پنجم ، شماره 1368 سپتامبر 1997 ، سال مهر 1376 ، 29 دوشنبه 7
|
|
است مرگ ديگر نام فراموشي
.است همشهري روزنامه به متعلق و محفوظ حقوق تمام
نجدي بيژن گيلاني ، شاعر و داستاننويس اندوهياد
ساله نويس 56 داستان و شاعر نجدي ، بيژن درگذشت خبر:اشاره
خوانندگان اطلاع به پيش مدتي ماه شهريور چهاردهم درروز لاهيجاني
.رسيد
او با گفتگويي هنر و ادب صفحه در نيز (15مرداد 75) گذشته سال در
و نويسي داستان درباره را او ديدگاههاي از بخشي كه شدهبود انجام
شعر عرصه در او حضور گراميداشت و ياد به.نشانميداد معاصر ادبيات
نوشته ، وي درباره كشور نويسان داستان از يكي كه را مطلبي داستان و
.ميگذرانيم نظرتان از تلخيص بااندكي
عجب.بود وصيت شعر خواندن واداشتم ، تحسين به نجدي نام كه بار نخستين
.دارد كه نامي عجب حالا ، شعريو
اندوهي با مخصوصا.بود شناسا شعر اين سطرسطر ولينميشناختمش اصلا
بيمايه شاعران پوك شعرهاي بيهياهوي.بود هم غريب.ميزد موج آن در كه
كنار.بود شده چاپ كنجيبيمايه شاعران پوك شعرهاي بيادعاهاي و
مجلهاي در خواندم را نامش كه باري دومين (1)غبرايي يادبودفرهاد
دلم به اينجا؟ ريا جاي چه.داستانهايم از بود كرده ذكري.بود ديگر
ميكنم ، تعريفت كه نداشت رايج بستانهاي بده از بويي.تعريفش چسبيد
در نه و ميشناختيم را يكديگر نه.ميكنم اهدا كن ، اهداء.كن تعريفم
.رسيد كتابش بار ، سومين..داريم و داشتيم هم براي سودي دستهايمان
ديدار بار چهارمين.بود خود كه همچنين.زيبا شيداو سرشار ، و لاغر
تشخيص نتوانم كه نيستم دل ساده قدر آن ديگر.گرفت آغوشم در.بود
ميفشاردت ، احوالت سخت كه گونه آن از را ، كشيدن آغوش در گونه اين بدهم
و چنگ با كفتاروار ذهن ، در و ميكند دلتنگي و دوستي اظهار ميپرسد ،
به نيازي زياد.دارد راه دل به دل بودو صميميميكند تكهتكهات دندان
و روياها دو هر.بوديمشان خوانده.بودند داستانهايمان.نبود گفتگو
.دارد راه دل به دل و.مشابه وحشتي و وهمي.داشتيم يگانه كابوسهاي
من و دارد شمال سرسبزي و آب جنگل ، و دريا او بيداري خوابهاي چند هر
چشمان با و نشسته يوزپلنگي درآثارش كه روست همين از.خشكم جنوب اهل
.است خيره كهربايي ، و جادويي
اودويده با كه يوزپلنگاني ياد و بود و بود اما نديدم ، را او ديگر و
.آمد مرگش خبر كه ديروز تا بود هم بودند
هم فلاني ميگوييد ، بگوييد اگرندهيد خبري ديگر خدا ، به ترا:ميگويم
قسطهايش.درآمده كتابش.است خوش.ميرساند سلام.است سالم.است خوب
گمنام او كه چند هر منتقدان ، حضرت و دارند دوستش دوستانش.داده را
.نوشتهاند دربارهاش زيادي نقدهاي اثرش ، زيبايي پاس به اما است ،
سريعترين يوزپلنگان ، كه است درست.آقا داشتيد شتابي چه:ميگويم
به نيازي چه آنان از بوديد گرفته پيشي كه شما اما جاندارانهستند ،
با كه فاختههايي:است اين نام را تازهتان شعر مگر.خاك اين از پرواز
.پريدهاند من
اولش.ميرسد ساده ميرسد جمله دريك.ميرسد نامنتظر هميشه:ميگويم و
هميشه.ميشود شروع بعد.است گرم گلوله زخم مثل.ندارد زيادحس آدم
:ميگويي ميشنوي ، تا هميشه.ميداني ميكند گمان ميدهد ، خبر كه آن
.لبخند با ميآيد ، چشم پيش چهرهاش زود هميشه.حيف يا !واي
در ديگر روز چند يكي كه ميداديد خبر من به ديرتر كاش:ميگويي هميشه
زنده.است نمرده او نه ، :ميگويي هميشه و ميماند زنده خيالمبيشتر
نگه زنده قلبمان در را او ياد ما.است زنده خوبيهايش از.است
هميشه.جاودان و است زنده داستانهايش و شعرها با او.ميداريم
;ميكني فراموش را اينها همه هميشه و او؟ چرا.نميكنم باور:ميگويي
.است فراموشي ديگر نام مرگ كه چرا
رثايش در آنگاه و بميرد كسي تا ميكنيم ، سكوت ميكنيم ، صبر هميشه ما و
...گور سنگتراشان كه انگار گوركنها ، كه انگار.فرساييم قلم ومدحش
:نجدي [شعروصيت] برويمسراغ.برويم
گذاشتهام را كوهستان صخرهها ، سنگها ، از نيمي
شير پيالههاي بادرههايش ،
پسرم خاطر به
.است باران وقف كوهستان ، دگر نيم
را آرام و آبي دريايي
دريايي روشن فانوس با
همسرم به ميبخشم
را دريا شبهاي
بيآبي بيآرام ،
دريايي فانوس دلشورهي با
سربازي دوران دور دوستان به
.شدهاند پير حالا كه
پل زير ميگذرد كه رودخانه
تو مال
بلور استخوان بر من كشيده پوست دختر
آب كه
تابستان تمام شود پيراهنت
درخت و مزرعه هر
را علف و كشتزار هر
ششدانگ بدهيد ، كوير به
آفتاب زير شن ، دانههاي به
من تار سه صداي از
موسيقي پارههاي سبز سبز
گذاشتهام و گلاب شيشههاي در ريختهام كه
رف روي
مولانا مثنوي به سهم يك
بدهيد بهني سهم دو
پرندگان به ميبخشم و
گنبدها كاشيها ، رنگها ،
دويدهاند من با كه يوزپلنگاني به
تنهايي و آهك قنديلهاي و غار
را باغچه بوي و
ميآيند كه فصلهايي به
...من از بعد
نميشناسد را نجدي كه گريبانخوانندهاي ميتواند كه است شعر همين
شگردش امابيشگرد ظاهرا بيترفندو بيادعا ، صميمي ، ساده ، بگيرد
را شگرد موضوع ، .باشد چنين بايد وصيت كه چرا است ، آن سادگي همان
-شعر اين لحن صميميت.برگزيده را درستترين هم اينجا و برميگزيند
هم را جهان شاعر كه است چنان -ميافزاييم ويژگيهايش به را لحن داشتن
خود اگر كه شاعراني هستند مقابل در.مينمايد بيادعا شعرش ميبخشد ، كه
.است مدعي شعرشان ، اما خالي ، دستهاي با و بنامند خسك و خار هم را
.كنند پنهان را بيمايگيشان كه آن براي مدعي
وصيتنامهاش ، در شاعر ، .متضادبرميانگيزند دلالت دو را شعر معناي
و مزرعه رودخانه ، دريا ، شبهاي روشنش ، فانوس با دريا و كوهستان
تقسيم را باغچه بوي و تنهايي قنديلهاي و غار سهتارش ، صداي درخت ،
جهان همه شاعر كه است آن معناي به سو يك از بيبديل مايملك اين.كرده
جيفه آن از هيچندارد چيز هيچ او كه يعني سو ، ديگر از و دارد را
خوشبختانه ، و ميكنند پاره تكه را همديگر برايش آدميان كه دنيا
كه گونه آن ;بگيرد را شاعران اين گريبان كه نيست تيموري ديگر امروزه
مرگ و زخم و شمشير ضرب به من كه ملكي اين كه را حافظ افسانه ، در
.است رفته هم اينك و بخشيد او..ميبخشي تو چگونه و چرا كردهام تصرف
:درهها كلامي تصوير دو.آمده پيش ساده و آرام آخر ، بند تا شعرش ،
برابر در هم بلوري استخوان بر كشيده پوست:دختر و شير پيالههاي
اينتصوير ، و.مينمايند ساده شده ، آخرارايه دربند كه تصويري
كه آرامشي ميگيرد ، از اوج شعر كه اينجاستيوزپلنگاناست تصوير
هرچه انگار.ميگيرد فاصله است ، آن در هم فانوسدريايي دلشوره گرچه
يوزپلنگان كه لحظه اين بر بوده شده ، مقدمهاي بخشيده و شده گفته
كنيم ، حذف شعر از را اينان به مربوط سطر دو اگر.ميشوند ظاهر
از خواندن ، قابل خوب شعر يك سطح به و نميبيند لطمهاي آن يكپارچگي
هنري ، ادبي مجلههاي در شده چاپ شعركهاي خيل در گاه كه آنان
و صميمي بس همچنان.احساساتي و عاطفي شعري.مييابد تنزل ميخوانيم ،
شعر شدن يكدانه گوهر براي كه چه آن زباني ، خلق آنگونه فاقدساده
و ايهام از را شعر دويدهاند ، من با كه يوزپلنگاني حذف اما است لازم
كه است نادرهآدمياني آن از نجدي و.ميكند محروم وهم جهان به كليدي
تشكيل راهم هنرمندان اكثريت كه هستند هماينان و ميبيند وهم
من با كه يوزپلنگاني:داستان درمجموعه را وهمهايش.ميدهند
تازه گمانم سطرها اين نوشتن با منحالا ، و.است نوشته خوش دويدهاند
ميخواستم و نميدانستم الان تا.هستند چه يوزپلنگان اين كه ميكنم حس
.اين به ميگرديم باز بعد و شعر به بازگرديم ولي.بنويسم هم را همين
من با كه يوزپلنگاني به:سطر ايندو بدون وصيت ، كه بوديم اينجا پس ،
و است ساده اما است كامل وتنهايي ، آهك قنديلهاي و غار دويدهاند ،
سطر دو اين خواندن با.اسيركننده خوب نه اما است خوب معمولي اندكي
سطح بر نرم و راحت كه تاكنون كه مييابد در ناگهان خواننده كه است
دوباره بايد و نگرفته نخوانده ، درست را شعر آمده ، پيش و لغزيده شعر
بخواند را شعر پاياني قسمت كه آن بي جا همين از كه بسا چه و بخواندش
استخوانهاي و شير پيالههاي درهها ، :تصوير دو.ابتدا به بازگردد
خوب كه نه.نميآيند چشم به چندان سبكسرانه ، خواندن حين در بلوري ،
.است ناپيداييشان همين در هم خوبيشان خوبندو برعكس ، نيستند ،
شعري كه ميكند گمان خوانندهسبكسر ، يوزپلنگان ، حضور تا بنابراين
را جهانش كه شاعريروبروست با و ميخواند واقعهگرا تاحدي و ساده
بر دل دارد يا ، .وبرود شود سبك تا ميبخشايد ودوستانش خانواده به
سه صداي و رودخانه و دريا و كوه از دنيا ، اين زيباييهاي از ميكند
و سربازي دوران دوستان و دخترش و پسر و همسر از اينان ، يمن به و تار
تازه يوزپلنگان.هستند او وارثين اينان و برود تا...و ني و مثنوي
آنگونه از جهانيمعمولي و معمولي شاعري با شما نه ، :كه ميگويند ما به
با هست كه هر شاعر اين.نيستيد روبرو ميبينيد ، روزمرگيهايتان در كه
.هنر گـوهـر جنس از يعنياست وهم جنس از شاعر اين ميرود ، يوزپلنگان
تعريفي آن براي قلم اين.نگيريد آن متداول ساده معني به را وهم اين]
خلق فقدان كه است وهم همين و [نميگنجد مختصر اين در كه دارد ديگر
كه آنگونه جهان كه است وهم اين با.ميكند جبران هم را شعر در زبان
تقليد و تعريف قابل راحتي به و سرراست رك ، ساده ، ميپنداريم ،
هندوانه وصف در كه ميدهد اجازه شاعر به كه است وهم همين.نمينمايد
بيتفكر ، ظاهر به پيشپاافتاده دو اين كه بگويد و بگويد شعر جورابش يا
پوست زير در كه است وهم همين.شعر قابل و هستند اعتنا قابل كاملا
كابوس و رويا مثل.دارد حضور طبيعت پديدههاي و وقايع آدمها ، اشياء ،
در ناگاه گاه ، كه است وهم همين و حاضرند بالقوه صورت به ذهن در كه
...و بوته ، يك چهره شيء ، يك يك در مينمايد ، رخ روزمرگي ، روزهاي ميان
يا چهره يا شيء اين تازه كه ميرساند درك اين به ميگيرد ، را نگاه
و ميبرد انتها به را شهود اين باشد ، يار بخت اگر و ميبينيم را بوته
:هست نجدي آثار در وهم اين
آمد گربهاي خسته ، و پاكشان
اتاق در آن از
كوهستان به رو بود باز كه
شد پلنگ
مهتاب خاطر به بود باز كه در اين از پريد صندلي گذشتاز قالي از
رفت
باريدوباره
!شد گربه
در اينوهم حضور به اشاره براي گفتهآمد ، سطر اين تا چه آن همه
تحليلي يا تفسيري ، كه نيست مجال هم مختصر اين در و بود نجدي آثار
واحساسات هست مرگش اندوه.آوريم دست به او داستانهاي يا شعر از دقيق
همين به پس.باشد ستايشش اگر حتي كرد ، خواهند كدر را نقدي هر كه
مشابه سوگواري اين حداقل تا ;خصوصيت همين و ميكنيم بسنده مقدمه
شهود و درك اين داستانهايش ، در نجدي.نباشد معمول و رايج سوگواريهاي
شعرهايش ، در حدي تا ايجاز همين.است نوشته برانگيز رشك ايجازي با را
اگر وصيت ، شعر در كه است توجه جالب.هست ديدهايم كه چه آن حداقل يا
انسانها به رو شاعر كه گاه هر وهم ، كه مييابيد در شود بازخواني
هم واين ميكند مشخص را همسر سهم كه آنجا جز است ، نموده جلوه كرده ،
فرزند ، و آب زاينده.هست هم مادر شعر ، اين در همسر ، .است توجيه قابل
.باشد بري ابهامي ، و ايهامي هر از او سهم كه بايد پس.جهان كل يا
سهم.باشد تهي گمانمندي و استعارهاي مجازي ، هر از او سهم كه بايد
فانوس با است آرام و آبي دريايي وصيت اين ودر شعر اين در مادر -همسر
يا وهم ، انسانها ، شاعربه رويكردهاي بقيه در جزاين ، اما.روشن
ميبخشايد ، درهها ، را پسرش سهم وقتي.دارد حضور واقعيت عدمقطعيت
-لابد.مهگرفتهاند كه آن معني به فقط نه-.هستند شير پيالههاي
دلشوره فانوس ميدهد ، سربازيرا دوران شده پير سهمدوستان وقتي
كه است رودخانهاي دختر ، سهم.است بيآبي و بيآرام دريا ، شب و دارد
اما.تنهايي و غار يوزپلنگان ، سهم و بود خواهد تابستانياش پيراهن
از يعني.است صريح كلامش ميبخشد ، را غيرجاندار جهان سهم كه وقتي شاعر
و ميكند باران وقف را كوهستان از نيمي.ميبخشد جهان به جهان خود
به - استعاره يا باشد وهم دانگيش كه نه -دانگ شش را درخت و مزرعه
صريح ، و ساده باز و هست فصلها سهم كه هم باغچه بويميبخشايد كوير
گمان ميتوان كوچك شعر وهمين كوچك تفسير همين از.وهم بدون و واقعي
جهان در انسان حضور با استعاره ، و وهم نجدي ، ديدگاه از گويا كه داشت
...است بيايهام و ومستقيم ساده جهان انسان بدون و مييابد تجلي
هم وهمه آمد گفته وهم درباره كهتاكنون چه آن جز..يوزپلنگان اما
آثار در هم ديگري دلالت اينان ، بود ، شعر اين يوزپلنگان سر خير از
نجدي با كه يوزهايي اين چيستند كه بپرسيم خود ازدارند نجدي
كوير ، و پرنده سربازي ، دوره دوستان فرزندانش ، و همسر دويدهاند؟
داده را ارثشان سهم و كرده جدا را آنها چون نيستند ، ني و مثنوي
خاطرمان و -دانست قطبي چنين را جهان نبايد چه گر -منفي يا مثبتند
تنها يعني.تنهايي و آهكي قنديلهاي و است غار اينان سهم باشدكه
... -اميدوارند و روشن عناصر بقيه -.شعر اين سايهاي داراي عناصر
در يوزپلنگان ، .باشد كلمه يك باشيم انتظارنداشته را پرسشمان پاسخ
هركس.يافت ميتوان گوناگوني ازاي مابه نماد ، براي و نمادند شعر اين
ناخودآگاه آيا ، يوزپلنگان ، .مييابد آنان براي دلالتي خود ، ظن به
خود شما نيستند؟ او شعرهاي و داستانها آيا وصريحتر ، بهتر يا شاعرند ،
خودسريعترين كه آنان از سريعتر نجدي ، باشند ، چه هر اما.بزنيد حدس
او از تازه آثاري كه گاه آن درست شتافت ، ديگر ديار به جاندارانند ،
اخير قرن ربع ادبيات شعشعه شمار ودر ادامه بوديم ، رامنتظر
.سرزمينمان
تا بودم حياتاونوشته زمان در را ناقابل نوشته اين وكاش.كوتاه سخن
او.نشد كه دريغا.ميآمدم بهدر مردهپرستان زمره از بانجدي حداقل
اطوارهاي بدون بيمايه ، هنرمندنمايان بيجنجال زيست ، بيهياهو
نه عمرشان ، به و گرفتهاند شاعر و نويسنده شهرت ناحق به كه جماعتي
باد ، يادمان نامش.است ندويده آنان با جانداري هيچ كه يوزپلنگي هيچ
.است مرگ ديگر نام فراموشي ميدانم كه چند هر
مندنيپور شهريار
:نوشت پي
و 72 صص71.تابستان 73.وانديشه هنر ويژه -وا گيله 1ـ