پنجم ، شماره 1368 سپتامبر 1997 ، سال مهر 1376 ، 29 دوشنبه 7
|
|
عشق شهر هفت مقدس دفاع هفته مناسبت به
بسيجي
كمال 7ـ
.است همشهري روزنامه به متعلق و محفوظ حقوق تمام
همهچيز.كردهاند احاطه مرا كه اينهانيست نه نگراني ، يك خستگي ، يك
به.بخواهمميبينم هرآنچه اينجا ، فلكدنياست چرخميچرخند سرم دور
و مكان.ميشوند فراموشم دشمن و دوست.ميگذرند نظرم از باد چون سرعت ،
از.مرا ميخواند فريادي.شده سنگينتر كولهبارم.ندارد معنايي زمان
از ميتراود گرم خون هنوزجدا بدن از دست.ميشوم خارج چرخهروزگار
.آن
امانش درد دستش با همراهميشتابم.مرا ميخواند است ، آن صاحب فرياد
را امانم و نميشود قطع لحظهاي تانك گلوله مستقيم شليك.نميدهد
.نميشوم زمينگير تركشها براي ديگربريده
ديگر بابتي از نگراني يقين درعالم.شدهاند عوض هم وعدهها اينجا
را لبخندش آخر دردم و ميشدم كور كاش ، .بسيجي ميزند نفس نفس.است
سپس و انفجاري.مرا گذاشت ناتمام اما.بسيجي آن كرد تمام.نميديدم
نداري؟ ماسك !ماسك.بسيجي مشام به آشنا كشنده بوي
كلافهام بسيجي محدود امكانات !خيسشكن كن ، باز گردن از را چفيه
شر ازميكنم لمس را انسان زندان.زندان.ميشوم ماسك به مسلح ميكند ،
تانك نهيب.تنهاييميكنم احساس اينجاميشوم خلاص ماسك در سيانور گاز
.مرا ميكند نبرد به دعوت
جنگ.كنند مقاومت كنندتا پيدا سالم هواي بايد بسيجيها
!نشده خم بسيجي از كمري هنوز.دارد ادامه ناجوانمردانه
هجومي.ندارد را آن با مقابله مشكليراه هيچ كه يقين استواري از آه
انتهايسينههاي از نفسي بعد و.تانكهاميايستند.ميگيرد شكل ديگر
چند تاكنون ديشب از بيسيم آن.بيسيمچي پيام.ميرسد خبر بسيجيان پاك
آمد ، ميآيند ، خواهيم دارند:است پيام همان پيام كرده عوض صاحب
را بسيجي قلمدان يقين جوهر...و شده ذليل دشمن چپ بايستيد ، جناح
هم نيايند اصلا.ميآيند دارند - ديگران چون - ميايستيم ميكند لبريز
تانكهاي از بيشتر سوخته تانكهاي.ميشود تمام دارد دشمن.نيست باكي
يكي.ميرسند نظر به بيشتر خاكريز اين بسيجيهاي.هستند شليك حال در
هنگام به قله اطراف كوههاي روي در آتش روشنشدن.چالاك و تيز.ميدود
تكثير.دارد عظمت هم اندك نيروي با اسلام سپاه.ميماند را مكه فتح
.است تصاعدي يقين
خطرا انتهاي.شاهدم.پيروزم.لشكرميشوم يك و منيت از ميشوم خارج
تو بود؟ وسيله هم يقين خدا آه.نور ازاين سرمستم.اينجاست.ميبينم
به اگر است پست چه تصميم.نمودي خوبطبقهبندي چه را انسان مراتب
منتهي ديگر خانهاي به كه اگر است پست چه يقين.شود منتهي ترديد
.نشود
-آتش همه اين از خوشحالم.راميرساند خشمش دشمن ، گلولههاي ازدياد
ميكند ديوانگي ميشود ، كه نااميد.است كفر ضعف نشانه گلوله ، باران
همين در فقط آتش دل در بسيجي اميد ميكند ، پرت دارد ، هرچه ديوانه
نه ، .شادي سكوت نه ، .شادي اشك نه ، شادي لبخند و ميشود خلاصه فلسفه
-.شادي جشن نه ، .شادي زخمهاي تحمل نه ، شادي عروج نه ، .شادي خشم
:ميگيرد را بيسيم گوشي فرمانده.ميآيند دارند - ميآئيم آمد ، خواهيم
.را دشمن كرديم متوقف خود ما !نيست لازم
از ديگر هجومي.دهيم تحويلتان خوردهرا زخم گلستان كه بيائيد حالا
كجا؟ بهميدهد عبور يقين ازمرحله كه است سختي آن شايد دشمن
تازهنفس بسيجيهاي از نفسزودتر تازه تانكهاي آمدند.نميدانم
بربلنداي - بسيجيها - مقاومت براي ميطلبد ديگر نفسي.رسيدند
شمارش وقتاست بيشمار تعداد.ميكنم نظاره را دشمن طويل صف خاكريز ،
ميدهد عذابم.شود حساب تصفيه همهچيزاينجا است قرار انگار.نيست
مراتب حركت در وجدان نميكردم گمان.تصميم اول روز مثل درست.وجدان
.آشكار و علنيميخواهد زكات.مرا ميخواند.شود متحول اينگونه
را ردش قدرت.است خودم از.وجدان است طلبكار.تمام غرور با و بيپروا
دادن قدرت خسته تن.شده فرسوده و خسته تنيقين از بعد زكات.ندارم
به خود از.خدا آه يقين؟ چي؟.دارم چه من.ندارد را وجدان اين زكات
باز خدا به خلق راه ندارد ، خود به بازگشت ديگر.خلق به خدا از و خدا
صاحب كيست؟ خدا و بسيجيها؟ اين.كيست خلقسخت انتخاب با راهي.است
با انتخاب.ميگويد چه وجدان پس ميشود؟ منتهي كجا به يقين بسيجيها؟
نيست؟ فرد
براي انتخاب اكنونبسيجي تصورجامعه.ميمانند جمعي و ميروند جمعي
در غلطيدن بعد و مهيب انفجار آن لحظه از است گرم تنم.شده عوض من
ديگر احساسي.است گرم تنم چرا.تماشاگرفتن به را آسمان چرخه.خود
- اينجا.گذاشتهام جا خاك در را جسمم چرا پسميروم كجا بهدارم
.ميبينم را جسمم.ميكنم پرواز.ميشناسيم را حسينها پاي جاي - آسمان
مسخره چه.زيباست اينجا از بسيجيها نبرد.است من از شده قطع دست آن
دستور.ميكند شرمنده ترا دشمن تانكهاي دود !طرفه يك جنگ اين است
.بروم بالينشان به ميخواهم نه من؟ پس - بسيجيها - بچههاعقبنشيني
همه ضعف..هنوز من.قاسمهاست و حسين آن از بهشت.برگردانيد مرا
را چشمانم است بهتر.ميآيد بالينم بر بسيجي يك.است گرفته را وجودم
كميابي و شيرين شربت اما است ، سخت يقين از بعددهم تن بايد.ببندم
بهتر بروم باز چشم با است شيرين چه خط آخرنمييابي شهر در كه است
به ديگر.است طلايي موقعيت اين نهنه.است دستخودم كمال مهياي.است
شهادتفاصلهاي تا.شدم خسته.ميپيوندم حسينها به.برنميگردم شهر
دستان چيست؟ ندا اين.است بريده دستم.گرفته را اطرافم خون.نيست
با ميگويد؟ چه نيست او از ندا اين ولي.است من پيشاني روي بسيجي گرم
انتخاب يك كمال به رسيدن داري؟ قصدماندن يا بروي است؟ميخواهي من
.است
را جمع يا فردگرايي.ميشوند چه اينبچهها پس بروم؟گويم پاسخ بايد
شهادت شربت.است گوارا.است جام در شيرين شربتي بمانم؟.انديشهكردن
با منگشته مبدل كمال به يقينم مينوشم ، .است من آن از كمال اكنون
ميكنم حس..را خدا آني گويم پاسخ بايد.شد خواهم رستگار خود شهادتم
بچهها با ميخواهم.ميمانم نه بمانم؟ يا بروم.دادهام دست از را چشمم
لب.گويم پاسخ بايد.هستند من يار.دارم دوستشان.بمانم - بسيجيها -
خدمت بيشتر تا بمانم ميخواهم:ميگويم تواضع با همراه و ميكنم باز
.كنم
نبرد ، حال در بسيجيهاي مقاومت ، خاكريز ، جبهه ، ميشود ، باز چشمانم
بيهيچ جديد دنياي.دارد ديگر معنايي آزادي ديگر حالا.ميگيرم نيرو
و است رسيده خدا از جاني.انسانم يك حالا من.محدودكننده شرط و قيد
مجروحم بدن و ميگيرد شدت نبرد.بپردازم را زكاتش مجددا ميخواهم
منتقل جبهه پشت به رسيده تازه بسيجيان را شدهام قطع دست با همراه
كاسته آتش زير بسيجي خستگي و ميسوزند دود در دشمن تانكهايميكنند
را ماندن من و ماندن ، است سخت چه و شهادت است شيرين چه كه آه.ميشود
...و ميكنم ياد ديگر امتحاني
محمودزاده نصرتالله