پنجم ، شماره 1444 سال دسامبر 1997 ، دي 1376 ، 28 يكشنبه 7
|
|
معرفت مقدس وادي در
.است همشهري روزنامه به متعلق و محفوظ حقوق تمام
است بيپايان بحثي ايمان ، و معرفت عالم دو ميان تنافق و توافق:اشاره
وادي ارزشهاي و قدسيت درباره.كرده روي بدان زاويهاي از هركس كه
عظام انبياء آن ، برقله را رايتها رفيعترين و برترين كه ايمان ، مطهر
تا بوده كافي الهي رسولان سخن تبرك ;است شده سخنگفته بسيار زدهاند
.افكنيم فرو خشيت گردن و كرده خلع نعلينرا مقال ، اين نويسنده بقول
برترين مگر و نشده ، درونمعرفي پيامبر نيز عقل مگر راستي به اما
معرفت وادي پس آدمينيست؟ در ملائك از برتر ارزشهاي و فضيلتها ابزار
را مبحث اين.پاسداشت ميبايد را آن حرمت و دارد ملكوت از بهرهاي نيز
مقالات سرويس.ميگيريم پي هم با زير نوشته در
مرديها مرتضي سيد دكتر
بازوي و داشتهاند الفتي و انس معرفت با آنانكه ميكند حكم اخلاق
از چنان دامانشان و دست و ورزيدهاند سخت رياضات به خويشرا انديشه
روي و سر بر ابرآسا تكاني كمترين به گاه استكه آكنده آن ثمرات
ديگر ، مشغوليتي و داشتهاند ديگر كهحرفهاي كساني بر ميبارند ، تشنگان
هم به مهارتي هم وادي اين تادر نيارستهاند يا و نخواستهاند لاجرم و
و طرد سر از نگيرندو خرده زنند ، هم به فربهي و چالاكي و برآورند
نحويكه آن چونان و نشمرند آنان جرم را جهل و ننگرند آنان در تحقير
و نشكنند را عامي كشتيبان دل خويش علم اظهار با نشست در كشتي به
ميكند ، فنا بر را عمر نيم دانش از بيبهرگي اگر كه هوشيارباشند
فنا بر را خويش عمر تمام گاه آن ناآموخته كه همهست ديگري مهارتهاي
حاملان ميان در علم.باشد جبران كهمجال لحظهاي از دريغ و ميبيند
.است دستيافته فروتني فرجام به همواره خويش حقيقي
فناست نحوي اي عمرت كل گفت
گردابهاست در غرق كشتي زانكه
صرف صرف و نحونحو و فقه فقه
شگرف يار اي يابي آمد كم در
نيكوترين از.است زيبايتواضع واژه ترجمان كه را ، آمد اينكم
در نگيني همگان براي وصف اين اگر اما.شمردهاند اوصافپارسايان
است گنجي دانش آنكه از.سر بر است تاجي برايعالمان باشد ، انگشتري
تاب را خويش كتمان و بشكافد خود بر ميرودكه آن بيم آن هر كه مخفي
ناتوان شكنند ، فرو خود در فرخ ، بينوايان فروغ اين طلوع با و نياورد ،
به هم عياري مشرب حتي كه ديني اخلاق فقط نه.جواب از خاموش و تاب از
گرانبارتر عالم چه هر كه ميكند فتوي بل و مينهد ترجيح تمام قوت
و خميدهتر شاخسار ولبگزانتر ، شيرينتر دانش ثمرات چه هر و ميشود
در ريشه درخت اينكهاين در نباشد چنين اگر چندانكهشوند خاكسارتر
.ميرود ترديد و تزلزل باشد ، دوانده آفتاب در شاخه و ابر
گام يقين و ميكنند هموار برخود بسيار درشتيهاي فرزانگان كه درست اين
و تاريكي در خطا و آزمون مخاطره و مينهند را شده طي درراههاي زدن
كوكب اينكه مگر نيست مقصود شان هيچ همه اين از و ميخرند را تنهائي
صفت بر كه است درست اين.آورند برون سر گوشهاي از و شوند هدايتي
را گزيده گلهاي شهد تا ميورزند شكيب مهيب و متعب برجستاري عسل زنبور
در و بنوشند و بجويند است ، روئيده ديگري از دور فرسنگها يك هر كه
عالمي سرانجام تا بتراوند برآن خويش ابداع شيوه از گوارش ، فرآيند
از عنكبوتان چون ميتوانستند آنكه حال.بينبارند عسل و شمع از را
سستي ، صفت در جمله كه بركشند وشگفتي گونهگون بناهاي خويش دهان لعاب
خود راه سر بر را چه هر كه مورچگاني چون يا و يكديگرند ، خويش
كار به روزي آنكه خوف كشند ، در خانه اندرون به ودرشت خرد از ميبينند
نه اما ، .ضعف دفع و جوع رفع براي مگر نيايد بكار شان هيچ و آيد
در آن تا ميدهد دست به حجتي راه جستن براي بيراهه در شدن گم ايثار
و پالايش در اهتمام اين نه و ;شوند ودق طعن خزيدگان ، تكرار پوستين
تسخيف و تخفيف نشان عنكبوت صفتيا مورچه فكر تا است آن موجه آفرينش
.گردد
چشم گوشه از ديگران به كه نميدهد عالمان دست به بهانه علم اگر اما
با درشتي دستمايه ميتواند چيز چه گستاخي جز را ديگران بنگرند ،
روي البته فكر ميدان در هماوردي و احتجاج از قوم اين باشد؟ عالمان
خور ، در هماورد انتخاب كه داشت خاطر به بايد اما نميكشند هم در
پارهاي آوردگاه ، اين در كه روي آن از اين و.نيست سرزنش سزاوار
و پهلوانيميتازند ، بر كرامت و توفيق گوي ربودن قصد به كه سوارانند
ناگزيربه و كردهاند گم پرغبارراه معركه در كه پيادگاني ديگر پارهاي
در ديگر تعبير به.خلند مي آن در نيزهاي جان خوف برخورند ، مانعي هر
چندان مطلبي بر كسي كه است گاه:است گونه دو ايراد و پرسش معركهنقد ،
آن در اگر كه است يافته و جسته حدي رابه آن چون و چند و وقوفدارد
و بشنود باب آن در حكايتي اگر و است استادانه پرسشيدرافكند ، باب
و كند غور خويش آراء در حكايتگر آن كه است ببيند ، شايسته آن در خللي
راه كاستي و سستي و نپيوسته در خطائي تناقضييا آن در مگر تا وارسد
همگي كه سوالات انبوه عالمي ، تحرير يا تقرير كه بسا اما باشد ، نيافته
سوالات اين اما برميانگيزد ، بردهاند اشاره خللها سوي به انگشت بظاهر
سر از و بسيط همگي سوالات آن اصل در.پنداشته خللها آن و شاگردانهاند
.پرسشگر در همه خللها آن و است ندانستن
چوبشنويسخناهلدلمگوكهخطاست
سخنشناسنهايجانمنخطااينجاست
علمي ميراث تمام بيوقوف رهگذري كه است آن عالم اين امور سهلترين از
باشد اين حجتاش تمام و بگذارد انكار به اشارتي به تنها را دانشوري
كه معركهاي در كه نكند انديشه هرگز و خطايند معرض نيز عالمان كه
پاي تهور كدامين با موضوعـ به نسبت و نسبي -عامي خطاست ، معرض عالم
سادهانگاران جز ترديد بيهيچ ميراند؟ سخن قطع سر از سان اين و مينهد
عالم.تخطئهاند از ايمن يا خطا از مصون عالمان كه نميبرند گمان
مانده طراوت با دانش جان استكه تضارب اين از هم آراست ، معركه معرفت
ديد از اعلمي خطاي گاه آنهاستو دانش همشان گاه عالمان خطاي نيز.است
هر نه و اينجاست ، .... باريكتر نكته هزار اما.نميماند مستور عالمي
مجلس كورانهدر كه است نقدي سر بر سخن.داند قلندري بتراشد سر كه
زبانبه و ميشكند هم در را آراسته نيك بزمي نميبيند نيك چون و ميراند
جز پاسخ و ننهادهايد خود جاي بر را چيز هر چرا كه ميگشايد اعتراف
كوران عصا با.است خود جاي بر چيز همه تو ، جز كه نيست او درخور اين
ديدهاند ره اگر
روشنديدهاند خلق پناه در
اندريد كار چه به كوران حلقه
آوريد ميانه در را بان ديده
و زاد قلت رغم بر كه است چگونه ميگيرد؟ مايه كجا از تهور اين اما
ترديد خويش اصابت در هيچكس و نميآورد؟ بر نهاد از آهي طريق طول
نه نعليك خطابفاخلع كه نميبرد گمان نميزندو نهيب خود بر و نميدارد
باب اين در رواست؟ هم معرفت مقدس وادي در كه مقدسطور وادي در فقط
.ناليدهاند اخلاق در ضعفانسان از بزرگان از بعضي
رسد مخلص تا قصه كين آن از پيش
حسد اهل از آمد آهي دود
مثنوي يعني است پست سخن كين
پيروي و است پيغمبر قصه
هر از دارند عادت بسياري آنكه از نيست عجب اين كه ميگويد پاسخ در و
;چيزها بهترين از حتي كنند ، بد استفاده چيزخوبي
شدند گمره بسي قرآن از نيز
شدند چه درون قومي رسن زين
عنود جرمياي نيسست را مررسن
نبود بالا سر سوداي را تو چون
و است مروت موافق نه آن بر بسيار تاكيد كه بگذريم اما فقره اين از
بزرگان آن و ;دشمن نه ميآيدو دوست بكار نه لذا و مدارا ، مطابق نه
.گذشتهاند در آن از آمد آن مثال شاهد كه نادر به جز نيز
ميان ناممكن گرائي تحويل عامي ، و عالم ميان مفاهمه سوء منشاء دومين
ايمان و است عالم سراي علم كه گمان اين شك بيهيچ.است وايمان علم
راست عقل ترازوي در نه كه سست غايت به است گماني امنعامي ، مرادي
اهل كه شكاف موي عالمان بسيار چه.تجربه درميزان ونه ميآيد
در ايمان و علم ميان كه مرافقتها و موافقتها بسيار چه و ايمانند
ديگري به پايان يكي ، از آغاز ضرورتا كه زنهار اما.است پيوسته
نه علم سوداگر ;نميبرد ديگري به راه يكي ، در زدن گام و نميگيرد
بسيار چه معرفت شكار و نميآورد ، چنگ به اعتقاد غالبا نه ضرورتاو
خاص كه الهام و اشراق و لدني علم از.ميگريزد ايمان كمند از كه
ايمان بر آنكه.زجو جو برويد ، گندم از گندم بگذريم اگر است خاصگان
بارور را خويش علم آنكه و سودميبرد ايمان در هم مينهد ، سرمايه خود
تعقل محصول معرفت است؟ چنين چرا اماميگسترد را او هم ذريه ميكند ،
راه گاه عاطفه و عقل ايناعتقاد و عاطفه محصول ايمان و تحقيق و است
غبار چنان چيزي ، به خشم كه هنگامي چون ;ميكنند سد را يكديگر
هموار را يكديگر راه گاه و ميشود ، دشوار آن حقيقت شناخت كه ميانگيزد
اما.ميكند تشويق را آن شناخت چيزي ، به عشق كه هنگامي چون ميكنند ،
نمينشينند يكديگر جاي و نميشوند كاسته فرو يكديگر به گاه هيچ دو اين
هم در مجموعه (كلمه عام معناي به)ايمان.نميدانند مستغني هم از و
است ، حاصل آن از معرفتي البته كه چيزي به نسبت است عواطف از تنيدهاي
اين و اما ، .انكار نه و ورزيد ايمان ميتوان نه مطلق مجهول به چون
.معرفت اين نه است ، عاطفه آن قوت به ايمان قوت دارد ، بسيار تامل جاي
بغض و حب آن از و ميجوشد عاطفهاي ديگ كه است جائي تا ايمان قوام
و مومن ديني ، ايمان در) دشمني و دوست جبهه خلق ميان در و ميتراود
ميكند افزون و برميكشد را آتش اين گاه وزشمعرفتميشود برپا (كافري
است ايمان هم باز عميق معرفت بدون ايمان.ميسازد خاموش ميكشدو گاه و
رشته و برخيزد ميان از عاطفي اگرپيوند اما.كوري و خامي وصف به ولو
.نميشود شمرده ايمان هم درجاتمعرفت بالاترين شود ، بريده خشيت و محبت
خود بر عقلي و ميسوزد انديشهاي كه است جايي تا معرفت قوام سو ، آن از
سرريز خردي و ميشود ، گرانبار حافظهاي و ميخورد ورق كتابي و ميپيچد
ايمان حضور.ميدهد رخ تفاهمي و تضاربي ميشودو فرسوده قلمي و ميكند
هدايت سوي و سمت به گاه و بندميكشد در را اينهمه گاه (عام معناي به)
و تعقل غياب در اما.است معرفت هم باز ايمان بدون معرفتميكند
محك به آن گذاردن و دانش دفينههاي بيانتهاي جستار كه آنجا تحقيق ،
قامت ولو نيست كار در معرفتي و علمي ديگر پذيرد ، توقف تجربه و خرد
.باشد برجا پاي ايمان بلند
لبريز با و آمد نميتوان ديگري جنگ به يكي سلاح با آنكه سر است همين
آشنا دير سفارش اين غرضزد نميتوان ديگري از استغنا كوس ازيكي ، شدن
رجز براي كه است اين مقصود.ايمان هم داشت بايد علم هم كه نيست
به را معرفتكوبيد نميتوان ايمان طبل بر معرفت ، ميدان در خواندن
كه به همان نيست ، كارگر ميدان اين در سلاحي اگر.گفت بايد پاسخ معرفت
خطاست ايننكند دراز سخن بيهوده و پيچد فرو تواضع دامن در ادعا پاي
برد گمان ميبيند ، برتر ايمان يمن به خود خيال به را خود كسي چون كه
موافق او مقصود و مطلوب با اينكه صرف به شود ، باز كه بحث هر باب كه
صرف به را مقالتي و كتابتي هر و دارد گفتن براي چيزي هم او نميافتد ،
همين با و شمارد ناچيز و سست نيست ، منطبق او ايمان معادير با اينكه
بيتسامح و كيشانه سخت گونهاي به هم آن آن ، تحليل و نقد به پشتوانه
.كند روي
معناي به ايمان درباب درستاست سخنان اين كه شود پنداشته اگر اما
است مقدس و كهمتين ديني ايمان درباب است نادرست وخشم عشق و عام
ميگوييم پندار اين رفع براي گرفته ، قرار ومنيع رفيع جايگاهي بر و
داشتند ، نظر اتفاق دين معارف از واحد تفسير يك بر ايمان اهل اگر
آن با آنچه هر كه (نبود مجاز منطقا بازهم گرچه) نبود غريب چندان
گماشته همت آن قمع و قلع به حتي يا و شود نهاده كنار نميافتد راست
هويت روپوش ميتوانست صدايي ، هم اين فرضي ، چنان در كه چرا.شود
عالمان والاترين ميان درباشد دين از خاص تعبير يك خطاپذير و انساني
تكفير گاه و تخطئه را ديگري يك هر فيلسوف و فقيد و زاهد و عارف دين ،
شده مشروب واحدي مشرب از ذهنشان زمين كه فقيه دو ميان نيز ميكند ،
واجبتر را امري يكي كه جائي تا ;ميرسد هم به شگرف شكافهاي گاه است ،
و ميشمارد ، دين امحاء جاده در نهادن پا را آن ديگري و دين ستون از
اختلاف شانانساني ، بر آفتاب از روشنتر و قويم است دلائلي همه اين
به ما معرفت تكثرپذير و واگرا نتيجه ودر بردار ، تفسير و آلود
لباس قدسي حقيقت كه است دينيمرتبهاي معرفت.خود ديني ايمان متعلق
با خلافورزيدن شد ، چنين وقتي.است پوشيده خود به انساني معرفت
انبوه ميان از دريافت يك با كه اين استناد به تحقيق و تعقل ثمرات
و معرفت ماهيت با بيگانگي مگر نيست هيچ ثمره است متعارض دريافتها
دارد ادامه.انديشه تحول تاريخ