پنجم ، شماره 1362 سپتامبر 1997 ، سال شهريور 1376 ، 22 دوشنبه 31
|
|
شيرين و تلخ لحظههاي ثبت قهوهخانه نقاشي
حماسهها
.است همشهري روزنامه به متعلق و محفوظ حقوق تمام
نقاشان (پاياني بخش) شاهنامهخواني و شنود و گفت محفل قهوهخانه
تصوير به را مذهبي و ملي پرشور حماسههاي چيرهدستي ، با قهوهخانهاي
گذاشتند باقي خود ارزشمندياز ميراث و كشيدند
شبهاي و كوتاه روزهاي با ميرسد پاييز.شد تمام كه تابستان:اشاره
قهوهخانهها ، زمستان بلند شبهاي در.ميكشند دامن يلدا تا كه بلند
خاطر به سنتي قهوهخانههاي.ميخوانند خود به را بيشتري مشتريان
را بيشتري مشتاقان حماسهها ، نقل و حضورنقالان و صميمي هواي و حال
جذاب و برنامههايهميشگي از روزگاري شاهنامهخواني ، .جذبميكنند
و ميشدند همراه حماسهها شيرين و لحظههايتلخ با مردم بود ، قهوهخانهها
در كه را قهوهخانهها ، گزارش پاياني بخش.ميشد شبيسپري بدينسان
و نقاشيقهوهخانهاي اوجگيري و پيدايش چگونگي به ميخوانيد اينشماره
.اختصاصدادهايم مردمي هنر اين نامداران
نقاشان پابرجاي و اصيل بياني نمودهاي از يكي شاهنامه با پيوند
پيدايي و رشد اصلي محور گفت بهجراتبتوان هم شايد و است قهوهخانهاي
بزمها بهنبردها ، دادن جان طوس ، حماسهسراي كلام تصويركردن.هنراست اين
.است نقاشانقهوهخانه آثار اصلي محور..و رزمها و
نقاش قلمموي چرخش است ، در سيستان اويل اگر است ، شجاع و دلير رستم اگر
رستم هيبت كه جايي تا ميشود شخصيتپردازياغراقآميزتر اين قهوهخانهاي
.ميپوشاند را تماميتابلو
رستم اگر بود ، وبازار كوچه مردم انديشههاي مونس اگر شاهنامه باري ،
بار اين ميشد ، داستاني قهرمان شب هر قهوهخانهها نمور و تنگ فضاي در
.گرفتند دوش بر قهوهخانه نقاشان نقالان ، از بعد را تعهد
از سرشار دارد ، وجودش دامان در را سهراب سر كه هنگامي به رستم
سخت اما داده كف از جان جواني وسهراب است نادم و پرگناه معصوميتي
.است باور پر و صبور
در سرخ رنگ بيباوربدهد ، سوگ نوعي صحنه به كه ميكوشد نقاش پنداري
بيهيچ كه خوني ميكند ، تداعي را رنگخون شايد سهراب لباس و جامه
.است كرده راسرخگون زمين گناهي
گذاشتن سرپوش براي نشانهاي يا سمبل هيچ ;است خالص و پاك چيز همه
.است قهوهخانهاي نقاشيهاي پربار ارزشهاي از يكي اين و ندارد ، وجود
را ابعاد اما;ندارد وجود ريا و تظاهر قهوهخانه نقاش شيوه در
كارهايش در نزديكي و دوري وفاصله نكرده رعايت را هماهنگي نشناخته ،
حتي دارد ديدن لطف كه است پرارزشي كار مجموع در اما.ندارد وجود
سهراب دادن دست از غم در يا ننشستهاند نقالان سخن پاي كه آنان براي
.نكوبيدهاند پيشاني بر دست
ديگر موضوع زمين ايران ادبيات پركشش و شيرين بومقصههاي بر قصهها
.است قهوهخانهاي نقاشان تابلوهاي
و ميشوند محتاطنيست خبري بيپروايي همه آن از ديگر وادي اين در
.ميآورند روي بهشعر ميگيرند ، پيش را نگارگري راه
مردم ذوقهاي و انديشهها از بسياري حافظان بايد را آنان راستي به
قصهها گونه اين از مردم وشناخت روايات نگاهدارنده و بازار و كوچه
.دانست
از ديگري فصل وبازار كوچه مردم ناكاميهاي و شاديها دنياي به ورود
لوطيهاي از حرف است ، مردم از اينجاسخن.است هنرمندان اين تلاش
...دلخوشيهاست دلتنگيهاو سرگذر ،
ميكند تلاش او ;شعرگونهدارد بيان نوعي خود رنگهاي در قهوهخانه نقاش
براي راهي جويد ، تكامل سوي به راهي خود بيحمايت و تنها دنياي در كه
...مردم صادق و پاك دلهاي در ماندگاري
گسترش و صفويه زمان در قهوهخانهها قهوهخانهپيدايي نقاشي نامآوران
نقاشان دنبالش به و كرد صحنه وارد را تعزيهداران از بسياري تشيع ،
.كردند قهوهخانهها ديوارهاي پردههاي كشيدن به شروع قهوهخانه
در ويژه به اخير قرن سه در را قهوهخانهاي نقاشي تاريخ جدي تولد
.دانست بايد قاجاريه دوران
را راه و است فراموششده نامشان تاسف با كه دوره اين استادان از
از نامي بايد ساختند رايج را اينشيوه و نمودند باز ديگران براي
.برد قوللرآقاسي حسين
نوعي به و قهوهخانهبود نقاشان همه پيشكسوت و مرشد آقاسي ، قوللر
.خويش روزگار به قهوهخانه نقاشي مكتب بدعتگذار و پيشرو
عمري زمانهاش ورنجديده گمنام هنرمندان اغلب همانند آقاسي ، قوللر
.بود گذرانيده بههنر ارادت و خلاقيت به را
از همه خوراكش و خواب مزدش ، ميكرد ، كار قهوهخانه در بيشتر قوللر
.ميشد تامين قهوهخانه درون
و بود كرده آنهاكار روي دراز شبهايي و روزها كه نقشهايي بسيار چه
دور به و كرده پاره نقاشي ازاتمام بعد سرانجام كه را بومهايي چه
شماتت و گلايه باد به را او آشنايان و وقتيدوستان.بود ريخته
من.نيست خودم دست كنم چكار:ميگفت بيتفاوت و خونسرد ميگرفتند ،
تحمل هم را سختيهايش لابد شد ، عاشق كه وقتي آدم هستم ، نقاشي عاشق
...ميكشد هم منت ميكند ،
كه پهلوانانند و ويلان آزادگان تنها قوللر حسين انديشه و خيال در
نقاشي در:ميگفت چنانكه شوند ، جاودانه و زنده بوم ، پهنه بر ميبايست
دادن راهنشان در را خودمان اخلاص تا آمديم ما.ندارد مفهومي شكست ما ،
شكست كربلا در (ع)آقاسيدالشهداء مگر.كنيم ثابت بزرگواريها و مرديها
ميتواند مگر است ، بوده ضعيفان و محرومان ما عمريفريادرس كه او خورد؟
هزار كه است آنهايي مال است ، مرگ زنده (ع)سيدالشهداء آقا بخورد؟ شكست
...ميكنيم نفرينشان سال
و كودكي سالهاي ديرين يار سويي از و بود هنر اين عاشق هم مدبر محمد
.آقاسي قوللر حسين نوجواني
و سرنوشت همچونافتاد غريب هم بسيار و كاركرد خيلي هم مدبر محمد
.قوللر حسين زندگي غريبانه پايان
حسين اگرشدهبود دير خيلي ديگر شناختند را مدبر محمد كه بعد
اين چراغ و چشم مدبر محمد قهوهخانهبود ، نقاشي پيشكسوت آقاسي قوللر
همه محمد بود ، گذرانيده ناكامي به را حسينعمري اگر.بود نقاشي
تنها بهدنياآمد ، تنها چه ، .بود رنج خود اصلا بود ، رنج وجودشنشانه
.رفت تنها و كرد زندگي
دل.ميداد اميد او به كه بود نقاشي شور تنها غربت و تنهايي اين در
.شد زندگيش همه نقاشي نهاد ، نقش آفريدن گرو در
در ميكرد ، رانقاشي محشر روز و عاشورا محمد استاد وقتي:ميگويند
كه اشكي از خيس دستمالي ديگرش دردست و بود نقاشي قلمموي دستش يك
هم نوحهاي داشت ، كه خوشي صداي با بيشتر هنگام ، اين در.ميريخت
.ميكند نقاشي دارد ميخواند را آنچه ميكرد قبول آدم.ميخواند
قصه برفي ، صبح دريك قصهها نقاش.داشت غريبي مرگ مدبر محمد استاد
.رسيد پايان به زندگيش
كه بود آمده برف آنقدر.نبود كوچهها توي كس هيچ رفت او وقتي ميگويند
.بود بسته هم را دريچههايخانهها و در شكاف لاي حتي
و آقاسي قوللر شيوهحسين و سبك پيرو كه قهوهخانه نقاشي نامآوران از
نقاب در چهره برخي كه برد نام افرادزير از ميتوان بود مدبر محمد
خود پيشه را هنر عاشقي هنوز و بوده حيات قيد در برخي و كشيدهاند خاك
...عنايتا عباسي ، حاجرضا قوللر ، ...فتحا:جمله آن از ساختهاند
مرحوم همداني ، حسين شله ، حسن به معروف حسن ميرزا مرحوم روغنچي ،
مرحوم ميرزااسكندر ، مرحوم همداني ، الوندي علي مرحوم عدالتجو ، ..يدا
طاهر ، علي مرحوم درويش ، غديرعلي ، محمد مرحوم قائممقامي ، اميرحسين
مهدي مرحوم آرتيست ، اسماعيل به كيانيمعروف اسماعيل مرحوم
و عباسبلوكيفر لرني ، علي منفردي ، حسين مرحوم صانعي ، عبدالصالحي ، محمد
...اسماعيلزاده حسن
.است آقاسي قوللر شاگردمرحوم ماهرترين و خوشدستترين بلوكيفر ، عباس
و حيثيت از دفاع به را عمرش كه است نقاشقهوهخانهاي تنها شايد او
تلاش از دمي نيز وهنوز است گذاشته مايه آن دوام و نقاشي اين آبروي
.بازنميايستد
مدبر محمد هنرمندمرحوم و ذوق با شاگردان از نيز اسماعيلزاده حسن
.زندهميدانند مدبر را او خيليها.است
مدبر محمد و حسينقوللر تجربه با و سالديده شاگرد اسماعيلزاده حسن
حسينآقا بيامرزد خدا:ميگويد نقاشيقهوهخانهاي آبروي حفظ درباره
اين آبروي حفظ دنبال نباشيد ، نقاشي اين در نام دنبال ميگفت كه را
خاطرهها از هم روزگاري نقاشي اين اگر كه كنيد كاري.باشيد نقاشي
.نشود پاره باريك موي رشته اين شد ، باريك مو مثل رفت ،
مجرد -هاله