پنجم ، شماره 1373 اكتبر 1997 ، سال مهر 1376 ، 5 يكشنبه 13
|
|
كتاب نمايشگاه و معلم روز قضاياي اندر
.است همشهري روزنامه به متعلق و محفوظ حقوق تمام
براي مسكن تعاوني كه قسطزميني پيش تهيه براي:ميگفت دوستي
يك پيه به هم ما تن خواستهبود ، اعضاء از مسكوني ايجادواحدهاي
كه دادند وقت آمد و رفت ازكلي بعد آقا و خورد انصاف سمساريخوش
بازمانده پرتهاي و خرت تهمانده ايضا و شوند مشرف حقير بهخانه
دندانگيري چيز اگر آخر ودست بگذرانند نظر از را خانم ازجهيزيه
.ببرند تخمينزدند كه چقدر هر رسيد بهدستشون
به جديد نيسان وانت دستگاه يك با آقا و رسيد فرا موعود روز بالاخره
.فرمودند اجلال نزول اينجانب منزل
وبعد گذرانيد نظر از را اتاق آنطرف و طرف اين مدتي سمسار آقاي
كه طور همان و كرد سكوت لحظهاي چند رسيدهباشد ذهنش به چيزي انگار
هستيد؟ شمامعلم ببخشيد آقاجان:گفت دستميگرداند در را تسبيح دانههاي
و ورقه و كتابخانه و كتاب از نشانهاي هيچ چون پريد ، سرم از برق
باشد تيزهوشاني جزء بايد سمسار آقاي پس نميشد ، ديده اتاق توي قلم
وگرنه فراركردهاند مدرسه از و بخشيدهاند پول لقاي به را قلم عطاي كه
بودم خورده جا رسيدهاند؟آنقدر نتيجهاي چنين به چندثانيه اين در چطور
من به خودش سفيه لحنعاقلاندر با و انداخت خنده رابه سمسار كه
بچههاي به شما كه آنمسئلههايي از فهميدنش كه اين خدا بنده:گفت
جوركنم ، و جمع را خودم كمي يه فرصتكردم تازه.نيست سختتر مردمميدهيد
را وقناعت فقر آبروي ما ببخشيد:وگفتم دادم قورت را دهانم آب
حدس خانه همينوضعيت روي از هم شما ديگه ، معلمياست زندگينميبريم
.معلمهستم من كه زديد
بهخندهاش كه طور همان و نه نهآقاجان ، :گفت بلندتر خندهاي با
شده رنگ گلي عروسك و نمكدان و گلدان و كوزه اينهمه:گفت ميداد ادامه
حداقل كه ميدهد نشان است ديوار و در آويزان كه مصنوعي و كاغذي گل و
من سر روي را يخ سطلآب يك انگار.گذاشتي سر پشت را معلم روز تا چند
.ريختند
به دستكي و دفتر كه را ديروزهركس تا اگر كه آمد يادم تازه
ناممعلمي جهت به را او بود زيوردستانش قلمي و كتاب و داشت دست
برجامعه امروز اما ميداشتند ، راپاس او شاناستادي و استادميناميدند
صاحب دلهاي ايضا و شده شكسته حريمها حرمت كه رفته آن ما فرهنگي
كه ديگري حريمهاي چه روزها اين در سال هر كه آمد يادم ونيز انديشه
نمايشگاه بزرگ تهران همين در ايام همين در درست و !ميشود شكستهتر
گذشتيم حسرت با غرفههايآن ازكنار ما كه شد برگزار كتاب بزرگياز
در و كشيديم خود بيزبان سرياران بر وابستگي و مهر سر از دستي و
و رفتيم كتاب نمايشگاه بهبزرگترين نگوئيم آنكه خاطر محض نهايت
.بود همراهمان كودكان و كتابدرسي جلد چند برگشتيم خالي دست
ليوان تركيهاي ، استكان بازار مدارس ، در كه است حالي در اين و
دل خون سال يك پاس به معلمي وهر بود گرم تفلون قابلمه و پافيلي
آرام ، و شيطان كودكان با سردوگرم كلاسهاي محصور فضاي در خوردن
و همنفس و آورد سر به ساليرا بيمشكل و مشكل با نخبه و ذهن كند
فرهنگو بر دارد كه آنچه و ازبيمهري خسته امروز و بود همراهكودكانمان
بر رادارد پرتلاش سال يك بار آموزشيميرود ، مقدس حريمهاي و باورها
بنهاي كتاب اينوانفساي در كاش اي:كه است اينانديشه در و مينهد زمين
معلم روز هديه بهعنوان كشور معلمان همه ميان يكسان عادلانهو كتاب
و ميرسيد دانايي رفيع بهبلنداي انديشه اهل كوتاه دست ميشدتا توزيع
آگاهيبه و انديشه و دانايي و گسترشدانش به !بزرگ خواني از سهميكوچك
.ميرسيد نيز او
كرج -افتخاري زهرا