پنجم ، شماره 1367 سپتامبر 1997 ، سال مهر 1376 ، 28 يكشنبه 6
|
|
عشق شهر هفت مقدس دفاع هفته مناسبت به
بسيجي
.است همشهري روزنامه به متعلق و محفوظ حقوق تمام
يقين 6ـ
به كه بسيج لشكر ناگهاني حمله آن را ديشب.ميگريزد چنگم از پيروزي
خاكريز در ديشبگذشت زود چه.ميشود تقويت مقاومت يادميآوردم ،
دوست آن از اينجا كفر ، تجاوز از قبل.دشمن خاكريز در اكنون.دوست
.ميشوم كلافه دارم.طلائيه ياران شلمچه ، دوستان خرمشهر ، دوستانبود
لذت صبح دمدماي تا دشمن بر غلبه و پيروزي.اينجا ميماند راه نيمه
اينجا به ما كه دادهاند جان حسين چند.مرا ميلرزاند اكنون و.داشت
پاتك سومين.ميشود نزديكتر دشمن.نگهداريمش بايد -رسيديم- برسيم
نميزند ، شور دلشان چرا نرسيدند؟ شهر در مانده بسيجيهاي هنوز.است
صاحب بسيجيها همين فقط نيست؟ خاكآنها اينجا -ميگويم را شهرنشينها-
چشمشان از دشمن تانكهاي را بيخوابيديشب.مينگرم مظلوم هستند؟ منصب
گيرد بازپس كه ميكند اصرار دشمنهم.ميكنند دقت شليك در.است گرفته
مقتل در شهدا.نااميدشانميكند بسيجي استواري واكنش.را جبهه
آرام درچهرههاي ميشوم متنفر گلوله انفجار از كه گاهآرميدهاند
به راه هركسيرا.است خلوت -خطمقدم- اينجا.ميگيرم پناه شهدا گرفته
هنوززبانه ايمان ، اينجا؟ است كشانده مرا عاملي چه.نميرسد اينجا
و خلاصشدهام ايمان منت به را تعميم زكات.ميطلبد خمس من از و ميكشد
ويا بميرم بايد يا است كرده خوبان محيط اين روانه مرا ايمان حالا
هم من.پذيرفتند آنرا همه شده صادر حكم.برانم عقب به را دشمن
گلولهها انفجار.دشمن است خشمگين چه ترديد؟ هم باز چرا بايدبپذيرم؟
مقاومت.كجا پس نه؟ من شهادت ، همه اين درون چرا پس.رهايمنميكنند
مقاومت به غلطيده خون در ياران كنار در دستخالي را تو مناست؟ سهم
.ميطلبد را يقين آموختم ، آنچه به ايمانترديد بيهيچ.دعوتميكنند
نياز بروم؟ پيش هم باز خدايا.ميگيرد را وجودم مقاومت دلاين در يقين
.تجديد سپس و ترديد بعد شده شروع تصميم لحظه از پايانندارد؟ تو به
يقين مرگ براي گفتي گذشتم ، كه ايمان مرحله از تعميم منزل سر تا آمدم
يعني ميپروري ذهن در آنچه به آگاهي.شود تكميل ايمان كه.ميطلبد
را عاطفه كه ميانديشيدم چنين دارد؟ ايمان آنچه به يقين باروريعشق؟
جلا.ميشود آبديده يقين عذاب كوره در ايمان.ندارد راه عقل به
دروني نبرد از مراجعت.مرا ميآورد خود به بسيج از آهي.آهي.مييابم
تازه بسيجيهاي هنوز شده كمتر باران شده نزديكتر دشمن بيروني جنگ به
بسيجي اندك گروه به لحظهاياست زده دور را ما دشمننيامدهاند نفس
لحظهاي.ميگذرانم نظر از يقين و ايمان غبارياز در را آنها.ميانديشم
.دارد هنوزجايگاه ترس.دل براي بحران
محمودزاده نصرتالله