پنجم ، شماره 1437 سال دسامبر 1997 ، آذر 1376 ، 20 شنبه 29
|
|
بشري اميال و آزادي
.است همشهري روزنامه به متعلق و محفوظ حقوق تمام
(پاياني بخش) دمكراسي اخلاقي مباني
مشخص غايت و آدمي ماهيت شناخت نيازمند كه عملي است هنري سياست
اوست
:اشاره
شماره در كه بود بحثي خير يا دارد خاصي اخلاقي پشتوانه دمكراسي اينكه
نظرات باره اين درگرفت قرار نظر مورد مقاله ابتداي در و گذشته
اساس اين بر.گرديد مطالعه و مطرح شد آغاز افلاطون از كه گوناگوني
از كه است تعريفي ميسازد نمايان را خود اساسي يكسئوال مثابه به آنچه
مشخص نيز اخلاق با آن رابطه دمكراسي تعريف با.ميآيد عمل به دمكراسي
مقوله همين به گذرا نگاهي مقاله از شماره اين اساسي محور.ميشود
و اميال برابر در آزادانه عمل مترادف را دمكراسي يا آزادي برخي ;است
ارزشهاي راستاي در را دمكراسي ديگر برخي و ميدانند بشري هوسهاي
.ميكنند معنا انساني
سقراط و كاليلكس چون فلاسفهاي نظرات قالب در موضوع اين تحليل و تجزيه
را آن است دمكراسي طرفداران از كه كاليلكس.ميگيرد انجام وافلاطون
همان ميگيرد كه نتيجهاي و ميداند هوس و هوي بستر در معنايحركت به
مقابل در.است قدرت زائيده حق:معتقدند برخي نيز امروزه كه است
ارزشهاي و اخلاق بر سقراط يا افلاطون چون نظريهپردازاني فلسفه او ،
بايد سقراط نظر به كه است همان روحاني خير ميورزد ، تاكيد انساني
نقد به را كاليلكس نظريه شديدا نيز افلاطون.گيرد قرار آزادي مبناي
بر سقراط پيروزي:كه ميپذيرد پايان جمله اين با مقالهميكشد
تمدن زندگي و مرگ مسئله بلكه نيست علمي و آكادميك معضله يك كاليلكس
است مدرن
مقالات سرويس
تمنيات از پيروي و اميال ارضاي همان كهخير ميكند استدلال كاليلكس
تا دهد اجازه هوسهايش به بايد كند زندگي ميخواهد جدا كه آنكس و است
به كه هنگامي و نكند سركوب و حبس را آنها و يابد بسط سرحداعلي
را آنها ارضاء زيركي و شهامت بايد رسيد توسعه و رشد سطح بالاترين
چنين به نيل عرضه و امكان افراد از بسياري كه آنجا از.باشد داشته
واز شرمسارند و خجول خويش ناتواني از همواره ندارند زندگي و حيات
روي ميانه و اعتدال جوف در را خود ضعف و جبن و ميكنند ستايش اعتدال
.ميزيد طبيعت قانون براساس كه است كسي شرافتمند انسان ميسازند پنهان
حق موجد ميدهدتوانستن ناتوان و ضعيف محكوميت به حكم كه قانوني
اجتماعيياراي و انسان هيچ و است طبيعت قانون اولين اين و است
.ندارد آنرا برابر در ايستادن
ناعادلانه چيزهاي لزوما ناپسند و چيزهايزشت از منظور حقيقت در
انسان سلامتي براي مضر چيزهاي ميتواند آن از منظور بلكه نيست ونادرست
ديد خواهيم بنگريم واقعيت ديده به وقايع برخي به ما اگر...باشد هم
كه است قوي حق اين و ميافكند كناره به را ضعيف كه است قوي اين كه
باشد مغاير هم اعتباري اخلاق با اگرچه.كند تحميل ضعيف به را ارادهاش
.است طبيعي اخلاق اصل اولين اين و
اخلاقي حق موجد هرنوعي از فائق كهقدرت است باور براين كاليلكس
است وسواس و ترديد از فارغ و قدرتمند شخص نظر مطابق آن از استفاده
اصول واقعيت در اخلاق در انگاري نفياعتبار هنگام كه ميكند احساس او
.نميورزد ترديد اخلاقي
تجارت و سياست جهان.ميخواند دنيا ومرد راواقعگرا خود كاليلكس
به...مردان نه است كودكان براي فلسفه.ندارد فيلسوفان به نيازي هيچ
و ميخواند فلسفه عمر ساليان واپسين در كه ببينم را مردي اگر يقين
هم هرچند مردي چنين زيرا...زد خواهم را او رگ نميكند ترك آنرا
پرجوش مراكز از اوميشود صفت زن باشد داشته خوبي طبيعي استعدادهاي
مييابند تمايز هم از آن در مردم كه بازارهايي حوزه و خروش و
ميگويد كاليلكس.ميگزيند انزوا گوشه طلبانه عافيت و ميكند كنارهگيري
جاهطلبي مردان نيازمند بلكه نيست اخلاقي اصول نيازمند سياست جهان
و تصورات از يكي واين.نيست قوي خواست جز چيزي عدالت ميدانند كه است
جامعه يا كاليلكس به منحصر رو هيچ به و است آزادي پيرامون ديدگاهها
.نيست ازميلاد قبل پنجم قرن
روندي تمنيات تعقيب ميگويدكه پاسخ اينگونه را كاليلكس سخنان سقراط
هوسها از كثيري.است ناپذير سيري آدمي نفساني اميال و بيپايان است
ما نفس.ماند خواهند ارضاء انتظار در آن از بيشتر اما ميشوند ارضاء
اميال ارضاء امكان عدم.ندارد پرشدن سر هرگز گويي خالي خمرهاي چونان
.ماست تلاشهاي بودن عبث نشاندهنده
ممكن كنند خشنوديطلب با آدميان كه محدوديتي بدون اميال همه ارضاء
قادر آنها براساس كه اصولعقلاني از فارغ چگونه حال.نيست ميسور و
است؟ شدني حاصل رضايت و سعادت باشيم بد خوباز خواهشهاي تشخيص به
نيست ياآزادي شاد انسان ميكند عمل خود اميال وفق بر كاملا كه انساني
.است خويش عبوديت و بندگي از بدبخت و شهوت بنده بلكه
كند رفتار ميطلبد و ميخواهد كه آنگونه واقعا او كه گفت نميتوان
چيزي دنبال به اگرنيست او عقل كنترل در ميطلبد وي كه آنچه زيرا
بايدنسبت است اوخير براي انساني موجود يك عنوان به واقعا استكه
.ببندد عقلاني مهار خويش براميال و كند پيدا عقلايي وقوف بدان
در كه منسجمياست و مجتمع زندگي بلكه نيست تمنيات تعقيب آزادي
روحاني يكخير اينجا در.است شده هدايت انساني صفات تكامل راستاي
.داريم دانش يك هركدام با متناسب و جسماني يكخير و داريم
معيار اين پزشكي ، علم را سلامتي دانش و ميناميم راسلامتي خيرجسماني
همانند.بازگردانند بيمار به ميتوانند پزشكان كه است سلامتي ضابطه و
انسان روان و روح سلامتي درباره كه دارد وجود علمالاخلاقي پزشكي دانش
معيني ترتيب و دارندنظم قصد پزشكان كه همانگونه درست و ميكند بحث
و بكوشنداعتدال بايد نيز دولتمردان سازند برقرار انسان بدن در را
.سازند شهروندان يكايك روح ملكه را ميانهروي
غايات و آدمي ماهيت شناخت نيازمند كه عملي است هنري سياست
در را كهغايات هستند اشخاصي بلكه نيستند شيء شهروندان.اوست مشخص
و است هنردولتمردي اينغايات به خدمت.ميبخشند تبلور و تجسم خود
است تندرستي موازين و ضوابط شناختن به منوط طبابت هنر كه همانگونه
.است اخلاقي اصول شناختن به منوط نيز دولتمردي هنر
قاعده مبنيبراينكه خويش نظر نقطه در كاليلكس شايد ميگويد سقراط
وا تجاوزگران بخشش و بهرحمت را فرد ميكند تجويز سقراط كه زندگاني
ميبيند سياه و زشت يكسره را زندگي كه آنجا اما باشد بحق مينهد ،
.خشنودنسازي را او اگر ميكشد را تو لوتيان:ميگويد كاليلكس برخطاست
عمر طولانيتر داراي لزوما چيز مهمترين:ميگويد پاسخ در سقراط و
.اوست زيستن خوب است مهم كه آنچه نيست
آدميان آن كهدر ميكشد تصوير به را جامعهاي وضع درجمهور افلاطون
و بيابند بروز و اعلينمود حد به تا ميدهند اجازه خود اميال به
به كه الشهوتي راس به الامر وعاقبت ميدارند روا را گسيختگي لجام
.ميشوند تسليم برميگزيند سروري براي را بلاهت و جنون روح ، امير مثابه
آزادييي.است پريشان و مشتت زندگي يك ميوه استبداد كه ميدهد نشان او
و بندگي به است هوس و هوي بيحدومرز تعقيب معناي به ميبرند گمان كه
.ميانجامد بردگي
تفاوت ويژگي اين در فقط افلاطون روزگار استبداد با مدرن استبداد
فشار به و است برخوردار گستردهتري قدرت از مدرن استبداد كه مييابد
تكنيكهاي از استفاده با ميكوشد بلكه نميكند اكتفاء انسان جسم بر
پيروزي شرايط اين تحت.كند مچاله هم را آدمي روح رواني ، خشونت مدرن
و مرگ مسئله بلكه نيست علمي و آكادميك معضله يك بركاليلكس سقراط
.است مدرن تمدن زندگي