پنجم ، شماره 1364 سپتامبر 1997 ، سال مهر 1376 ، 24 چهارشنبه 2
|
|
افسوس افسوس ، ما آباد ركن ز
.است همشهري روزنامه به متعلق و محفوظ حقوق تمام
و بردارد پاكش تربت از حافظسر خواجه كه -ندارد كه -داشت امكان اگر
و بود نشسته بهوضعش عاشقانه چنان آن روزي كه ركنآبادي بر كند گذري
راكه بيتهايي تمام آيا ميكرد؟ چه راستي ببيند ، به ديدم ، من را آنچه
نميزدود؟ ديوانش از بود گواراسروده و زلال آب اين وصف و مدح در
ناگاه به و درگرفت بحث برويم؟ كجا گفتيم.بود تعطيلي روز بعدازظهر
فال هم.بزنيم خواجه زيباي ركنآباد اين به سري كه افتادم صرافت به
خواجه ياد به لحظاتي هم و تفريحكردهاند خانواده هم.تماشا هم و است
موافقت همهسرميكنيم است داشته آب اين كنار در كه هوايي حالو آن و
وچند گذشتيم راه پليس از.اصفهان جاده بهطرف افتاديم راه.كردند
پسينگاهي نور انعكاس و سبزيدرختان جاده ، راست طرف در بالاتر صدمتر
بوديم راهي بهدنبال.ميخواند خود به را ما آب ، گذراي برآينه خورشيد
فقط نيافتيم ، راهي گشتيم چه هر.برساند آنجا به را ما كه
بجا خودروها عبور از مرورزمان به سنگلاخ يك وسط در گذرپردستاندازي
.آبرسانديم كنار به را خود مسير همان از بود هرسختي با.بود مانده
روغن تعويض از چرب و سياه.سياه و پرمگس و بود كثيف آب اطراف فضاي
.بود كرده آلوده را آب كنار زمينهاي تمام كه سنگين ، و سبك خودروهاي
هندوانه ، و خربزه پوست.بود كار همين مشغول طرفتر آن كمي اتوبوسي
.بود داده زشت آنجاچهرهاي به...و سياه و چرك لتههاي
بيرون آرامي به شفاف و زلال آبي قنات درون از.آمديم آب كنار به
بودند گسترده را كثيف لباسهاي و رخت زن چند سرچشمه درست اما ميريخت ،
تادوردست كه جوي كنار در درختها صف آنطرفتر.بودند شستنشان مشغول و
.بودند كرده پهن را بساطشان خانوادهاي درخت هر زير و داشت ادامه
آسمان ميشد ، آغاز شيبيملايم با كوهي ميگرفتي فاصله آب جوي از كميكه
به يادم.ميداد نوازش را گونهها خنكي نسيم و آبيسير و صاف غروب
سروده آن اطراف گلگشت و آب وصفاين در خواجه كه افتاد بيتهايي
شده باعث كه است حاليداشته و وضع چه جا اين زمان آن در نميدانم.بود
:بسرايد گونه اين آن درزيبايي ديرپسند حافظ
يافت نخواهي جنت در كه ميباقي ساقي بده
را گلگشتمصلا و آبركنآباد كنار
ركالدين توسط ق.هـ سال 338 در يعني خواجه جناب از پيش خيلي قنات اين
ايام كه ركنالدوله ماثر از.است شده احداث بويه فرزند ديلمي حسن
دو به نزديك آن منبع كه است قناتركنآباد نمود ، احداث شيراز در توقف
.است شيراز صحرايمصلاي آن مصب و شيراز مشرق و شمال فرسخميانه
آب اين ديدار ضمن كه اروپاييرا خاورشناس نظروامبري انسان وقتي
زيرا.بردم لذت ركنآباد آب ديدار از:خودمينويسد سفرنامه در
سرچشمه از كه زلالي آب ديدن.نداشتم نهر يك آب جز را چيزي انتظار
رانوازش گوش ريزشش صداي و را چشمم ميآيد ، ركنآبادبيرون كوهستاني
.بدارم دوست او خود براي ركنآبادرا آب كه بودم نيامده من.ميداد
جهت اين رااز ركنآباد ولي.نيست ديگري چيز آب مشتي ميدانستمجز زيرا
و قرين ميداشتم دوست من كه ديگري باچيزهاي آن نام كه ميداشتم دوست
و شيراز طبعا دارد دوست را حافظ كه كس هر زيرا.بود مشابه شايد
همدوست را حافظ كسي اگر من ، عقيده به حتي و دوستدارد را ركنآباد
اين زيرا.كند خودداري داشتنركنآباد دوست از نميتواند باشد ، نداشته
...است شده جاودانطبيعت آثار جزو شاعر ، يك قريحه و براثرفكر آب نهر
چنينعاشقانه اين آشنا دل بيگانه يك چگونه ميشود ، كه شرمنده خودش از
ميداشته دوست حافظ كه را چيز وهر كس هر كه ميورزد ارادت حافظ به
به نسبت چقدر وما است ميورزيده عشق آن به قلب صميم از اونيز است ،
.دوريم و بيتفاوت آثار اين
بود تو پاي كف نشان كه زميني بر
بود خواهد صاحبنظران سجده سالها
محلهايي و اشيا كهكوچكترين ميخوانيم پيشرفته كشورهاي بزرگان مورد در
ازهيچ آنها بزرگداشت و نگهداري در دارد ، آنانارتباط به نحوي به كه
نظر از هم كه محلي اما -چنيناست هم حق كه -نميكنند فروگذاري كوششي
است ، درآميخته چنين اين حافظ باشكوه شعر با هم و دارد اهميت تاريخي
نه بودجهاي با ميتوان كه حالي در ميكنند رهايش گونه اين ما ديار در
ايجاد آنبا در و كرد تبديل زيبا بوستاني به را آن چندانگزاف
هم كه آورد وجود به تفريحي فرهنگيو محيط سخنراني ، سالن و كتابخانه
هم و باشد داشته جاذبه حافظ خواجه وعاشقان جهانگردان براي
حافظشناسي و حافظ نوعيبا به كه مراسمي خصوصا مختلف ، درمناسبتهاي
.دارد بستگي
شيراز -پايمرد منصور