پنجم ، شماره 1397 نوامبر 1997 ، سال آبان 1376 ، 2 يكشنبه 11
|
|
!شود خاطره كهشازدهرود است زود
.است همشهري روزنامه به متعلق و محفوظ حقوق تمام
سلام همشهري خوب رسانه فعال و كوشا زنان و مردان
و كشور شمال طبيعتزيباي بر وارده زخمهاي از پردرد هستم دردمندي
سخن است آمده وارد من عزيز رودخانه بر كه ستمي از بابلسر شهر
كنار در كه هنگامي من جواني دوران رود بابلسر ، در رود شازده.ميگويم
زود پيري ماتم در ميكنم ، نظاره را تو فرتوت و پير پيكر و مينشينم تو
تو شكوفايي اوج از صباحي چند.ميگريم رفتهات يغما به و هنگام
زيباي پيكر بر هولناكي ضربات بيخبر و غافل انسان كه افسوس نميگذرد
خاطره تو كه است زود خيلي.گرفت تو از را زندگي توان و كرد وارد تو
سرسبز ، و زيبا كنارههاي گوارا ، آب بهياد و بروي ميان از و شوي
و زيبايت ماهيان از ديگر بسياري و كپور سفيد ، آزاد ، سوف ، ماهيان
پژمرده هنگام زود چنين كه كردند چه تو بابنشينم ماتم به خودت
محلي زيبايت كنارههاي از متعفن ، مردابي فقط گوارايت آب از شدهاي؟
در تو با من !مرگ حال در خودت و موذي حيوانات و زباله تجمع براي
نظاره به را تدريجيات مرگ تو با و جمعه هفته هر بودم ايام اين تمامي
قساوت با را گوارايت آب ميبرم ، رنج تاراج اين از تو مانندنشستم
نابرابري هديه چه آن جاي به و ميريزند بيرون حياتت ريشه از تمام
شده زباله جمعآوري براي محلي يا شاليزار به تبديل كنارههايت فاضلاب ،
تعدادي شايد قورباغهو مار ، لاكپشت ، زالو ، فقط زيبايت ماهيان است ، از
چنگ زندهات نيمه جان در كه باشد مانده مرگ به محكوم ماهي
زيبايي ايثار جز به كه زيبا مخلوق يك بر ظلم همه اين.انداختهاند
امانتي جز به ناب و بكر طبيعت اين آيا.نيست روا نميداند ، ديگري چيز
آيا نيست؟ انساني مختلف نسلهاي به زيباپسند و زيبا خالق طرف از زيبا
با كه نيست بزرگ گناهي اين آيا شود؟ خاطره رود شازده كه نيست زود
به زماني اندك گذشت از بعد و كنيم رفتار بيرحمي به چنين خدا امانت
.بزنيم حرف خاطره از خود فرزندان
نداريم گفتن حرفيبراي آينده نسل برابر در و يكتا خداوند برابر در ما
وحشتناك ضربات چنين ناآگاهي با و خود دست با چطور كه هستيم محكوم و
اي كه بيدارباش و هشدار اكنون و.آورديم وارد زيبا طبيعت برپيكر را
دريابيد را زيبا طبيعت و شويد غفلتبيدار خواب از مسئولين اي و مردم
ماتمشان بر هنگام زود كه نگذاريدكنيد رفتار بهمهرباني آن با و
چنين اين هداياي باچنين طراوتند و زيبايي طبيعت هداياي.بنشينيم
و الهي عذاب از شويدو بيدار آگاه ايوجدانهاي.نكنيد رفتار غيرانساني
.بترسيد خشمطبيعت
اسكندرپور بهمن