پنجم ، شماره 1269 ژوئن 1997 ، سال خرداد 1376 ، 1 يكشنبه 11
|
|
داستان حوادث سلسله ;پيرنگ
.است همشهري روزنامه به متعلق و محفوظ حقوق تمام
(آخر بخش) نو داستان با آشنايي
داستان هم زياد اگر قرناست ، حتا اين به متعلق كه خوانندهاي
.دارد چراگر و چون نخواندهباشد ، ذهني
مندنيپور شهريار
مناسبي معادل.انگليسي plotكلمه براي فارسياست معادلي پيرنگ
.است وتوطئه وطرح نظيرطرح معادلهايي بهتراز انگار اما نيست
پيرنگداشته يا plotبايد داستاني ، هر واژهاي ، هر با بههرحال ،
اسفنديار.است حوادثداستان سلسله قديمي ، پيرنگ بنابهتعريفي.باشد
تاج و كهتخت ميشود گشتاسبراضي پدرش.برومندشده وسرداري شاهزاده
رستم.آورد وبهحضور كشد بند به را رستم بهشرطيكه اووانهد ، به را
جنگ بينآنها.نهد گردنش زنجيربر كهاسفنديار نميشود حاضر
.شكستميخورد او با نبرد در رستم.رويينتناست اسفنديار.درميگيرد
كهچشمهاي درمييابد راهنماييسيمرغ زالبا و ميطلبد كمك اززال
را چشمهايرقيب گز ، چوب از باتيري رستم.اويند ضعف نقطه اسفنديار
داديم ، plot از كه تعريفي بنابه.اسفنديارراميكشد و ميدهد قرار هدف
عصرما ، تعريف در اما.است اسفنديار داستانرستمو پيرنگ خلاصه ، اين
پيرنگرابطه كه است آن وآن ، شده پيرنگارائه از هم ديگري
ومعلولها علتها زنجيره ياپيرنگداستاناست حوادث بين علتمعلولي
وقتي استو منسجم وقتي يكداستان اينتعريف ، بنابه.است درداستان
حادثهبعدي وقوع علت هرحادثه ، درآن استكه برخوردار ازپيرنگيقوي
و ديگرشود حادثهاي خودعلت است ، كهمعلول بعدي حادثه وهمين باشد
نقطه آخرين ، كه حادثه شوندتا متصل معلوليبههم علت اينچنينحلقههاي
اسفنديار و داستانرستم plot يا پيرنگ بااينتعريف ، .راميسازد اوج
شده ، پير گشتاسب:اينگونهاست بلكه نيست ، عرضهكرديم آنگونهكه
.تاج و تخت بههميندليلشايسته و است كارامد و پسرشاسفنديارلايق
به را مقام حاضرنيست ضعفنفس و جاهدوستي علت اماگشتاسببه
سرانجام تا.سبببهانهجوييميكند ازاين (علت)اسفندياروانهد
جنگرستمميفرستد به را او شود ، شراسفنديارخلاص از كه آن براي
وداد عدل سلطنت به رسيدن از پس نيتداردكه اسفنديار.(معلول)
بند به را رستم كه دليلتصميمميگيرد همين به.(علت) بگستراند
خود و قبل حلقه معلول).كند دلجويي رستم از سپس و تاجبرگيرد.كشد
رستم...رستمروبهروميشود با اسفنديار (بعد حلقه حادثهبعديا علت
كه روانميدارد او وملي شخصي غرور سبب نامداراست ، بههمين پهلواني
اسفنديار نبردبا به هممصمم رستم (علت).اسفندياردهد بهبند گردن
اسفنديار...درميگيرد جنگ(بعد حادثه علت قبلو معلولحلقه).ميشود
رستمياري (علت).اونميشود حريف بنابراينرستم و رويينهتناست
نقطه و اسفنديار سيمرغراز (حلقهبعد علت خود و معلول).ميطلبد
زماني ، در..اسفنديارآسيبپذيرند چشمهاي:فاشميكند را ضعفاو
او رويينتني نحوه مورد در منابع - اهورايي مايعي در گويااسفنديار
(علت) شود تنشرويينه تمام تا كرده غسل يا شده داده غسل - خاموشند
چشمها ، برايمحافظت و آسيب هول از و غريزه روي اواز زمان ، آن در اما
به (بعد علتحلقه خود و معلول).نشدهاند اينانرويينه و بسته را چشمها
از غريزي آنهراس).ميميرد ميزند او چشم به كهرستم تيرگز از سبب همين
.(ميشود او نطفهمرگ آسيب ،
پيرنگ از رمان كتابجنبههاي در فورستر مورگان كهادوارد تعريفي
رابطه به توجه.ميدارد حاصل را تجزيهاي چنين كموبيش ، داشته ، عرضه
حادثهاي ما ، عصر در آن به دادن اهميت و داستان در معلولي و علت
.آدمياناست خردورزي و خردگرايي نتيجهعروج بلكه نيست ، تصادفي
:عرضهميدارد زيبا مثالي پيرنگ ، از تعريفاخير تبيين در فورستر ،
گوش را ماجرايي يا قصه آتش ، غار ، گرد در انسانها كه زماني
هرگاه متمدن انسان شد؟اما كهبعدشچه ميپرسيدند مدام ميدادند ،
شد؟ طور اين ميخواند ، ميپرسدچرا يا ميشنود را ماجرايي داستانيا
.است آن علت خودحادثه ، از مهمتر امروزه ، خردمند برايانسان يعني
مختلف پيامدهاي دانستن كنجكاوي خواندهو داستان صدها كه خوانندهاي
بخواند كه دارد دوست بيشتر شده ، ارضا او در پشتسرهم ماجراهاي و
.ميآيد پديد علتهايي انگيزههاييو چه با انساني عمل يك يا يكحادثه ،
هم زياد اگر حتا قرناست ، اين به متعلق كه خوانندهاي علاوهبراين ، كلا ،
ديگر سبب بههمين ;دارد چراگر و چون ذهني نخواندهباشد ، داستان
مطابق غيرمنطقيو آن شخصيتهاي اعمال كه نميتواندداستاني نويسنده
عدهاي گيريمكه.بدهد او بهخورد داستاننباشند ، ضرورتهايواقعيت
چند كننداما حلواحلوا را پيرنگ بدون سطحينگراثري يا ناشي خواننده
را تعصبخود بيآنكه يافتهاند پختهتر خوانندهها ، كهذهني همين بعد سال
...ميخوانند مزخرف را اثر آن آورند ، ياد به
بايد حادثهاي ، هر در شخصيتها واكنش داستان ، در پيرنگ ، بنابه
اراده و غيرت و خودداري وميزان جسمي و ذهني توانايي دانش ، سطح مطابق
شخصيتها ، درآن كه اثريسرزدهميشود او شخصيت از هركس عمل.آنهاباشد
خواست بهعلت ومثلا ندهند انجام خود تشخص نوع اعماليمطابق
فاقد باشند داشته وبيتنفس شديد واكنشهايي و كنش حادثهپردازينويسنده ،
اما باشد داشته جذابيتهايي نگاهاول در است ممكن اثري چنين.پيرنگاست
.كرد خواهد غربال آنرا زمان
درداستانهاي و يافت اعتلا ياواقعيتگرايي مكتبرئاليسم در پيرنگ
نويسنده است ممكن نو ، داستان در.شد نقض تاحدي آن كلاسيك فلسفه نو ،
حذف را معلولي -علت سلسله از حلقههايي خواننده ، تخيل بر تكيه يمن به
را پيرنگ منطق ، و معنا از جهان شدن تهي دادن نشان قصد به يا كند ،
نوكه داستانهاي كند ، در نفي را ديگرعليت بهعبارت يا و حذف
داستانهايمتاثر نو ، مدرن ، داستانهايرئاليسم ما ، تعريف بنابه
را جادويي ورئاليسم داستانهايفراواقعي و نو ازرمان
عمدي نفي..ندارد مشخص سادهو ساختي پيرنگ دربرميگيرد ، طرح
الگو جانشينسازي.است علي عمل يك يا و پيرنگ يك خود عليت و پيرنگ
در داستان در سببيت وجود ارزش و فلسفه با نيز پيرنگ بهجاي (Pattern)
نوعي يا و پيرنگ وجهياز نويي ، داستان درهر بههرحال.نيست تناقض
وجود لزوم از وقتي كه است اين اين ، از مهمتر نكته.دارد وجود عليت
ميگوييم ، داستان در منطق وجود و داستاني حوادث بين عليت رابطه
و منطق بلكه نيست ، عيني واقعيت مشابه كاملا منطقي و عليت منظورمان
عيني باواقعيت داستاني ديگرواقعيت بهعبارت.است داستاني عليتي
با.ببارد گل آسمان از مدتها است ممكن داستان يك در.دارد تفاوتهايي
پيرنگ فاقد داستان اين كه شويم مدعي نميتوانيم حادثه اين خواندن
داستان آن واقعيت شيمي و فيزيك با حادثه اين آيا كه ديد بايد.است
است ممكن دنيا اين.ميآفريند خاص دنيايي داستاني هر.نه يا هست جور
واقعيتهاي با تفاوتهايي يا ميبينيم را آن كه باشد دنيايي شبيه كاملا
معلولهاي و علت كه دارد قوي پيرنگي وقتي داستان يك.باشد داشته عيني
اگر پسباشند هماهنگ واقعيت از آن تعريف با آن ، خود دنياي با آن
و طبيعي باشد ، آقايماركز تعريف مثلا واقعيت ، از داستاني تعريف
تعريف در.كند پرواز ملافهاي با دختري تنهايي درصدسال كه است منطقي
شدن تبديل كافكا نوعي داستاني واقعيت در يا واقعيت از آقايكافكا
كه پيرنگي.دارند قوي پيرنگي اثر ، دو اين.است ممكن سوسك به انساني
...آمده پديد آنها خاص دنياي خاص منطق و قواعد از
نو داستان آتش گرد دارند وفراقي فراغي كه هرگاه مردمان ، امروزه
آتش اين كنار هم دمي.قلبشانافزودهاند داغي به اندك هرچند گرمايي
.باد خوش نشستن