پنجم ، شماره 1371 اكتبر 1997 ، سال مهر 1376 ، 2 پنجشنبه 10
|
|
بهراه چشم !كنيد دقت
.است همشهري روزنامه به متعلق و محفوظ حقوق تمام
آنها ميگفت.درخانه زنگ به گوش و بودم دوخته پنجره به چشم:ميگفت
همه خداكند:ميگفت.بازآوردند مرا جواني احساس خود با و آمدند
را خود دختري نوه.سالمند روز باشد ، مهر نهم روز ما زندگي روزهاي
را واو ميكرد دخترك موهاي انبوه در دست و بود نشانده زانو روي
از را او نميخواستم.ميفشرد تكيدهاش سينه بهقفسه و ميبوئيد ميبوسيد ،
وميخواستم داشتم هم پرسش يك بياورم ، اما بيرون داشت كه دنيايشيريني
را نوهات كه آخرينباري از !پدر:گفتم.ميانبگذارم در او با حتما
است؟ چقدرگذشته ديدهاي
چند از بعد.نكرد پنهان من از را اشكش.دوخت چشمانم به را نگاهش
باشد مهر نهم روز ، روز هر كند خدا گفتم كه من:گفت سكوت ثانيه
...و
خود نوههاي و داماد و عروس ديدن انتظار در بزرگها پدر و مادربزرگها
فراموش را زندگي ذخيرههاي اين.است آنان زندگي عمر يك ثمره كه هستند
بهره ازمهرشان سرشار وجود از بهانهاي به روز هر ميتوانيم.نكنيم
.گرانبهايند ازتجربههاي پر آنها بگيريم