پنجم ، شماره 1405 نوامبر 1997 ، سال آبان 1376 ، 11 سهشنبه 20
|
|
يكتاپرستي و زيباپرستي
.است همشهري روزنامه به متعلق و محفوظ حقوق تمام
با متناسب كه است استادروحاني قلمي تراوشات از زير ، متن:اشاره
نكتههايي.ميشود گرانقدرتقديم خوانندگان به معارف ، امروزصفحه مطلب
نامكرر حديث رادر زيباپرستي و يكتاپرستي كه شيفته ازجاني برآمده است
...بادا بادچنين تا.پرداخته بدينگونه را روايتش و كرده متحد عشق
به كه كسانيهستند مردم از:آموخت ماچنين به درسعشقرا نخستين
دوست خدا ، دوستي راچون آنان برميگزينندو خداي ، همتاياني از جز
همانگوهر اين (1)دارند محبتبيشتري خدا به مومنان ميدارندولي
:بگوييم چه و داشتن مرتبهدوست بالاترين عشق:چهبگوييم است ، عشق
همبالاتر عشق از نازنين ، نگار بردرگاه سرسپردن و داشتن دوست
سنگين وزن و بزرگتر حجم با عشق ترازوي وپله است ، تر پرشكوه است ،
پاي و ميآورد سرفرود و ميخورد تكان ناگاه به و نميآورد فرود سر تر
چه و باشي ساخته معشوق ويژه را خود اندازه چه تا كه ميكوبد زمين بر
نيست و هست كه آنگاه و تمامتر و كاملتر نابتر ، باشي ، خالصتر مايه
.نياوري ابرو به وخم نازبيني بگذري ، و بگذاري عشق درترازوي را خود
داري ، دراز سويش به نياز دست و سايي آستاني به سر بار هفده روزي اگر
است ، زيبايي چنين اگر و تنها زيبايي هم آن و زيباست كه روست آن از
بتپرست كه آنان يگانهپرستي ، تو پس.نيست بيش يكي مطلق و محض ناب سره
درگاه به ما ميانجيان بتان:گفتند كه بود رو آن از شدند ، خوانده
در گرانبها روياانگيز زيباي آينه خودت كه حالي در ;(2)يزداناند
مطلق زيبايان آينه در بايستي را مطلق زيبايي هستي ، خورشيد آن برابر
و ميسوزد نگرنده و ميشوند كور و ميگدازند ديدگان نگريست ، وگرنه
:گفت كه ساختهام گوش آويزه را فرزانه آن اندرز منميگردد خاكستر
زپروانه عشق سحر مرغ ميانه 3اي حاشيه 0:شعرپلهاي-:312
بياموز
نيامد آواز و شد جان را سوخته كان
رند آن سان به گرفتم ، فرا دبستان اين در را عشق درس كه دم آن و
:برآوردم فرياد
نكوست خوي و خوش روي را كه ميانه 3هر حاشيه 0:شعرپلهاي-:312
اوست عاشق من زنده و مرده
به را عشق در استواري و پايداري راز شبلي ، گفته از كبير ، ميبدي و
روزي را پوشي پشمينه و گريزي بيگانه راز:گفت شبلي:بود آموخته من
و آمد بيرون سراي خداوند و بود خفته سرايي در بر كه آموختم سگ يك از
گستاخ چه:گفت شبلي.ميآمد باز باره ديگر سگ ، و هميراند را سگ آن
را بيپرواييها جانگزاي شرنگ و ميبيند را مهريها سرد !سگ اين باشد
رب.ميآيد باز همچنان و نميآيد شرم را واو نميدارد ننگ و ميچشد
.اوست روم؟خداوندم كجا پير اي:گفت تا آورد آواز به را سگ آن العزه
دور وجفا جور صد به دوست ميانه3از حاشيه 0:شعرپلهاي-:312
نباشم
نباشم رنجور بيفزايد ، ورنيز
بگزيدم كس زهمه را او من كه زيرا
(3)نباشم معذور نالم ، كسي به زو و
نماز در تو!من جاودانه معشوقمعبود اي دارم تو با سخن سر اينك و
آمدي؟ شور به چنان چرا ميداني هيچ آيا خواندي؟ چه عشق
من ، روياي من ، دنياي سرودي ، ترانه و نوشتي و گفتي من درباره همه آن
كه بود اين رازكاميابيات من ، عقباي من ، آغاز من ، بيداري من ، خواب
خود دلباخته و آنديدي در را ماهت روي و ايستادي برابرآينه در رفتي
نوشتي ، آنچه همه و خودگفتي بر كه من ، بر نه اما هزارانآفرين ، و گشتي
يافتي مراپلشت و برگرداندي روي آينه از اگر و وبس بود خودت ستايشهاي
خودت گل چون رخ تنها آينه در و ازغيربرگيري چشم كه خواهم آن تو از
شيرازي حافظ الغيب لسان اندرز اين نيز من وبس و ايستي تماشا به را
از روايت چهارده با را قرآن هم اگر حتي كه سازم گوش آويزه را
كه برسي(وصال) آرزويت به تا فريادترسد به عشق بايستي باز بربخواني ،
.ميزني پرپر آن هواي چنيندر
خودبسان ار فرياد به رسد ميانه 3عشقت حاشيه 0:شعرپلهاي-:312
حافظ
روايت چارده در زيربخواني قرآن
:پانوشتها
.آيه 165 ،(2) بقره.1
آيه 18 ،(10)يونس.2
(اقتباس با) ص 447 ج1 ، الاسرار ، كشف ميبدي ، :ك.ر.3
اول شماره اول ، سال بشارت ،