پنجم ، شماره 1287 ژوئن 1997 ، سال تير 1376 ، 24 سهشنبه 3
|
|
زن يك تراژدي
.است همشهري روزنامه به متعلق و محفوظ حقوق تمام
نمايشمدهآ بر كوتاه يادداشتي
داريوفر:نوشته
شماره سالن شهر ، تئاتر:اجرا محل هاشمپور نرگس:كارگردان و بازيگر
با را او و داشتهاند روا ظلم او بر كه زني.است زن داستان دومدهآ
قدمت به كه است نامي مدهآ.تحقيركردهاند زوالناپذير عشقي آنچنان
قرنها ، مكانها فراز از و است بوده جاري نمايش صحنههاي تاريخبر تمامي
داريوفر ، است بوده لايزالجاري چشمهاي چون و درنورديده را زمانها و
داشته او آثار در محوري هموارهحضوري زن كه است نويساني درام جمله از
در بداردو دوست اخلاص منتهاي با ميتواند كه است داستانزني مدهآ.است
.باشد متنفر قدرت تمام با حال عين
و هيستريك چهره نمايش در تلاش اكسپرسيونيستي بافتي با تراژدي اين
در اواست شده خيانت او به كه دارد زني ديوانهوار اعمال
روي خدايان ميانديشندمردان ، نيز همگنانش كهحتي ميزيد جامعهايمردسالار
شوندشكوفهاي پير چون زنان.شود بيحرمتي آنان به كه نبايد زمينندو
.ميشوند آبديدهتر پختهو ميشوند پير مردان وقتي ولي پژمردهشوند
يافته رسوخ اجزايصحنه تمامي در زن اين احساسات غليان اجرا ، اين در
با موسيقي همراهي و زيبا حركات مناسباز استفاده با هاشمپور.است
خشن و تند روح زواياي پسزمينهاي مانند كه صحنهاياكسپرسيونيستي ايجاد
با نيز وي جامههايتماشاواميدارد به را انسان مينماياند ، را مدهآ
تمامي به تا شده سعي آن در ميدهدو نشان را خاصي قوميت آنكه
نوعيميتواند به او سخن حال ، اين با ولي باشد شهرپايبند اصولكلاسيك
.باشد جهان مظلوم زنان حرف
-صحنهها از بعضي در اغماض با -ميكند كارگرداني خود آنكههاشمپور با
استفاده كه مييابيم زيبايي هارموني از اجراحاكي تمامي در را او حضور
و جرس يك و مدهآ دل خون از است نمادي كه قرمز پارچههاي از بجايوي
اثر زيبايي بر تاكيدي و ميكند صدا درگوش هماره كه صدادار دستبندي
.است
نماينده چهره كه است ، زن اين مصايب بر ديگر نشاني هم ، او صورت سرخي
شوهر بيمهريجيسن مورد تمامتر هرچه شقاوتي با كه است پريشاني دل
او همراه زنان حتي رهگذر اين در.است شده واقع سيرتش زشت و دل سنگ
با نيز نمايش سكوي.ميكنند عشقمصلوبش صليب بر و كرده سرزنشش نيز
عصاره و خاطرات و داده سوق رذالت سوي به را او خود تند سراشيبي
فرزندانشرا تا ميگيرد تصميم او ناگهان.ميدارد درخودنهان را وجودش
حربهاي پس ميشوند ، پردردشمحسوب زندگي براي پايبنديهايي كه چرا بكشد
رودي چون خون اين.ميريزد را آنها شيرين جنون ، خون نهايت در و ميجويد
.ميريزد وي سر و زمين بر و شده جاري زيرسكو از پيوستهناگاه
زندگي ره كه برايپويندگاني است آغازي بلكه نيست ، نمايش پايان اين
.ميجويند بشري والاي هنر اين در
شيبانيفر مازيار