پنجم ، شماره 1294 جولاي 1997 ، سال تير 1376 ، 3 پنجشنبه 12
|
|
آمدم سرخ شقايق آن كنار وقتي
.است همشهري روزنامه به متعلق و محفوظ حقوق تمام
امروز بر سلام و ديروز بر سلام
تو ميكرد راگلكاري شهر خيابانهاي بچهها بسته سربند ستون كه آنروز
بودي آنجا
بودي آنجا تو تربتميداد بوي جبهه بچههاي گلي اتوبوسهاي كه آنروز
تو ميفرستاد عشقبرايتان با را نان مردم اهدايي كاميونهاي كه آنروز
بودي آنجا
بودي آنجا تو نشانميداد سلاح با را تو گرم دستان تلويزيون كه آنروز
بودي آنجا ميكردتو باراني را دلم هواي تو سجده تصوير كه آنروز
تو ميزد لبخند بهشهادت خاكريز كنار در رزمندهها بچه ستون كه آنروز
بودي آنجا
ميكشيد زيرپايشان به خودرا رزمندهها سربچه بالاي خورشيد كه آنروز
بودي آنجا تو
تو ماميايستادند شهر خاكي بچههاي فقط دشمن پاتك جلوي كه آنروز
بودي آنجا
آنجا تو نشست دركنارت تنت باران بوسه براي خمپاره گلوله كه آنروز
بودي
...آنروز و
.ميكشد سوت درگوشهايمان هنوز كه مهيب انفجار صداي و مانديم ما فقط
نكردم پيدايت بودم آمده كه ديروز
خاكريز كنار
سنگر پوسيده گونيهاي زير
داغ ريگهاي ميان در
خار بوتههاي زير
كني عشق خدا با شبرا تا بودي كنده قبر چون كه چالهاي كنار در وقتي
گشتم خيلي
بود شده نمك آن ته در آب كه كردم پيدا را خاليت قمقمه فقط و
.بود مانده هنوززنده قمقمه ، آب آخر چكههاي از كه سرخ شقايق يك و
.ميگويد چه ولينميفهميدم داد ، را جوابم نسيم كردم ، صدايت چه هر
با فقط ميرفت ، پايين ازمن خستهتر كه خورشيد و ماندم منتظر غروب تا
.ميكرد قرمز را ابرها خون ديده
يك و بود شده دعايممستجاب آمدم ، سرخ شقايق آن كنار وقتي فردا طلوع
.بود حلقهزده شقايق دور خاكي پلاك
عشق تسبيح ازدانههاي يكي كه خداخواستم از صبح به تا را شب آن آخر
.دهد نشان من به را
.گشودند را تو قصربلورين و آمدند مكانيكي بيل با تفحص خوب بچههاي
راميفشرد چيزي دستانت و بود سجده بر سرت اللهاكبر
گشودم را دستانت و كردم تيمم خاكت با
ميداد گل بوي و بود شده گل خونت با كه كربلا مهر يك
در را عشق ركعتنماز دو و كردم سجده بدان و ماليدم چشمم روي بر
خواندم تو مقتل كنار
شهرميبردم خرابآباد به را بيابان كنج قصرنشين اين آخر
باشد داشته آغازيميتواند چه عرشنشين بسيجي يك و خسته يك عشقي سفر
...پاياني چه و
.دوشميكشند روي بر را نور هودجهاي مردم كه امروز
.ميشود آرام دلمكمي ميكنند خنك را تو خشك بدن اشكهايشان با و
راديگر خيليها آخر نشناسند ، را تو بيايي ، كه ميكردم فكر
.نميشناسيم
.رفت گريان مادران طرف به پيچيدهات ، پرچم تابوت چطور نميدانم
.نظارهميكردي دقت با را طرف هر و ميچرخيدي آنان سر دور
.گلابميگرفتند تو از مردم كه بودند ريخته رويت گلاب آنقدر
.ميكردند تقسيم چشمانشان با و
و طرف يك از مشكي چادر گوشه گرفت ، را تو گريان مادر يك مشكي چادر
.ديگر طرف تو تابوت ميان
خود كار عشق ولي.ميانداخت فاصله خسته دل مادر آن و تو ميان جمعيت
.كرد را
قرار دوباره گرماو سينه ميان تو و زد حلقه را دورت مادرت چادر
.گرفتي
(1)حيا يبعث يوم و يموت يوم و ولد يوم عليه وسلام
امروز كه است گشودهنشدهاي وفاداري نامههاي شهيدان امروز تابوتهاي
به ما براي شهيدان راه روشني به فردايي ميشودتا گشوده ما بر
.ارمغانبياورند
دوباره كه روزي و وفاتش روز و ولادتش روز در باد او بر حق سلام و) -1
(شد خواهد برانگيخته
مريم سوره آيه 15
قلميان محمدرضا