پنجم ، شماره 1280 ژوئن 1997 ، سال خرداد 1376 ، 16 دوشنبه 26
|
|
ايران اسطورهاي كوچههاي در
.است همشهري روزنامه به متعلق و محفوظ حقوق تمام
سپهري سهراب اشعار در اسطوره تجلي به نگاهي
بن سه - روشني و آب و گل از نگارهايزيبا آب پاي بلندصداي شعر
انسان زيبا ، اسطورهاي طي و ميزند رقم را -سپهري اشعار اصلي مايهء
رهروي چون ميشودو نامكاني مكان و نازماني زمان زمانمندوارد و تاريخي
ميگردد باز دوباره خسته
مناسبت به كه است متنسخنرانياي ميگذرد نظرتان از كه مطلبي
ادبيات دانشكدهء در معاصر بزرگ عارف و شاعر سالمرگ هفدهمين بزرگداشت
ايراد درارديبهشتماه 76 ، تهران وليعصر دانشگاهي مجتمع علومانساني و
.است شده
اسماعيلپور ابوالقاسم دكتر
اين در.چشمههاست زلالي و شاعرصداقت آينهها ، و آبها شاعر سپهري
و بشناسيم كلي چشمانداز يك در را او پيام كرد خواهيم سعي مجالاندك
بسيار او عرفاني انديشههاي و سپهري پيام درباره.كنيم تحليل
برخي ،(ناتوراليست) طبيعتگرا شاعري را او برخي.نوشتهاند و گفتهاند
او نيز گروهي.خواندهاند رمانتيست شاعري را او دستهاي و نوگرا عارفي
او برخي.كردهاند انتقادها و پنداشته مردم و اجتماع از دور فردي را
را او نظريات جمله ، از.كردهاند قلمداد وبودايي هندي عرفان پيرو را
تاثيرشاعران نيز و سنجيدهاند هندي كريشنامورتي ، عارف نظريات با
فلورادخيل لانگ و وردزورث ويتمن ، همچونوالت زمين ، باختر طبيعتگراي
و پنداشتهاند صوفيانه مشي راصاحب او گروهي سرانجام و دانستهاند
.نمودهاند شعرنشانيباز در را عرفاني سلوك هفتمرحله
غربي چه شرقي ، چه ومكتبي ايسم هيچ در سپهري من ، گمان به اما
.بسنجيم غيره و ويتمن مورتي ، كريشنا با را او است بيهوده نميگنجد ،
رهروي.زمين ايران اسطورهاي كوچههاي در است سالكي و رهرو تنها سهراب
را آن و يافته دست ابدي ازلي ، حقايقي به سبزه و نور و آب زبان از كه
شرق خلوت و ساكت كوچههاي رهرو اين.ميكند وصف ما براي ساده زباني با
ميان در مردم با را پيامش اسطوره زبان با و يافت دست اسطوره به
با كه برآنم و ميشناسم اسطورهپرداز عارفي و شاعر را سپهري من.نهاد
حتي و شعري آثار اسطورهشناسيميتوان ديدگاههاي و اساطير شناخت
.كرد بررسي نو ديدگاهي رااز او نقاشيهاي
اسطوره.است بديعي و لفظي شگردهاي از دور و ساده بس اساطيري بيان
برجاي خود از نامي حتي كه بودند صديق هنرمنداني كهن پردازان
سپهري.آفريدند را بشري اسطورههاي زيباترين اما.نگذاشتند
.يافت اونميتوان اشعار در شعار و نسرود شعرروشنفكرانه
كه ميدانيم.است تخيلي اشراقيو دريافتي نيازمند اسطورهاي نگاه
:ميشوند بدل ناب شعري تصاوير به و ميزند موج او اشعار در تخيل
...غيره و پردارد صداقت دارند ، هوش گياهان
از واقع ، دربرميخوريم اساطير واژه به بارها سپهري ، اشعار در
به سطر به سطر كتاب ، هشت مجموعه در بعد به آب پاي منظومهصداي
:برميخوريم اساطيري مفهوم
به كه طلاييهايي ، به/قديم چمنهاي به درگشودم / تاريكي اين در من
و /ميشنود را تو احساس موسيقي خاك ، :يا ; كرديم تماشا اساطير ديوار
برو راه /محض زمينهاي روي:يا ; باد در ميآيد اساطير مرغان پر صداي
.اساطير باغ صفاي تا
جلوهاي يا روايت از وعبارتست دارد شهودي بينشي شعر مانند اسطوره
جهانشناختي اسطوره كلي طور به و طبيعي فرا موجودات درباره نمادين
اسطوره.ميبندد كار به هستي از خود تفسير منظور به قوم يك كه است
به و داده رخ ازلي زماني در كه باشد سرگذشتي يا تجربه حس ، ميتواند
اسطوره.كند توجيه را هستي و درآيد تخيلي و وهمانگيز نمادين ، گونهاي
زماني تا.دارد تفاوت افسانه با و است راست و مينوي قدسي ، سرگذشتي
و ميزيست خوشبخت و شاد بود ، محور اسطوره و باور اسطوره انسان كه
از انسان ژرف اندوه.نداشت تاريخيت و تاريخ اندوه و زمان اندوه
جريان و شناخت عالم تاريخي جريان محصول را خود وي كه شد آغاز هنگامي
انسان اما.دانست ناپذير بازگشت و خطي را زمان سير و تاريخ
مينوي و قدسي تاريخي و زمان به باور اسطوره معاصر انسان يا اسطورهاي
:ميداند شدني تجديد و پذير تكرار دايرهاي ، زماني به و
فرصت لبه در /اساطير صفايباغ تا برو راه / محض زمينهاي روي
!بدوي تكلم حوري !بزن حرف /انگور تلالو
زمينهاي روي در كه ميگويد خود آنيماي يا روح به راوي شعر ، اين در
.برود اساطير باغ صفاي تا (نيالوده و اساطيري سرزمين يعني) محض
و اساطير شگفتانگيز باغهاي به او دنبال به نيز شاعر كه است بديهي
آنيما همان بدوي تكلم حوري.نهاد خواهد گام نخستين عصر و افسانهها
حرف و سخن از سرشار كه شعر جوهر خود يا است شاعر ازلي -آرماني زن يا
.اساطيري است انساني بدوي ، انسان.است
بگوييمنا بهتر يا بايدشناخت را اساطيري مكان و زمان بنابراين
هستي سرچشمه و ازليت اساطيري ، زمان اساطير ، ونامكاني زماني
:است
سرنوشت با ، هستم آشنا /ميگيرم را گلها نبض/نزديكم زمين آغاز به من
حوض بود ، آزادي بغل يك وقت ، آن در زندگي:يا.درخت سبز عادت آب ، تر
حسميانداخت ، گردن در دست ميآمد ، شوق /بود موسيقي
نماد كه -خورشيد با انسان كه زماني است ، اسطورهاي زمان زمان ، اين
:ميشود يگانه است ، صيرورت و حركت اصلي
.سايه؟ كجاست/ميآيم آفتاب مصاحبت از من
كه ابدي ازلي ، است ندارد ، نامكاني خاصي جاي نيز اسطورهاي مكان
را آن اشراقياش سفرهاي در و است آن جستوجوي در ما نوگراي عارف -شاعر
:شاعر آرزوي مورد و آرماني است مكاني.است يافته
;پشتهيچستانم /ميآييد اگر من سراغ به
.است فاضله مدينه و اتوپيايافلاطون يا آرمانشهر برابر هيچستان
.مينگريم اساطيري زاويه از آبرا پاي معروفصداي منظومه اكنون
مايه بن سه -وروشني آب و گل از زيبا نگارهاي كه شعربلند اين
تاريخي زيبا ، انسان اسطورهاي طي و ميزند رقم را-سپهري اشعار اصلي
خسته رهروي چون و ميشود نامكاني مكان و نازماني زمان وارد زمانمند و
.ميگردد باز دوباره
شرح شاعر است ، اسطورهاي وغير تاريخي مرحلهاي كه نخست مرحله در
:ميگويد باز را خود حالتاريخي
...غيره و ذوقي سوزن سر ناني ، خرده /نيست بد روزگارم كاشانم ، اهل
:ميرود دست از ومكان زمان ناگهان شعر ، دوم مرحله در اما
نسبم /است شده گم من شهر /كاشاننيست من شهر اما كاشانم ، اهل
.سيلك ازخاك سفالينهاي به /هند در گياهي به شايدبرسد
مرد نخستين) مشيانه و مشي.دارد گياهي بني انسان ايران ، اساطير در
شش كاشان سيلك سفالينهء.برآمدهاند هم آغوش در ريواس شاخه از (زن و
آمده آبي نيلوفر نمادين نقش آن روي و دارد قدمت سال هزار هشت تا
.ميكند اشاره اسطورهايخود و اصيل هويت به اينجا در شاعر.است
.دارد اساطيري نقش و آمده سهراب اشعار در بارها نيز نيلوفر واژهء
قداست ، نماد سيلك ، از آمده دست به منقوش سفال روي پر هشت نيلوفر
طلوع با كه است زيبايي گل نيلوفر.است خورشيد نماد و گونگي ايزد
را نيلوفر آرياييها.ميشود بسته غروبآن با و ميشكفد برآب خورشيد
كه آمده نيز هندي دراسطورههايميدانستند ايزدي اورنگ و بطنجهان
پديد ميشكفند ، آبهايآغازين در كه نيلوفري از و ازلي ازهستهء جهان
ايستاده را (مانندميترا) ايزدان ايراني ، درديوارنگارهها.است آمده
نيلوفر گل ايزدانروي نيز مانوي نقاشيهاي در.نقشكردهاند نيلوفر برگل
ميباشد ، چون نيز بودا سمبل نيلوفر گل اينگذشته ، ازايستادهاند آبي
گرفت روييدن زمين از نيلوفري تولدبودا ، لحظهء در كه معتقدند هنديان
.شد خيره جهتفضا ده به و نهاد گام آن درون به كهبودا
اشراق بام به رهرو يا شاعر پايآب ، شعرصداي پاياني و سوم بخش در
ميبيند را مادرش ميشودو مكان و زمان وارد حال ، همين در ميرسدو
روياهاي در كه شاعر.ميشويد شط خاطره در را پاييناستكانها آن كه
هندسي كه ميبيند شهري ميشود ، مكان و زمان وارد ميبرد ، سر به اساطيري
را گياه رويش جلوي كه است شده ساخته سنگ و آهن و سيمان از و است
:آن در كه ميكند مشاهده را آلوده امكاني ميگيرند
باغچه يك ديدن از كسي /نبود زمينخيره به عاشقانه چشمي ، هيچ
ادراك متن در تصنيف طعم از من/خاموش عصر اين ابعاد در /نشد مجذوب
معراج عصر در /قرنميترسم سيماني سطح از من /تنهاترم يككوچه
.پولاد
اين در را چيز همه ميشود ، پرتاب اساطيري زمان و مكان از چون شاعر
:كه ميگيرد نتيجه بهناگزير.ميبيند آلوده و تيره خود چشم در جهان
.شست بايد واژههارا /ديد بايد ديگر جور /شست رابايد چشمها
اشراق ، بام به رسيدن براي است راهنمايي و نشان راستي به شعرنشاني
يا ازلي صورت رنگ آبي ، شاعر آرمانشهر يا ناكجاآباد و اساطير بام به
آبي رااتاق خاطراتش دفتر شاعر كه نيست بيهوده.است عشق نوعي صورت
.ميكند نامگذاري
اسطورهاي آرمانشهر از جلوهاي كاشان ، در روستايي گلستانه ، در زيستن
:است سپهري
بايد زندگي هست ، شقايق تا آري ، /علفيميآمد بوي چه گلستانه ، در
.كرد
او كه راستيني طبيعت است ، يگانه طبيعت با بلكه نيست ، طبيعتگرا شاعر
مظاهر همه او.اساطيريميداند مكان و لاهوت از مظهري و راجلوه آن
هدف.را وزاغ كركس حتي و كبوتر ، چمن ، خزه ، :رايگانهميبيند طبيعت
وحدتاجزاي و يگانگي اين.است طبيعت باسرشت شدن يگانه عارف ، غايي
بماند زمين اساطير جاويد فوارهء درپاي واميدارد را او كه است طبيعت
جايگاه خود ، اشعار از ديگر دريكي او.باشد خود آرمانشهر انديشهء ودر
:است كرده وصف زيباييتمام به را خود اساطيري و آرماني ويژگيشهر و
دست /است باز تجلي به رو آنپنجرهها در كه /است شهري درياها پشت
را تو احساس موسيقي خاك ، /است معرفتي شاخهء شهر ، ساله ده هركودك
.درباد ميآيد اساطير پرمرغان وصداي /ميشنود
آينده انسان بايد كه شهري.شاعر اسطورهاي و آرماني شهر است اين آري
چشم به فرداها و انسانفردا كه بهشتگونه و آسماني شهري.كند بنا
در.است سحرخيزان چشمان اندازه به خورشيد وسعت كهدرآن ديد خواهد
بايد اسطورهاي قايقي پس.روشنياند و خرد و آب شاعرانوارث شهر ، اين
.ديد دل چشم با را فاضله مدينه و رسيد درياها پشت به تا ساخت
.اسطورهاي زمان و تاريخي زمان:دارد زمان دو نيز مسافر منظومهء
شهر يك به سفر.است آرماني و اسطورهاي رهروي گاه و واقعي مسافرگاه
و آرمانشهر به سفر دوم ، مرحله در اما ميگردد ، آغاز واقعي
زمان به تاريخي زمان از درون ، به است سفري.ميشود مطرح اسطورهاي شهر
از دورماندگي و شرحهجران كه شرق كوچههاي در است رهروي مسافر.ازلي
هبوط.ميكند روايت را نخستين و ازلي روزگار به بازگشت آرزوي و اصل
دوران به فاقدتاريخ اساطيري انسان هبوط همان بهراستي جهان ، به انسان
نيز اسطورههايمانوي در كه چونان.است قلمروتاريخيت به و تاريخي
ديويربوده نيروهاي و اهريمن دست به قلمروظلمت در نخستين انسان
ظلمت ديار به ازلي و بهشتي هبوطانسان نماد او اسارت و ميشود
.است انسان رستگاري نماد نيز او رهايي.است
ديدگاهي با است عارفي شود ، نقاشقلمداد -شاعر كه آن از پيش سپهري
براي است آينهاي او براي طبيعت.است جديد عصر عرفان او عرفان نو ،
.اساطيري و ازلي معشوق ديدارجمال
گويي.ميرسد حيرت وادي به مانگاه ، هيچ ، اثرش ، ما واپسين در سپهري
طبيعت با او يگانگي.ميگردد يگانه آن با و ميشود فراخوانده ملكوت به
زبان با او زبان پساست معشوق با رهرو يگانگي همان ملكوت ، و
پنجرهها تپش از كه نميبيند نيازي ديگر.دارد تفاوت ديگر منظومههاي
اساطيري نگاه و اسطوره اوج به او.گويد سخن جويبارها زلال آب از يا
و تجريدي و انتزاعي اندازه بيشاز دفتر اين اشعار سبب ، بدين.ميرسد
.است تصاوير و واژهها شالودهشكن اينجا در شاعر.است ازذهن دور
زمانهاي به ميرود ، دوردستها به ميكند ، خلق غريب و آشنازدا تصاويري
:ميگويد و ازلي و دور
.آفتاب به شد بدل سايه /اشراف به شور ، به /پر به شد بدل حرف
مرغوب حجم و ميدهد فرا گوش آب اساطيري حرفهاي به او مرحله ، اين در
بينشاني نشان وادي ، اين در او نشان.ميشويد تجريد تماشاي در خودرا
:است
دهه دو در سپهري محبوبيت!ملكوتايستادهام متري چند در ديدم ،
روزافزون جهان ازكشورهاي بسياري در بلكه ايران ، در نهتنها اخير
اوست ، اسطورهاي پيام جهانگير ، محبوبيت اين بارز دلايل از يكي.گشت
زمان احياي و آرمانشهر بناي راه در تلاش و انسان رستگاري براي پيامي
ريكاردو توسط ايتاليايي به سپهري اشعار ترجمه ازلي و اسطورهاي مقدس
خانيس خانم اسپانيا معاصر شاعره توسط اسپانيايي زبان به زيپولي ،
ترنر ، مارتين توسط انگليسي به شارف ، كورت توسط آلماني زبان به كلارا ،
سوقي قلم به عربي به تابارگنچر ، ايشيك سوي از استانبولي تركي به
قلم به لهستاني ترجمه و باتستي ترزا توسط فرانسوي برگردان شتا ،
است شده منتشر مختلف كشورهاي در ديگر ترجمه چند و اسموژنسكي مارك
هر و نورديده در را ايران مرزهاي فراسوي كه ميدهد شاعري از نشان كه
و افتخار باعث و ميشود جهاني اسطورهاياش زبان و نگاه ميگذرد ، كه روز
.ماست ميهن سربلندي و غرور