پنجم ، شماره 1413 نوامبر 1997 ، سال آبان 1376 ، 20 پنجشنبه 29
|
|
توتاليتاريسم ضرورتهاي
.است همشهري روزنامه به متعلق و محفوظ حقوق تمام
هاناآرنت سياسي انديشه در توتاليتاريسم جايگاه
(دوم بخش)
از زيرا.شدند توتاليتر جنبش جذب آگاهانه نخبگان تودها ، خلاف بر
جامعه بر حاكم رياكارانه و دروغين تشخصهاي وموقعيت حيثيت
آمدهبودند ستوه به بورژوايي ،
به ، علائق داراي افراد كه داشت وجود طبقاتي جامعه گذشته ، در
سازمان اجتماعي نظر از آن ، به متعلق طبقه حوش و حول مادي ، ويژه
گروههاي و احزابميشدند نيز عصبيت و هويت صاحب بخود خود و مييافتند
واقع در نيز دولت و ميگرفتند شكل طبقاتي علائق برمبناي سياسينيز
آرنتبرخلاف نظر به.بود احزاب مالا و طبقات كميتهاجرايي
و عمومي آموزش گسترش از و شرايط فزاينده برابري از پيشبينيها ، تودهها
آموزشي محتواي گشتن عاميانه و آموزشي معيارهاي سطح ناگزير پائينآمدن
طبقاتي ساختار فروپاشي محصول تودهها بلكه (16).بودند پديدنيامده
.شدند تهي خود ويژه كيفيت از عملا نيز گروهها و احزاب وبالطبع بودند
نامفهوم و گنگ بود طبقاتي منافع و علائق از حمايت كه آنها كارويژه
حتي و بيعلاقه حزبي فعاليتهاي به نسبت جوان نسل بخصوص شدهمردم
بيتفاوتي و بيعلاقگي فرايندي چنين آغاز آرنت زعم به.بودند بدبينشده
تعهدات زيرا جست بورژوايي جامعه طبقاتي ساختار همان در رابايد
مانعي نتيجه در و كرد راكند شهروندي اجتماع رشد طبقاتي گروهيمحدود
اين.كرد ايجاد حكومتي امور به نسبت بيشتر مسئوليت احساس سرراه بر
نظام كه گشت آشكار زماني تنها ملي دولتهاي جمعيتهاي خصلتغيرسياسي
نامرئي و مرئي رشتههاي كلي بافتهاي آن با همراه و طبقاتيفروريخت
فروپاشي با (17).گسيخت هم از سياسي جامعه يك در مردم پيونددهنده
كه شدند فضايي در معلق ذرههاي مثابه به افراد اجتماعي ، چنيننظام
طريق از كه معنادار روابط.نبودند خاصي هويت يا منافع دارايعلائق ،
مرض دچار تودهها.شدند بيمعنا كاملا ميشد ، برقرار اينرشتهها
داشته وجود تودههايي كه جا هر در و بودند شده وبيخويشتني بيتفاوتي
باشند ، كرده پيدا اشتياق سياسي سازمان به بهدلايلي كه باشند
(18).است جنبشهايتوتاليتارامكانپذير
زيرا.شدند توتاليتر جنبش جذب آگاهانه نخبگان تودهها ، برخلاف اما
جامعه بر حاكم رياكارانه و دروغين تشخصهاي موقعيت و ازحيثيت
خشونتي و قدرت نظريه دنبال به آنها.بودند آمده ستوه بورژوايي ، به
جز تاريخ كه حال.سازند رسوا و بياعتبار را بورژوايي بودندتاجامعه
استفاده سوء مورد دارد ايرادي چه نيست ديگري چيز جعلحوادث
آنها (19).گيرند قرار توتاليتر جنبشهاي عقلباخته ايدئولوژيپردازان
كه چرا بودند كرده استقبال برشت پولي سه اپراي ازنمايشنامه
(20)بود لطف از سرشار و كامل بسيار رياكاري از پردهدري ايننمايشنامه
.ميشوند توتاليتار جنبش جذب آگاهانه نخبگان شد ، گفته چنانكه
جذب توتاليتار ويژه كار نخستين.بيابند سازمان بايد تودهها درحاليكه
و تلقين ابزار به تودهاي جامعه درون در.تودههاست وسازماندهي
دارد علميگري جنبه كه ميكند برپا ايدئولوژيميشود متوسط تبليغات
علميگريبا زبان.ميكند پيشبيني قبل از و تفسير را تاريخي حوادث وسير
بودند كرده گم جهان اين در را جايشان كه بود منطبق تودههايي نيازهاي
به فايقهايبپيوندندكه و جاودانه نيروي به تا بودند آماده اكنون و
(21).ساحلرسانند به را بدبختي امواج در شناور انسان بايد خود خودي
صبرشان پرشدنپيمانه و دري دربه خاطر كهبه نيز معنا فاقد تودههاي
از گريز اسيرآرزوي زندگي ناپذير ادراك و تصادف جنبههاي برابر در
از تا ميدهند جنبشتن دروغپردازيهاي به راحتي به (22)گشتهاند واقعيت
.هدفمندكنند را خود زندگي و بيابند جديدي معناي راه اين
ايجاد عيار تمام سري جامعه يك قدرت قبضه با توتاليتار جنبشهاي
برخلاف.است تام چيرگي مخفي ، پليس يعني سري جامعه اين وظيفه.ميكند
احتمالا و داخلي حفظامنيت وظيفه كه متداول درمعناي پليس
و عيني دشمن مقوله با مخفي پليس دارد ، برعهده را تعقيبفردمظنون
كه زيرا است ، ناشدني تمام مخفي پليس وظيفه.ميشود اداره محتمل جنايت
نظام ، براي ثبات يابد ، دست ثبات به نميخواهد هرگز توتاليتار نظام
عدهاي همواره بنابراين.ميدارد باز پويش از را آن كه مزمنياست درد
مخفي پليس.شوند آويخته دار به و شوند شناخته گناهكار كه باشند بايد
كه گاهي.ميكند بيثبات آشوبناكو را سياسي جامعه اينهدف ، راستاي در
پليسمخفي شوند ، اعزام مرگ مسلخ بيگناهبه يا گناهكار عدهاي لازمميشود
كه است همينمتهمان از يكي داستان كوندرا شوخيميلان.ميشود عمل وارد
.ميشود گرفتار شوخي شوخي
زيراهرگاه است ، مخرب توتاليتاريسم ثباتبراي شد ، گفته كه همانطور
آيند ، در ملي حيات شيوههاي از يكي گونه به انقلابي نهادهاي
خواهد ملل قانون تابع و ميدهد دست از را خود تام كيفيت توتاليتاريسم
جنبش نهادهاي تا نميدهد اجازه هرگز توتاليتار جنبش بنابراين (23)شد
موازات به جنبش نهادهاي.شوند حل و جذب دولت در توتاليتاريسم
و واقعي بخش دو به قدرت.مييابند گسترش موجود قبل از دولتي نهادهاي
قدرت و است جنبش نهادهاي اختيار در واقعي قدرت ميشود ، تقسيم ظاهري
طور به روشي چنين آرنت ، نظر به.دارد كننده گمراه جنبه صرفا ظاهري
قديم نهادهاي زيرا ميبرد ، بين از را تحريكي و مخالفت هرگونه خودكار
نهادهاي شود لازم كه آن هر و ميگيرند قرار يكديگر درمقابل جديد و
بعلاوه.شود جابهجا منتقلو واقعي قدرت تا ميشود تاسيس جديدي
معناي به هميشه نيستاقتدار اقتدار كسب دنبال به توتاليتاريسم
هدفش توتاليتار ، چيرگي آنكه حال آن ، الغاي نه و است آزادي تحديد
اقتدار (24).است بشري خودانگيختگي نابودي بهاي به حتي آزادي الغاي
به توتاليتاريسم شد ، گفته كه همانطوري كه حالي در ميشود ، ثبات موجب
به.ميشود حاكم مرج و هرج و آشفتگي وضعيت در كه است تام چيرگي دنبال
قدرتبيشكلي راس در توتاليتاريسم اصلي ويژگي آرنت نظر به كلي ، طور
محتواي داراي قدرت واعمال نهادها كه است اين بيشكلي از منظور.است
(25) نيستند خاصي معرف
درون از توتاليتار جنبش كه است آرنتاين اوليه نظريه كلي ، طور به
سياسي سازمان توده ، جلب منظور به سپس و ميشود متولد تودهاي جامعه
گفته اين آرنت نظر به.است تلقين و تبليغات آن هدف كه ميكند تاسيس
.بيشنيست ميرسندافسانهاي بهقدرت زور با توتاليتار كهنظامهاي
مهمترين.دارد خودرا خاص ويژگيهاي قدرت درراس توتاليتاريسم بهعلاوه ،
توتاليتاريسم.است آن مرجطلبي و وهرج چنيننظاميبيشكل ويژگي
نيز قدرتواقعي هدف ميآورد ارمغان نيزبه را خود خاص نهادهاي باخودش
مالا و ارعاب نيز چيرگيتام هدف آرنت ، نظر به.صرفاچيرگيتاماست
به انساني ميخواهديكايكافراد توتاليتاريسم.است انساني كثرت محو
ثابتي و معين واكنشهاي كنشهايمعين برخي برابر در كه تبديلشوند صورتي
پاولوف سگ مانند موجودي به تبديل واقعانسان در (26)دهند نشان ازخود
توتاليتاريسم غضب مورد فرد.نيست بشري هويت و شخصيت داراي كه ميشود
اثر.است نيامده دنيا به هرگز گويي كه ميگردد ساقط هستي از چنان نيز
و.برود بين از بايد است بشري برخودانگيختگي دال كه بشري نشان و
در.شود تبديل عميق وحدتي به انساني كثرت اينكه مگر نميشود ممكن اين
حيوان هيكل در انسان.نميشود توليد چيز هيچ ديگر وحدت ، نوع اين
.است كننده ويران كه ميشود ظاهر عظيمالجثهاي
كه ميگيرد ريشه واقعيت اين از تام چيرگي آرنت ، نظر به
و است كاري هر به قادر انسان قدرت كه است دريافته توتاليتاريسم نظام
آسمان بيآنكه برآوردهسازد ، را دوزخياش هوسهاي ميتواند حتيانسان
توتاليتاريسم اينكه مشروطبر (27).بازكند دهن زمين ويا ريزد فرو
ببرد ، بين از را انسان حقوقي شخصيت نخست ، .كند زدايي ازانسانبشريت
شامل را عدهاي تقسيمكند ، ونامشروع مشروع گونههاي به را انسانها
و قاعده هيچ مشمول را عدهديگري و دهد قرار كشور حمايتقوانين
كسي استچه انسان در اخلاقي كشتنشخصيت دوم ، .نداند حقوقي رويه
كرده مجازش كندنازيها حل را يوناني مادر اخلاقيآن محظور ميتوانست
نابودي سوم (28).برگزيند شدن كشته براي را فرزندانش از يكي بودند ،
انسان خودانگيختگي موجد فرديت.است انسان فرد به منحصر هويت و فرديت
نظر بهشود ويران فرديت بايد انسان ، در خودانگيختگي سلب براي.است
قدرتطراحي در بايد را انسان بشريتزدايي اصلي علت آرنت ،
فراخي ، بهقدرت اتكاء با آنها.كرد توتاليتارپيدا ايدئولوژيهاي
را جهان معماهاي حل راه يا تاريخ كهكليد ميشوند مدعي
كه است كامل همسازي و فراخي همين خاطر براي وبيشتر (29).يافتهاند
ميخوانيم بشري ماعموما كه آنچه از نشاني نابوديهرگونه
بشريبر شان به احترام زيرا.پيداميكند ضرورت برايتوتاليتاريسم
يا عنوانعاملان به ديگر مليتهاي ويا ديگر انسانهاي حق شناسايي
(30).ميكند دلالت بشري عمومي جهان سازندگان
و دربارهخاستگاه آرنت شناختي ديدگاهجامعه مختصر طور به اينجا تا
گفتار دركرديم رابررسي توتاليتاريانيسم وقدرت جنبش ساختار
شد ، افزوده كتاب به بعدي چاپهاي در كه ايدئولوژي ارعابو
با بعضا كه ميكند فلسفيميل ديدگاه به شناختي جامعه ديدگاه
به اتكاء با اينجا اودر نيست ، سازگار تودهاي نظريهجامعه
.توتاليتاريانيسمميپردازد ظهور بهچگونگي بشري ، وضع در تمايزاتمشهورش
فصل اين كانوون مارگارت مانند وي انديشههاي ازمفسران برخي بعلاوه ،
مبحث ، اين بر تاكيد با بنابراين.دانستهاند كتاب بخش راپراهميتترين
.ميكنيم رابررسي آرنت نظريات
از باهيچكدام مقايسه قابل نظامهايتوتاليتار آرنت ، نظر به
نيستند ، غيرقانوني قانونييا حسب بر شده سياسيطبقهبندي نظامهاي
هستند خود خاص دارايقانونيت بيقانوني درعين توتاليتار نظامهاي
قوانينموضوعه همه كه تاريخ يا قوانينطبيعت از كه ميكنند ادعا زيرا
اماقانونيت (31).اطاعتميكند سرچشمهگرفتهباشند ، آنها از
ديدگاه از.است خود خاص توتاليتاريسمدارايويژگيهاي
يا برتر نژاد پيروزي كهمدعي فوق قانونيت نظريهپردازانتوتاليتار ،
نيرويي وهيچ پيوست خواهد تحقق به است ، مالا بيطبقه جامعه و طبقهكارگر
نوعي نتيجه اينادعاها آرنت ، نظر به.شود آن ازتحقق مانع نميتواند
تفسير در وقتي ماركس طبقاتي نظريه.است داروين طبيعي تحول با تلفيق
تاريخ عرصه به باشد ، طبيعت درآميخته داروين طبيعي تحول با انگلس
دترمينيسم و داد دست از را خود ناپذير پيشبيني سير تاريخ گذاشت ، گام
طبيعت در كه داروين بقاياصلح نظريه طبق بر.گرفت آنرا جاي
نيز بشري تاريخ فرايند ميرود ، در بين از زايد و هرچيززيانمند
قانون.گردد مضر و افرادناشايسته جايگزين بايد ابرانسان
و افول به رو كهطبقات ميكند حكم روسي و آلماني توتاليتاريسم
ابزار.ميخواهد چنين تاريخ و طبيعت زيراشوند نابود پست نژادهاي
با كه است اين نيز ارعاب هدف.است ارعاب توتاليتار تحقققانونيت
براي را راه عيني دشمنان تعيين و انسان انگيخته خود عمل نابودي
و مرزها لغو با ارعاب.سازد هموار تاريخ يا طبيعت قواي پيشرفت
به.ميشود آزادي راستين نابوديفضاي موجب انسان بين موجود حصارهاي
از و دارد وجود انسانها بين كه است فضايي زائيده آزادي آرنت ، نظر
وحدتي درون در كثرت وقتي ميكند ، جلوگيري يكديگر با آنها شدن يكي
آسا غول ابعاد با انساني انسانها ، فشردن بهم از و ميشود حل مضاعف
تبديل ارعاب ، ويژه ميشود ، كار پديدار توتاليتاريسم ميآيد ، بوجود
توقف ارعاب آرنت ، نظر به بعلاوه.است غولآسايي موجود چنين به انسان
ميتوان را جديدي آغاز هر و ميگيرد نشات زايش از زيراآزادي.ندارد
(32).كرد تلقي طبيعت برتر قواي كار در نفرتانگيز مزاحمت يك عنوان به
تلقي غايت بهعنوان ميتواند است وسيله اينكه عين در ارعاب واقع در
تام ، چيرگي وبدون نمييابد تحقق دائمي بدونارعاب تام چيرگي.شود
فرمانروايان وظيفه قانونيتي وجودچنين با.نميشود توتاليتاريسمظاهر
تاريخياشان نقش ايفاي براي را مردم فقط آنها.است روشن توتاليتار
دو به مردم آرنت ، نظر مورد توتاليتاريسم نوع هر در.ميسازند آماده
به رو گناهكارانيعنيطبقات.ميشوند تقسيم بيگناه يا گناهكار قبيله
راهقواي سر بر مانعي چون شوند بايدنابود يهوديان و نژادپرست يا افول
وظيفه ميكنند ، راايفاء قاتلان نقش كه وبيگناهان هستند تاريخ يا طبيعت
حكم اين ارعاب.راهبردارند سر از را مزاحم تاگناهكاران دارند
:ذهنيبيگناهند نظر از كشنده ، چه و چهكشته دادگاهش در و ميكند رااجرا
كشندگان و انجامندادهاند رژيم برخلاف عملي بيگناهند ، زيرا كشتگان
را برتر دادگاه ازيك صادره مرگ احكام تنها بيگناهند ، زيرا
تام ارعابضرورت كنار در ايدئولوژي آرنت ، نظر به (32).اجراميكنند
ارعاب با ميشود ، خلق استعدادآغازگري با كه انسان آزادي زيرا دارد ،
كارش ديگر اصلي قضيه يك با خود آغازگري زنجيرهاين.نميرود بين از
با صرفا كه است آغازگري چنين اصلي مايه تفكر.(33)آغازميكند را
چنانچه اين بنابر.ميشود مهار ايدئولوژي منطق الزامآور نيروي بسيج
كنار در كه است آن عمل اصل ايدئولوژي باشد ، توتاليتاريسم گوهر ارعاب
.ميبخشند تحقق قانونتوتاليتاريسم به هم
انزوا در ابتدا بايد را توتاليتاريسم و ارعاب ريشه آرنت نظر به
را انزوا.كرد پيدا (Ioneliness)تنهايي در سپس و (Isolation)
و عمل به قادر.بيقدرتند منزوي انسانهايدانست ارعاب آغاز بايد
انزواي اين ، باوجود.ميشود ناشي عمل از قدرت.نيستند عملكردن متفقا
در كار حتي.نميبرد بين از را انديشيدن و تجربه زندگي ، خصوصي حوزه
از خود ميل به صنعتگر.دارد نياز انزوا از حدودي به ساختن معناي
به.بپوشاند عمل جامه خلاقاش كار به تا ميگزيند ، انزوا سياسي عرصه
آنچه.دارد وجود نيز متداول ديكتاتوريهاي شرايط در انزوا آرنت ، نظر
به تنهايي.است تنهايي ميكند ، ممكن را توتاليتاريانيسم وي نظر از
نميبايد نمود قدرت (Homo-Faber) سازنده انسان كه ميشود اطلاق شرايطي
به فقط كه ميشود تبديل (Animal labour) كارورزي حيوان به انسان و
گسسته طبيعت از انسان ضروري وقتيمتابوليسم.است ماندن زنده دنبال
به انزوا شود ، رانده اشياء جهان از هم و سياسي عرصه از هم و شود
به.دارد بودن زايد و بيريشگي در ريشه تنهايي.ميشود تبديل تنهايي
امپرياليسم تحولات در بايد را بودن زايد و بيريشگي فرايند آرنت ، نظر
.يافت نوزدهم قرن در اجتماعي سنتهاي و سياسي نهادهاي گسيختگي و
كه جايي است ، جهان در جايي هرگونه دادن دست از معناي به شدن بيريشه
به بودن زايد و ;باشد شده تضمين و شناخته رسميت به ديگران سوي از
خويش خود تنهايي با.(34)است جهان به تعلق هرگونه دادن دست از معناي
به را خويش خود به اعتماد موقعيتي چنين در ميرودانسان بين از
هر لازمه كه جهان به اتكايش و ميدهد دست از انديشههايش ياور عنوان
فعاليت با را تنهايي آرنت مجموع ، در.(35)ميگردد سلب است ، تجربهاي
باز عمل و كار فعاليت از انسان ميدهد ، ربط (Labour) تقلا يا معاش تلاش
را خود هستي معناي ميتواند انسان كه است سياسي عمل با فقط ميماند ،
اساسا آرنت رويكرد.كند اثبات زمين روي بر را خويش خود و دريابد
انسان جايي در فقط و.دارد مشكلوجودي انساناست اگزيستانسياليستي
در.باشد برقرار عمومي كهحوزه بخشد معنا هستيخود به ميتواند
متقابلبا عمل در انسان هست ، نيز كثرت زائيده كه حوزهعمومي
حاليكه در موفقميشود هويت كسب مالا و خود شناخت به ديگران
توتاليتار فضاي در.است وحدها مرزها فروپاشي مولود توتاليتاريسم ،
طناب با كه است منفعلي موجود بلكه باشد ، خودش نميتواند ديگر انسان
قانونيت از بخواهد كه هرگاه و ميشود كشيده تاريخ همراه به دترمينيسم
.ميشود رام تاريخ يا طبيعت فراگردهايقواي تازيانه با زند ، سرباز آن
بر مثابهموخرهاي به توتاليتر امپرياليسم:مجارستان كتابانقلاب
چگونگي بر آن از بخشي در آرنت كه ميشود ، تلقي توتاليتاريانيسم اثر
اثر اين.ميپردازند مجارستان انقلاب منشا و روسي توتاليتاريسم ظهور
.مييابد (Labourance)بهتلاشگران آرنت كه جديدي ايمان حيث از
كتاب اين در وي نظريات مرور به منحصرا اينجا در كه است اهميت داراي
.ميپردازيم
انگيخته انقلابخود همه فوقالعاده ، اهميت با واقعهاي كه هنگامي
و تئوري هرگونه سياست ، هرنوع بايد افتاد ، اتفاق بار يك مجارستان
كه آنچه.كرد بررسي نو از را ناممكن و ممكن درباره پيشگوييها تمام
ميدانيم ، توتاليتار امپرياليسم شيوههاي يا و مطلقه حكومت صور از ما
.(36)گيرد قرار تصحيح و سنجش تحت واقعهاي چنين پرتو در دوباره بايد
توتاليتار امپرياليسم بررسي به مختصر ، هرچند آرنت هانا اين بنابر
و ميپردازد اقماريش كشورهاي به توتاليتاريسم گسترش چگونگي و روسيه
برنامههاي و استالين مرگ از پس توتاليتاريسم سقوط عيني دلايل به سپس
انقلاب ظهور بحث اصلي نقطه ليكن ، ميكند اشاره خروشچف استالينزدايي
كه خاصي معناي در آزادي دنبال به صرفا وي نظر به كه است مجارستان
و صاف چنين شرقي اروپاي از كه رسايي بانگ.بود دارد ، نظر در خودش
ذات ناپذيري تغيير بر قاطع تائيدي ميگفت ، حقيقت و آزادي از سخن روشن
در حتي كه چرا ميدهد ، شكست را گرايي كههيچ ميداد نشان و بود بشري
شوق بازهم آموزشهايعقيدتي دائمي زيرفشار و رهنمود هرگونه فقدان صورت
آرنت ، نظر به.(37)است انسانشعلهور دل در حقيقت و آزادي به رسيدن
يافتن دست براي انقلابي بلكه نبود ، معيشتي مجارستان ، انقلاب انقلاب
توتاليتاريانيسم درسرچشمههاي چنانكه او.بود تفكر در بهآزادي
تفكر قدرت كه ميرود بين از هنگامي انسان انگيختگي خود ميكند ، اشاره
انگيخته خود عمل خواست تعبيري به مجارستان انقلاب.شود سلب انسان از
.بود انسان
كهچگونه است اين ميشود مطرح كه اساسي سئوال اين ، وجود با
عمل كه انساني فروپاشيد؟چگونه مجارستان در سرعت به توتاليتاريسم
انسان به يكباره بود ، شده سلب ازاو ايدئولوژي بواسطه انگيخته خود
را خود رفته دست از بشري قدرتهاي تمام و ميشود تبديل انگيخته خود
در همپاشيدگي از اين باعث آنچه;است ساده آرنت جواب مييابد؟ باز
اين با رابطه در.بود خودانقلاب واقعيت تنها و تنها گرديد ايدئولوژي
تقريبا واقعيت در ناگهاني تغيير يك نيزپيدايش ايدئولوژي منفي جنبه
كهتلاشي گذاشت مجار ملت روحيه بر را دهنده تكان و اثرزنده همان
مجارستان انقلاب.(38)نهادهبود ملت تفكر طرز بر هيتلري رژيم ناگهاني
خودانگيختگي آرنت نظر بهكند ويران را توتاليتاريسم واقعيت توانست
به كه شوراييجست نظام در بايد را مجارستان انقلاب در يافته نمود
نظام چنين از امپرياليسمتوتاليتار و ميشود فراگير و ظاهر سرعت
آرنت ، نظر به اين وجود با گرفت ، آن سركوبي به تصميم كه بود شورايي
انقلاب زيرا بازنگشت ، انقلاب ماقبل وضعيت به هرگز مجارستان
.بود گذاشته توتاليتار نظام بر را خود مجارستانتاثير
پانوشت
پيشين منبع همان:16ـ35
ترجمه توتاليتار ، امپرياليسم و مجارستان انقلاب آرنت ، هانا -36
صص 3029 ،(سال 1366 روشنگران ، انتشارات:تهران) كيومرثخواجويها ،
.ص 61 همان ، -37
.ص 70 همان ، -38