پنجم ، شماره 1361 سپتامبر 1997 ، سال شهريور 1376 ، 21 يكشنبه 30
|
|
شاهنامه و شنود و گفت محفل خانه ، قهوه
خواني
.است همشهري روزنامه به متعلق و محفوظ حقوق تمام
ميگيرد رونق سنتي قهوهخانههاي بار و كار فصل ، تغيير با
سقف قهوهخانهها ، ديوارهاي قهوهخانهاي ، نقاشي خاستگاه نخستين
بود زورخانهها و تكيهها عارفانه حمامها ، خلوت
قهوهخانهها به دوباره رويكرد
به قهوهخانهها بار و كار پائيزي ، بادهاي دميدن و فصل دگرگوني با
.ميگيرد رونق سنتي ويژهقهوهخانههاي
تصويري ، ارتباطات شدن گسترده و تلويزيون و سينما تولد با گرچه
در بودند ، شاهنامهخواني و شنود و گفت كانون كهروزگاري قهوهخانهها
با كه است چندي اما دادند ، دست از را خود محوري نقش زمينهها اين
با مردم كشور ، شهرهاي ديگر و تهران در سنتي قهوهخانههاي گشايش
.دادهاند رونق قهوهخانههارا بار و كار اماكن ، اين به تازه رويكردي
نگارهايي و نقش سنتي ، شيوه به نوبنياد قهوهخانههاي از بسياري در
رنگ و است پوشانده را ديوارها قهوهخانهاي ، نقاشي از برگرفته
را دست دور گذشتههاي دستديواره پايين كاهگلي پوشش و كاشيها فيروزهاي
.ميكنند تداعي
و قهوهخانهاي نقاشي قهوهخانه ، پيشينه بر است مروري حاضر گزارش
.مردمي هنرهاي اين نامداران و بزرگان از يادي و پردهخواني
كه غروب.بود خواب شهر كه ;شب نيمه به حتي بود بيدار هميشه قهوهخانه
مسافر هر رهگذري ، بياختيارهر قهوهخانه چراغ سوسوي ميرسيد ، ازراه
.ميكشيد خود جانب به را ناآشنايي و غريب
ژرفاي به پير مرشد سخن با شب هر كه بود گذري هر تپنده قلب قهوهخانه
.ميكرد تاريخسفر
گروه همه و ميگرفت باران بوي كه خاكي و پاييزي دلگير غروبهاي آن ياد
تجربه از بسياري خاطره در هنوز ميشدند قهوهخانه گروهرهسپار
صفاگشوده مهرو به كه دستهايي گرفته ، بخار پنجرههاييهست اندوختگان
همهمه استكانها ، چيني خوردن هم به و قليانها قل قل صداي ميشدند ،
انتظار به ;انتظار به مينشستند مينوشيدند ، كه چاي...و جمع پرنشاط
را پيش شب ناتمام قصه و بيايد تا ;قصهها گفتار شيرين نقال و مرشد
زندگيشان پايان دانستن پنداري قصه هر پايان دانستن چه ، .كند تمام
...بود
سخن با ديوارهاهمراه بر بسته نقش و رنگين پردههاي آن با قهوهخانه
سوگ قصه سهراب ، و بود رستم حكايت ;ميشد نبرد صحنه يكپارچه گويي نقال
.ميزد دور را نقاشي پردههاي نقال ، دهان به خيره كه چشمهايي و سياوش
.بود تفكر شب غدار ، روزگار روسياهي شب بود ، گويي فاش شب شب ، آن
صميمي راستگويي ، سراپالطف ، است هنري غش ، غلو بي است هنري مردمي ، هنر
...پرشور و
زاييده هنري.نميكند تحميل زور به را خودش نيست ، قالبي كه هنري
.صادق ذوقهايي و انديشهها و دستهاييمهربان
شده بسياري لطفيهاي كم و بيمهريها حال به تا هنر اين شناخت درباره
و است مانده بيكس و غريب هميشه بودنش بيحامي سبب به كه است ، هنري
خمهاي و پيچ به و ميشناسد كسي كمتر را مردمي هنر ميتوانگفت
هنرهاي ايران ، هنر تاريخ مختلف ادوار در.بردهاست پي رازگونهاش
ميان تاسف با و گرفته شكل تاريخي و تحولاتاجتماعي ساير همپاي مردمي
.است شده فراموش حادثهها موج
غريب هنرمندان بسياري و خوشنويسان نقاشان ، شاعران ، معماران ، از سخن
بوم تن بر نقشها كه آنان.است ايران هنر رهگذر ونشان بينام و
يادگار به قهوهخانهها و دلسقاخانهها در داستانها و نشاندند
ثبت هنر تاريخ را آن شكوفايي كه است استعدادهايي از سخن.گذاشتند
.شدند فراموش بيياور و مظلوم بيادعا ، و بيصدا و نكرده
نيز همانجا و متولدميشود كوچهها و حصارخانهها در هميشه كه هنري
ذوقها از بسياري زاينده سرچشمه ميدانيم نيك كه حالي در.ميميرد
رهگذر از وهم خلاق انديشههاي از بسياري مربي بوده ، حال و گذشته در
قلب در كه هنري.ميشدند زاييده هنرمند نسلهاي كه بود هنرها اين
آنها براي پاميگرفت كوچه مردم عواطف و احساسات با ارتباط در جامعه
مردم همان براي و ميكرد زندگي آنها خاطر به ميآفريد ، غم و شادي
.ميشد آفريده
و نقاشان حال شرح و قهوهخانهاي نقاشي حكايت مردمي ، هنرهاي ميان از
...ماندگار و شيرين است حكايتي رفتنشان ، و بودن ماندنو قصه
هنرمنداني دل ژرفاي از صادق و اصيل است بازتابي قهوهخانه ، نقاشي
روي پيش ساليان كه نقاشياي...بازار و كوچه صفت آينه و دل ساده
عارفانه خلوت و حمامها سقف بر قهوهخانهها ، تاريك و نمور ديوارهاي
.ميكرد زندگي زورخانهها ديوارهاي و تعزيه پردههاي روي تكيهها ،
قهوهخانه محيط زاييده هنري
صفوي عباس شاه زمان در.طولاني سرگذشتي و دارد دراز عمري قهوهخانه
ديري اما و گذشت كه دورهاي پايان تا راهش ادامه و شد حرمتششناخته
.شد باختگيها خود و اسيربياعتناييها كه نپايد
قهوهخانهها ، نشيني عزلت و سكوت دراز روزگار گذشت پس از اما ، امروز
كه مكاني شود ، زنده تاريخي مكان اين دوباره تا ميشود كوشش اينك هم
...ميكشد بردوش را ياد و خاطره هزاران بار
قهوهخانه ميرسيد ، راه از غروب وقتي دور چندان نه روزگاري روزها ، آن
گرم قهوهخانه وقتي آدمها ، رفتن و آمدن انتظار به مينشست ، انتظار به
چيني خوردن هم بر صداي و قليانها قل قل و سماورها بخار از ميشد
روزگار سالديده مرشد كه بود قشنگ هنگامه اين در نعلبكيها و استكان
در بسياري حماسههاي و حكايتها كه مردي.ميگذاشت پاي قهوهخانه به
.داشت سينه
مرشد دارد ، حضور همانجا رستم پنداري كه بود پرنفوذ آنچنان كلامش
ميشد ، نبرد ميدان قهوهخانه..سياوش راز فاشگوي و رستمميشد همرزم
چكاچاك و اسبان سم صداي حتي مرشد كلام لابهلاي از سهراب و رستم رزم دشت
.شنيد ميشد را شمشيرها
آغاز نبرد و ميكرد تجسم انديشهها ميگفت ، نقال كه بود ميان اين در
سوگ و ميشدند غصهدار پير مرشد كلام با قهوهخانه در مردمنشسته ;ميشد
.ميشدند شريك دلتنگيرستم و غم و سهراب
گمنام هنرمندان عاشق و دست چيره دستهاي كه بود هنگامه اين در
بزم و رزم صحنههاي كرد ، خلق را رستم آمد ، انديشهها ياري به قهوهخانه
مكاني قهوهخانهها...را بازار و كوچه و مردم خيالي دليران گاه و را
وقال قيل از دميآسودن براي مكاني مردمي ، انديشههاي از مالامال شد
گهگاه و بود حماسهسرايي و حماسه ;تاريخ جولانگاه قهوهخانهها زندگي ،
...پارسي كهن متون از عاشقانه داستانهاي
گفتار و مينشست بومها تن بر كه بود نقشهايي ياري به اينها تمامي و
و دل در تا ميرفت و ميشد زنده تاريخ گويي.ميبخشيد راتجسم نقال
.شود جاودانه مردم انديشه
مذهبي پردههاي
.زد طبقهبندي يك به دست ميبايست قهوهخانهاي نقاشيهاي شناخت مورد در
دنبال را خود كار موضوع چهار مبناي بر اصولا قهوهخانهاي نقاشان
تك و عاشقانه افسانههاي و شاهنامه بزمي ، مذهبي ، تابلوهاي:ميكردند
.ميطلبد را جداگانه تحليلي و بررسي كدام هر كه.صورت
تصوير گويا بسيار بياني با حوادث ارتباط و روح مذهبي ، تابلوهاي در
توانسته راحت خيلي نقاشي قواعد از بياطلاعي همه با است ، نقاش شده
دروني و معنوي زواياي پرده ، قهرمانان از كدام هر چهرههاي در است
.دهد نشان را آنها
و شده رعايت او نگاه در كه خاصي روحانيت و (ع)حسين امام معصوم چهره
و همه ميريزد گناه سرش فرق از كه دشمن چشمهاي دريدگي حالت درمقابل
.شدهاند كشيده تصوير به خوبي به مذهبي درپردههاي همه
عرصه در رنگها و لباسها فرم كربلا ، مصيبت قيامت ، روز كشتهشدگان ،
.دارند مستقلي جايگاه كدام هر نقاش انديشههاي
اساس بر انديشهاش و شناخت ;مذهبي پردههاي در قهوهخانهاي نقاش
را چه هر ;است نپرداخته تفحص به كارهايش خلق در هرگز شنيدههاست ، او
.است آورده نقاشي پرده بر كرده تجسم حادثه از خود كه
ميتواني راحت خيلي را همدردياش و امامان ستايش و آخرت از رعب و ترس
به لب خوان تعزيه وقتي كه است انديشه در صداقت همين ;ببيني برپرده
اشكها بسيار ميافتد ، پرده صحنههاي بر بياختيار چشمها و ميگشايد سخن
است ، نزديك مردم انديشههاي ژرفاي به هنرمند كار چه ، ميشود ، روان
حقيقت.ميشناسد را تابلويش قهرمانان و كرده رعايت را احساس وحدت
هنرمندان انديشههاي اصيلترين قهوهخانهايراوي مذهبي تابلوهاي اينكه
است ، مذهبي ووقايع رويدادها از برداشت پاكترين و قهوهخانهاي
در و تعزيهخوانانبود دوش بر دور چندان نه گذشتههايي در كه پردههايي
آن بازار و كوچه مردم از خيلي كه هنري ميشد ، برپا شهر كنار و گوشه
ميريختند اشك بپايش بودند ، برده پي تصاويرش صميميت به و راميشناختند
.بودند نيازهايشان وبهدنبال
دارد ادامه