پنجم ، شماره 1438 سال دسامبر 1997 ، آذر 1376 ، 21 يكشنبه 30
|
|
سال شب بلندترين در ايراني خانوادههاي
.است همشهري روزنامه به متعلق و محفوظ حقوق تمام
شبي و ميكنند دوره را سال شب درازترين ايراني ، ميليونها امشب ،
بايد:بركشند تاريكي ديو گرده از تسمه تا ميآيند هم گرد را شادمانه
قرباني روشني پاي زير خودكامگيهاست و زشتيها همه تمثيل كه را سياهي
جاودانگي به نيكيها دست تا زد گره واپسين پگاه به را سياه شب و كرد
.بركشد رخت آدمي رفتار منظر از جبوني و ترس و شود گشوده
ميروند خود بزرگترينهاي ديدار مردمبه كهن ، باور يك پايه بر امشب ،
حضور است تاريكي و ظلمت بر نور پيروزي جشن كه كوچك جشني در و
و پاييزي و تابستاني ميوههاي ويژه به و تنقلات از بهرهگيري:مييابند
شب سنتهاي از دارند كه شگوني پاس به هندوانه ، و خربزه همه ، از بيشتر
از استفاده بودند معتقد پيشينيان.ميروند شمار به (بزرگ چله) يلدا
بيماريهاي برابر در را آدمي سال ، شب طولانيترين در هندوانه و خربزه
.ميكند مقاوم زمستاني
به رومي ياناتاليس ومعادلنوئل عربي سريانيميلاد شكل يلدا ،
تمثيلاهريمن را باستانشب ايرانيان.است تولد و زايش معني
و نحس ،(يلدا شب) سال شب بلندترين در را آن ديرپايي و ميپنداشتند
به اهريمن تهاجم درازترين كه باور بااين آنهاميدانستند بدشگون
بودند معتقد ميدهد رخ شب همين در روشنايي و دوستي الهه (مهر) ميترا
.شود حمايت و پاسداري ميترا الهه از شبزندهداري ، با بايد كه
زايش روز ميترائيسم ، عصر باورايرانيان در يلدا ، شام از پس روز
بعدها ، ميشد آغاز روز همين زئيزبا سال كه بود ياخورشيد مهر
(فروردين اول) خود فلكي جايگاه مناسبترين در ايراني نو سال آغاز
و رفت روم به ميترائيسم آئيني باورهاي با همراه رسم اين و گرفت قرار
.گسترد سايه اروپا سراسر بر جا آن از
سال از روز نخستين و بازايشمهر (ع)مسيح زادروزعيسي انطباق
اين سال ، شب درازترين و پاييز شب آخرين و زمستان اول روز ميترائيسم ،
قوم اين باور و فرهنگ تاثير از و دارند ايراني آئينهاي در ريشه همه
.ميدهند خبر اقوام ديگر در
و ميشود تحويل جدي برج در آن ، آفتاب به نزديك شب يا يلدا شب در
.ميكند سال فصل سردترين وارد خود همراه به را آدمي
آن ، نوعي سمبليك و تمثيلي ازگرايشهاي صرفنظر يلدا ، شبنشيني
كولاكهايزمستان و توفانها در برايپايداري روان و جسم آمادهسازي
.ميرفت بهشمار نيز
گرد خود مادربزرگهاي و بزمپدربزرگها مجلس در خانوادهها اينرو ، از
آنها باورهاي و افسانهها قصههاو به گوش و ميآيند و ميآمدند
.بياموزند را سرماهايسخت در زيستن راز تا ميسپارند
جايگاهي ميكنند ، برپا را مراسميلدا كه خانوادهها محفل در حافظ
عطر از را خانوادهها محفل حافظ گرامي ديوان به تفال.دارد بلند
.ميكند سرشار ومعنويت عرفان