي قراردادهاي
كه ميآيد نظر به صورت ، اين در.كرد حذف را دست از استفاده ممنوعيت
بيشتر لذت تماشاگران و ميرسيد ثمر به بيشتري گلهاي بازي ، در
و جذابيت توانمندي ، يك حذف با كه ميبينيم عمل در اما.ميبردند
عبارت به.معكوس كاملا نتيجهاي يعني ;ميآيد حاصل بيشتري زيبايي
خلق باعث بايد امكانات و تواناييها همه از استفاده ظاهر ، در ديگر ،
در و بازيها در حداقل يا همواره ، اما باشد ، بهتر نتيجه يا و زيبايي
منع فوتبال بازي در دست از استفاده از بازيگران.نيست چنين هنر
وجهي ناگهان بعد اما.ميشود سخت بازي.ميشود حذف توانايي يك.ميشوند
را خود پاهاي مهارت ميشوند مجبور بازيگران.ميشود عرضه و گشوده تازه
را خود شده محدود عمد به امكانات توانايي ميشوند مجبور.دهند افزايش
.نيست عملي هم دستها با حتا كه كنند كاري خود پاهاي با.كنند زياد
شكل.محدوديت در توانمندي يعني.ميشود خلق زيبايي كه جاست اين
ابتداي از نويسندهاي مثلا.دارد هنر در را حالت همين هم (Form)
ديد از را پيچيده ماجرايي كه ميگذارد قرار خواننده و خود با داستان
كودك آن و شخص اول راوي چون داستان ، طول در.كند بيان كودكي زبان و
به را اطلاعاتي و شود داستان وارد ندارد حق ديگر نويسنده است ،
بيشتر استنباطي و ذهني توانايي راوياش به ندارد حق.برساند خواننده
كنند سعي هم شخصيتها ساير كه ميگذارد قرار حتا او.بدهد كودك يك از
با خواننده فرم ، اين در اگر حال.كنند پنهان كودك از را ماجرا
گزيده نويسنده وسيله به و ميكند مرور ذهن در كودك كه تصاويري
يا شكل.است شده ساخته اثرموفق يك پيببرد ، ماجرا به بتواند شدهاند ،
شبيه نحوي به ميكند ، تعيين خود داستان براي نويسنده كه قرارهايي
روشنتر موضوع ديگر مثالي بااست فوتبال بازي قراردادهاي همان
نگاه چشماندازي به وقتياست وسيع بسيار ما چشمان ديد ميدان.ميشود
اين از بخشي هنري ، عكس يك اماميبينيم آن از وسيعي حوزه ميكنيم ،
پديد را هنري زيباسازي و ميدهد قرار خود (كادر) قاب در را ميدان
هنري اثر كه است قراردادهايي مجموعه نحوي به شكل ، بنابراين.ميآورد
يا ميكنند سلب آن از را تام اختيار.ميكنند مرزبندي يا قاببندي را
شكل ، قلم ، اين گمان به فنيتر ، بيان به.ميكنند معين آن براي را مسير
هم با شگردها رابطه.شگردهاست همسازي نحوه مهمتر ، و شگردها مجموعه
.يكديگر با شگرد چند مرتبط و هماهنگ كاركرد حاصل و است
كه زيرا.عناصرميدهد ساير از بيشتر اهميتي شكل به نو ، داستان
روايت نحوه شده ، نوشته و گفته داستان همه اين و همه آن از پس امروزه
شبيههاي و نمونه پيش احتمالا كه آن ماجراي خود تا است مهمتر داستان
كنيم ، فارسي را ازهايدگر مثالي اگر موضوع ، اين در.دارد گذشته در
به شبيه داستاني يا مجنون و ماليلي امروزه كه كنيم ادعا ميتوانيم
اين بدانيم كه ميخوانيم.بدانيم را ماجرايش كه نميخوانيم را اين
با تماس در كه ميخوانيم يعني.شده روايت نحوي چه به و چگونه ماجرا
.بگيريم قرار آن شكل
چنگ به وقتيكاملا داستان ، شكل از نو شناختانه زيبا لذت البته
و كنجكاوي باشد ، يافته سليقهايغيرعامي نحوي به خواننده كه ميآيد
اواعتلا در شد؟ دانستنچگونه طلب و كنجكاوي و دانستنچهشد؟ طلب
را ميشود؟ روايت دانستنچگونه طلب و كنجكاوي حالا تا باشد ، يافته
.بيفزايد خواستههايش و پسند بر هم
جمله از مكتبهايگونهگون عروج از پس غرب ، داستاننويسي تاريخ در
و ابداع روايت از گونهگوني رئاليسم ، شكلهاي و رمانتيسم كلاسيسيسم ،
كردنچند رديف هم سر پشت شكل به داستانهايي مثلاشده آزموده
در راويان تداعي زمانها ، كرد درهم مختلف ، راوي چند حضور نامه ،
جمع شخص اول وسيله به داستان روايت انتها ، از داستان شروع يكديگر ،
ايران در نويسي داستان هنر كه ميآيد نظر به.ميشود و شده نوشته..و
جهان و غرب هنرداستاننويسي از شكلي تجربههاي كيفيت و كميت در هنوز
غربي داستانهاي از متعددي شكلهاي نظرميآيد ، به حتا.است عقبتر
يا خودباختگيو نوعي حاصل زيادي حد تا داوري اين.تقليدميشود
قرن چند در كه است درست.است سرزمينمان هنري گذشته از بيخبري حداقل
اما نهاده سر پشت را تباهي روزگار هم ما كشور هنر فرهنگي ، انحطاط
نايافتني دست قلههايي فارسي ، زبان در روايت هنر انحطاط ، آن از پيش
بسا و شبيه مواردي در متنها ، و روايتها يا قلهها اين.برآورده را
مواردي در و هستند غرب در خود همزمان نمونههاي از زيباتر و كاملتر
از برساخته و بيان مهارت و زيبايي نهايت در خود زمان نسبت به هم
يا حكمتي ، حكايتهاي نمونه.هستند سرزمينمان بيبديل و خاص فرهنگ
با همزمان و غرب در را فارسي قصههاي و فارسي پندآميز حكايتهاي
طبيعي روندي فارسي ، روايت هنر زمان اين تا.يافت سراغ ميتوان همينها
غربي نوع از خواندنيتري و شاهكار روايتهاي و كرده طي را رشد روبه و
و كمكاري در را حكايتها اين ماندن بيجلوه مقصر).داشته عرضه خود
در فارسي روايت هنر اين ، سواي و (كنيم جستجو فارسي نقد بيذوقي
نمونههاي شيرين و وخسرو مجنون و نظيرليلي داستاني منظومههاي
تلفيق ماحصل آنها ، روايت شكل كه داشته عرضه جهان به را بيبديلي
آثار ، اين شكوهمند دوره از پس.است اسلامي فرهنگ و ايراني فرهنگ
دوره اين در كه هرچند آمده ، پديد ما روايي ادبيات براي منحط دورهاي
.است رسيده خاص زيبايي نوعي به و كمال حد در (فرماليسم) شكلگرايي
به ايران نويسي داستان هنر انقلاب ، از پس بخصوص و اخير عصر در اما
نتيجه هم را اين ماندن بيجلوه).يافته دست ماندگاري تجربههاي
حاصل نيت مقدمه ، اين با(بدانيم فارسي نقد خودباختگي و عقبماندگي
ايراني داستان اخير تجربههاي و شكلها كه كرد ادعا نميتوان:است شده
و حكمتي حكايتهاي در.است غربي داستاننويسي از تقليد صددرصد
شكلهاي و شگردها از بسياري نمونه پيش ما گذشته روايي منظومههاي
به فرهنگي گسست علت به كه نطفههايي.يافت ميتوان را امروز روايتي
.نرسيدند كمال
ميتوان را شخصيتپردازيواقعگرايانه شگردهاي از بسياري درشاهنامه
ميتوان رمان نمونههاي پيش قولي ، را ، به بلند منظومههاي.يافت
هنرداستاننويسي چرا؟ خودباختگي گذشته ، اين با بنابراين ، ...دانست
به جنگ و انقلاب گرانقدر و تجربههايعيني با خصوص به ايراني ، اصيل
هنر اين فرازونشيبها ، همه با اخير سالهاي درميرود قلهها راه
جهان هنر با هنري تبادل در كه اصيل عروجي.است داشته چشمگير عروجي
و كرده تلاش عمدا ، يا اتفاقا و آن از تقليد در نه و دارد قرار
تحميلهاي و وارداتي ، تابوها ايدئولوژيك جزمهاي از را خود كه ميكند
و مجلهروشنفكر نوع از عوامفريبيهاي و فريبي نوجوان غيرمذهبي ،
همين در.بتكاند (snobbism) تريايي كافه روشنفكرنماهاي ادااطوارهاي
فرهنگ به تكيه با و دارد نياز زمان به البته نهايتش كه متعالي شوند
كه است درست.است ممكن ايران داستاننويسي هنر براي جهش و پرش خودي ،
مرتبط صنعت و اقتصاد نظير ملي عناصر ساير رشد درجه با ملتي هر هنر
كه نيرويي.دارد وجود جهش براي غريبي نيروي هنري ، هر در اما است
.داده قرار جهان رماننويسي صدر در را لاتين امريكاي روايتي هنر مثلا
نيرويي همچنين ايران داستاننويسي هنر در خدا ، بنده اين گمان به و
به صرف دلخوشي و گذشته تكرار با نه هنري ، جهش منتها ، .دارد وجود
.گذشته آن با بيگانگي با نه و ميآيد حاصل پربار گذشته
كهچه آن يكي.داشت توقع چند ميبايست آن از داستاني ، هر با تماس در
برابر در گفتن چگونه.ميگويد كهچگونه اين توقع آخرين و ميگويد
حفظ را خود نيروي و تازگي هميشه كه است اين.است ماندگارتر زمان
استقبال شكل در داستاننويسي تجربههاي از بايد سبب ، اين به.ميكند
.كرد