پنجم ، شماره 1274 ژوئن 1997 ، سال خرداد 1376 ، 9 دوشنبه 19
|
|
باشم بورخس دوباره ندارم دوست
.است همشهري روزنامه به متعلق و محفوظ حقوق تمام
من نظر از:بورخس آرژانتيني نويسنده بورخس ، لوئيس خورخه با گفتگو
ميدانم زندهاي چيز را ادبيات من .نيست كردن سفر از كم كتاب خواندن
ميكند رشد كه
قديمي خانوادههاي از يكي در سال 1899 در بورخس لوئيس خورخه
شهر موطنش ، در را سالهاش عمر 86 بيشتر و دنياآمد به آرژانتيني
از را بينايي چشم ، موروثي سال 1955بيماري در.گذراند آيرس بوئنوس
ناشران بينالمللي جايزه بكت ساموئل اتفاق به سال 1961 در.گرفت او
وطني هنرمندانجهان آن از بناكف و بكت همچون بورخس.كرد دريافت را
بورخس از قبل تا.كرد دگرگون را مدرن نويسي داستان ابداعاتش كه است
ارزيابي جدي آثار حاشيه در كه بود مرتبه و بيقدر نوعي تخيلي ، آثار
تخيلي ، داستانهاي كه بود آثارش تاثير تحت و او از پس اما ميشد ،
.شد شناخته واقعي آثار همتراز و جدي آثاري
مترجم وسيله به او آثار اغلب.درگذشت ژنو در ژوئن 1986 در 14 بورخس
از كه گفتگويي در.است شده ترجمه فارسي به احمدميرعلايي فقيد ،
در نيز و جهان معروف نويسندگان درباره نظراتشرا بورخس ميگذرد نظرتان
مفصل گفتگوهاي از است حاضرگزيدهاي مطلب.است كرده بيان زندگي باره
به بورخس با گفتگو عنوان با كتابي در كه بورخس با بورجين ريچارد
.است رسيده چاپ به انگليسي زبان
بيرجندي فاضلي محمود:ترجمه
ورود قصد او بله ، .بود وكيل شما پدر برويد؟ كاري دنبال كه شده
براين و.بود نياورده دست به توفيقي اماداشت را ادبيات دنياي به
براي كه گفت من به و كنم دنبال را مسير آن بايد من كه بود اعتقاد
.نكنم عجله كارهايم چاپ
بله ، .ساله بيست حدودا.شد چاپ كارهايتان كه بوديد جوان اما
.كن صرف وقت كارت براي و بنويسكني عجله نبايد:ميگفت پدرم.ميدانم
بهترين لااقل يا.است خوب خيلي بداني كه كني منتشر را كاري بايد
.برميآيد تو از كه است كاري
گرفته ريشه ديگر كتابهاي از اول همان از انگار شما نوشتههاي
.است
من.نيست كردن سفر از كم من نظر از كتاب خواندن.است درست بله ،
لندن ، از ديدار مثلا مانند را امرسون يا شاو ، آثاربركلي ، خواندن
و چسترتون ديكنز ، آثار با را لندن البتهميدانم واقعي كاري
جريان مسير يك در زندگي كه دارند گمان آدمها خيلي.ديدهام استيونسون
شما آنكه حال.اينها نظاير و سفر ، سردرد ، درد ، دندان در يعني.دارد
هنر و ميجوئيد تصورات و تخيلات در را زندگي و هستيد ديگري مسير در
.نميبرد جايي به راه تمايز اين به شدن قائل من نظر به اما است همين
گوشههاي درباره شعرهايي من.است زندگي از جزئي هرچيزي من نظر به
مثلا.نگفتهام شعر بزرگ موضوعات براي اصلا و نوشتهام خيابانها معمولي
شايد اما.بگويم آن براي ندارمشعري گمان اما.دارم دوست را نيويورك
را كار آن كه آدمهاهستند خيلي كه چرا.بگويم شعر خياباني گوشه براي
.كردهاند
كه داريد عقيده و است مدام تغيير حال در شما نظر از دنيا ادبيات
در كه نميشود باعث اينميكند دگرگون را آن مداوم طور به گذرزمان
كنيد؟ بيهودگي احساس اصيل ادبي آثار خلق
از جهاني ادبيات.ميكند رشد كه ميدانم زندهاي چيز را ادبيات من.نه
رشد اما.ميشويم گم آن در و است انبوه.است مثلجنگلي من نظر
زنده را آن بنگريد كه من آثار در تو هزار ايده به مثلا.ميكند
نه؟ ميبينيد ،
ديده مكانيكي خود داستانهاي در ميكنيد سعي پيوسته كه دارم اطلاع
داستانجاودانگان كه گفتيد اما.نيائيد چشم به خيليزياد يا نشويد
برده؟ كار زياد
اين به.شد نوشته دقت نهايت با داستان آن كه باشم گفته بايد بله ،
كار خيلي چون.ميشود گم اصلي مقصود خواندنش كهموقع است دليل
.برده
داستان اين بخش الهام گاليور درسفرهاي سويفت جاودانگان
نبودند؟
.بودم نكرده هم را فكرشاندارند فرق خيلي او جاودانگان چون نه ،
در شما كار مثل.ميزنيد پيوند هم به را خشونت و زمان غالبا شما
.معجزهنهائي
نوشتن ضمن در.نوشتم دوم جهاني جنگ زمان در را آن گمانم است ، درست
فقط كه وسيلهاي با را خود كه سرداشتم در را آدمي داستانانديشه اين
.اوست كار ناظر هم خدا و ميدهد جلوه خدا براي دارد خبر آن از خدا
.دو اين بين شخصي كاملا تماسي
است رايج صوفيان بين كه داشتم سر در را صوفيانه انديشهاي نيز و بله
در يا دنيا آن در اما است كوتاه خيلي زمين در هرچيز عمر آن طبق و
.است ماندگار و ديرپا آدمي ذهن
.هستيد نابينا چون.باشد سخت شما براي نوشتن بايد ديگر حالا
است علت همين به.بنويسم كوتاه قطعات مجبورم.شده غيرممكن نيست ، سخت
آخرين امانميشود بيشتر دوصفحه يكي داستانهايم و مينويسم غزل كه
.شد صفحه شش.بود بلند نسبتا نوشتم كه داستاني
.ميگوئيد را مهاجم
رمان چونندارم قبول را رمان نوشتن كه است علت همين به و...بله
مقصودم.دارد هم خواننده براي دارد نويسنده براي كه ابهاميرا همان
و ديگري فصل بعد بعدي ، فصل بعد مينويسد ، فصل يك رمان نويسنده اينكه
كه نيست معلوم تازه و ميافكند نظر كار تمام به پرندهاي مثل آخرسر
.باشد درآمده آب از دقيق كاملا
كردهاند؟ خلق شخصيت شما نظر از نويسها رمان كدام
واقعي را همهچيز كنراد در چون.كنراد مخصوصا.ديكنز و كنراد
جيمز هنري از بالاتر خيلي را كنراد من.همشاعرانه خيلي و ميبينيد
رماننويس بزرگترين داستايوفسكيرا بودم كه جوان.ميدهم جا
نااميد شدت به خواندم را آثارش دوباره كه بعد سال ده اما.ميدانستم
زندگي در چون طرح از جزئي و هستند غيرواقعي شخصيتها ديدم چون.شدم
وقتي داريد ، اندوهي مسئلهاي بابت وقتي گرفتاريها ، در حتي واقعي ،
هم را خود زندگي بيفتد ، كه اتفاقي هر ميشويد ، خوشحال يا عصباني
برايشان آنچه در فقط شخصيتها رمانها اغلب در رمانها ، در ولي.داريد
من نظر به و است ساده خيلي آدمهاي حال اين.ميكنند زندگي ميدهد رخ
.اينهاست جز واقعيت
بشر انديشه نماي تمام آينه شما نظر از اولين چون كتابي مثلا
است؟
كه آخر تا را كتاباست خوردهاي شكست كار اولين اما.هست بله ،
هيچكدام اماميشويد مطلع شخصيتها موقعيت هزار ازهزاران بخوانيد
مثل را آنها بكنيد نگاه كه شخصيتهايجويس بهنميشناسيد را
از موقعيت هزاران اولين درنميبينيد ديكنز يا استيونسون شخصيتهاي
.نميشناسيد درست را آنها بازهم اما.ميشود روايت شما براي شخصيتها
.است گذاشته ميكروسكوپ يا ذرهبين زير را آنها جويس انگار
ميآيد؟ نظرتان در آن از چيزي چه كنيد فكر اولين به اگر پس
ددالوس از نكته هزاران كه گفتم.دارد شفاهي زباني كه ميآيد نظرم به
اما.نميشناسم كه من يعني.نميشناسيم را آنها اما.ميدانيم بلوم يا
.ميشناسيم زياد خيلي را ديكنز يا شكسپير شخصيتهاي گمانم ،
شما سليقه به بيشتر چخوف.ميگوئيد چه چخوف مثل نويسندهاي از
.ميخورد
.است گذارتري اثر نويسنده گمانم.بله چخوف ،
نيستند؟ زندهتر شما نظر به آنها چطور؟ تولستوي شخصيتهاي
شخصيتهايش نميتوانم ديدم اما.بخوانم كه گرفتم دست را صلح و منجنگ
احساس.خواندم را او كوتاه داستانهاي بعضي بعد...باوركنم را
.كنم سنگيني احساس كه ندارم دوست قصه يا رمان در و ميكردم سنگيني
بايد چرا رمان يا كوتاه داستان نويسنده نميدانمببرم لذت دارم دوست
دوازده كه مينويسد تولستوي باره در مور جرج.بدهد زحمت خواننده به
وقتي كه ميكند توصيف موبهمو طوري و دقت با چنان را منصفهاي هيئت عضو
يادتان پاك خواندهايد اول نفر از هرچه ديگر ميرسيد چهارم نفر به
انگليسي ادبيات بين انتخاب در اگر من.است نامعقول طبعا اين و رفته
انتخاب را ديكنز حتما ديكنز ، و داستايفسكي بين يا شوم ، مخير روسي و
شايد ياميبينم راستتر و صادقتر زندگي به نسبت را او كه چرا ميكنم
.شده گرفته كم دست ديكنز من نظر به.است زندگي از بزرگتر ديكنز
.ميگوئيد چه لوركا نمايشنامههاي از
هم را شعرش.باشد آمده خوشم كه نشده لوركا ازندارم دوستشان
او منشد اعدام كه آورد شانس لوركا من نظر به.كنم تحمل نتوانستهام
را اوكرديم گو و گفت و گپ هم با و ديدم آيرس بوئنوس در ساعتي را
بازي نقش انگار.بود عجيب اين و ديدم نمايشنامهها بازيگران مثل
.ميكرد
ديديد؟ يكبار فقط هم را سارتر
اعجاب به را ما ميخواست لوركا.لوركاست از روشنتر سارتر اما
نوع اين من نظر از و دهد نشان فهميده را خودش ميخواست...وادارد
وراجي در لوركااست جوان خيلي خيلي كهآدم است زماني مال رفتارها
.نيست هيچ حرفهايش و كلمات پشت اما داشت استعداد
نه؟ ديدهايد ، را او چطور؟ نرودا پابلو
چشم به را او.عالي بسيار.است عالي بسيار شاعري.ديدم را او يكبار
حقش گفتم گرفت را نوبل جايزه (1)آقا آن وقتي و..داناميبينم آدمي
.ميشد داده نرودا به كه بود
تحسين را او است بزرگي خيلي ميگوئيد؟نويسنده چه داونامونو از
.نيستم من كه است دنبالچيزهايي او اما است بزرگي انديشمند.ميكنم
ميگل دارم دوست:ميگويد و است خود شخص بقاي نگران خيلي او مثلا
بورخس لوئيس خورخه كه ندارم دوست من اما.باشد زنده هميشه داونامونو
كه دارم آرزو آمدم دنيا به دوباره اگر گفتهام من.باشد زنده هميشه
دوباره كه ندارم دوست يعنيباشم نداشته قبلي زندگي از خاطرهاي
.برود يادها از كلي به او ميخواهم.باشم بورخس خورخهلوئيس
ديدهايد؟ را موريساشر ، هلندي ، گرافيست هنرمند كارهاي
.نديدهام نه ،
از بعضي با تصويري نظر از كارهايش كه عجيب و شماست معاصران از
واقعيت و بينهايت از تصاويري.دارد شباهت شما مضامين و موضوعات
.است كشيده اينها امثال و مجازي
.نديدهام نه ،
انديشههاي منطقي نتايج گرفتن كار به ضمن شما من عقيده به
آن به انديشيدن از آدمي كه مينويسيد موضوعاتي اسرارآميزدرباره
هم مرگ از كه ميكنيد انتخاب را مضاميني و دارد وحشت يا ميماند حيران
.بينهايت مثل.است ترسناكتر
.نميدانم ترسناك را مرگ من اما
چطور؟ را نهايت بي
وجود توقف معني به مرگ.است روشنفكرانه مسائل از ابديت و بينهايت
.ميشود تمام همه اينها كردن ، تعجب كردن ، حس كردن ، فكر مرگ ، بااست
.نباشيد ناراحت و نگران ديگر كه ميكنيد پيدا را اين سعادت لااقل يا
نخواهد و نبوده آن در كه بيانتهايي آينده و بينهايت گذشته از آدمي
.نيست مسئله حد اين تا مرگ اما است مسئلهاي ابديت.ميشود غمناك بود
.نيست روشنفكرانهاي مسئله يعني
ميتوانيد فلسفه بدون را دنيا.ميبينيد چطور زندگي براي را فلسفه
نظرآوريد؟ در
نه؟ ميكنند ، زندگي فقيرانه ندارند فسلفه كه آدمهايي من نظر به نه ،
نظر ازدارند اطمينان خيلي خودشان به و واقعيت به كه آدمهايي يعني
خيلي كه ميدهد ابهامي دنيا به فلسفه.است بشر زندگي ياور فلسفه من
كه آنجا از و ميبرد تحليل را واقعيت عبارتي به فلسفه.است عالي
آدمي فرياد به رفتن تحليل اين نيست مطبوع چندان هميشه واقعيت
.ميرسد
.است آستورياس آنخل ميگل اشاره اين از بورخس منظور -1