ششم ، شماره 1447 سال دسامبر 1997 ، دي 1376 ، 31 چهارشنبه10
|
|
...بزنه بارون اگه
.است همشهري روزنامه به متعلق و محفوظ حقوق تمام
مرزبان هادي كارگرداني به نمايشآميزقلمدون بر نقدي
كه ديگري عامل سادگيداستان ، و رواني كنار در و طنز ، رگههاي جز به
است اثر كارگرداني ريتم ميبخشد ، قوام بااجرا را تماشاگر ارتباط
هادي كارگرداني به و رادي اكبر نوشته قلمدون نمايشآميز:اشاره
از كه مطلبيبود صحنه روي به شهر تئاتر در مدتي براي مرزبان ،
است نمايش اين بر نقدي نظرتانميگذرد ،
صداي با بلكه انفجار يك صداي با نه ميرسد ، پايان به گونه اين جهان
مويه يك
اليوت.اس.تي
:يك
زودرس خطر ميگيرند؟از مايه كجا از بشر اضطرابهاي عميقترين
...لاعلاج؟ بيماريهاي از يا...جنگهايميكروبي؟...اتمي؟ انفجارهاي
را اينموارد تمامي ناچاريم باشيم ، داشته باور را اليوت گفته اگر
انساني نگرانيهاي و ترسها سرچشمهتمام همه ، از فراتر و بگذاريم كنار
نهايت ودر ;كنيم جستجو زمين بازمانده تنها مويهغمگسارانه تك در را
و فراگير اما روزمره ، و كهن سادهو درونمايهاي در را پرسشمان پاسخ
كه سرنوشتيدردبار ;مگرتنهايي نيست چيزي ايندرونمايه:بيابيم عميق
نمايشي آثار در قرنها راهمييابد ، تئاتر صحنه به زندگي واقعيت از
بالاخره و ميرسد تبلور اوج به چخوف بلند بانمايشنامههاي ميشود ، مزمزه
به و ميآميزد وطني داستانهاي با رادي ، آثار واسطه به نيز ايران در
عنوان با نويسنده اثر نخستين همان در چطور كه كنيم نگاه.ميرود صحنه
در گويي كه برميخوريم احسان و انوش مثل شخصيتهايي به آبي ، روزنه
ارتباط و عشق به كه بيآن ميكنند ، زندگي دورافتاده جزايري
.باشند اعتقاديداشته
از فرار براي مشدي جاكه آن را ، پاييز در بياوريممرگ ياد به يا و
پناه نحيف اسبي به -چخوف قهرمانداستانسوگواري شيوه به -تنهايي
آثار در را تم اين حضور..ميدهد جان نيز خود اسب ، مرگ با و ميبرد
آويزهاي آن به چه بدانيم ، چخوف نوشتههاي از گرفته مايه چه رادي ،
انسان رنگ عرفاني ، نگاهي در اصلا يا و ببنديم ، اگزيستانسياليستي
اعتراف ناچاريم حال هر به بجوييم ، آن در را خويش اصل از دورمانده
چون شايد.است رسيده خود اوج به قلمدون آميز در حضور اين كه كنيم
اثر اصلي درونمايه بلكه صرف ، فرعي تم يك نه ديگرتنهايي ، جا اين
و داستان كه مينمايد موقعيت گونهاي اينها ، از فراتر حتي و.است
.ميدهد جلا خود در را شخصيتها
به خانم ، حشمت حتي-شوكت و شكوهي -اصلي شخصيت دو از جدا كه چنان
باختگي هويت و غربزدگي نماينده شايد نمايشنامهو منفي نيروي عنوان
كوچ پسري ونامههاي مرده شوهري خاطره با و است دچار تنهايي بهدرد نيز
.ميگذراند زندگي كرده
در ناتواني آشكارامعلول آدمها ، تنهايي از بخشي قلمدون درآميز
درست اصلي ، شخصيت شكوهي ، .ديگراناست با ارتباط ايجاد
هرگز كه گمنام هنرمندي;تمجيد قابل است آدمي تراژدي همانندقهرمانهاي
-ضعف نقطه يك همه اين با.نفروخته شرفشرا و نكرده رشوهخواري
نقطه.ميآورد در ازپاي را پاكدامني شمايل اين -يوناني همانهاماريتاي
در:ارتباط برقراري در توانايي عدم مگرهمان نيست چيزي كه ضعفي
همسرش دنياي به كلامحقيقي ، چند با است نتوانسته شكوهي سالها ، تماماين
دادوستد را عواطفش و تجارب و اوبقبولاند به را خود يابد ، راه
نمايشي نمود كردنهايبينتيجه ، تلفن و موهوم زنگي صداي ترجيعبند.كند
دنبال به تنهايي ، از فرار براي مرد گويي.است ارتباط بحران اين
حشمت ورود با وتنها كوچكش ، خانه چهارديواري از خارج كسي.كسيميگردد
همچون حشمت ، .ميرسد خود نقطهانتهايي به جستجو اين كه است
كه ميانميآورد به غربي بويي و رنگ خود با كاتاليزوريدراماتيك ،
به و بشكند ، هم در را مرد و سنتيزن و شرقي پيوندهاي آخرين ميتواند
شيوهقهرمانهاي به شكوهي هم باز و ميگيرد شكل اثر نقطهاوج واسطه اين
پيله.ميرسد خود ماهيت و اززندگي تازه دريافتي به ناگهان تراژديها ،
يك چيزيمگر جفتش نگاه در سال همه اين كه درمييابد او و ميشود پاره
ساده چه كه ميبرد پي نيز و.است نبوده قلمدون آميز يك يا خسك ، خار
آب و بيابد همسرش وجود در را گشتهاش گم ميتوانسته صادقانه ، كلامي با
واسطه به نيز اجرا در اوج ، نقطه اين.نباشد ارتباط لب تشنه كوزه ، در
.ميشود منتقل خوب ديالوگها ، بيان ضرباهنگ و بازيگرها كفش گرفتن شدت
نيز نمايشنامه ساختار در حتي كه است فراگير قدر آن تنهايي درونمايه
باز طرح يك به بيشتر رادي ، آثار غالب تبع به كه چنان گذاشته ، تاثير
يعني.است افقي ذاتا ساختمان ديالكتيك باز ، طرح در.دارد شباهت
با كوچكي بحرانهاي به را اصلي بحران كه است شكستهاي خط عمل منحني
نمايش نبض گسيخته ، رواني مبادلات نتيجه در...ميكند تقسيم كم ارتفاع
(1).ميشود شخصيتكند رشد و ضعيف ،
قصه قلمدون ، چطوردرآميز كه كنيم نگاه تعريف ، اين با انطباق در
قرار هم كنار آدمها اثر ، اين در.دستميدهد از را خود اهميت
دنياهاي تا دارند بيشترحضور بلكه.ببرند پيش را داستان تا نگرفتهاند
ستيزي در هيچگاه حشمت مثلا نتيجه ، در.دهند همتلاقي با را خود پيچيده
و نميسازد پركشمكش مثلث همسرشيك و باشكوهي نميشود ، گرفتار داستاني
با اينگونه ، .نمييابد روشني پايان نيز رفتنش وسوسهخارج بالاخره
چخوف آثار آشناي تعبير سادگيميتوانيم به دست اين از ديگر نمونههايي
اين كه برشي.زندگي از برشي.بنديم كار به نيز قلمدون بابآميز در را
ياد بهميگيرند شكل تنهايي تم واسطه به تنها ساختارش و اجزاء جا ،
تنها و داستانيندارد بار هيچ عملا كه را ، مرد روياي بياوريمفصل
فصل ، اين چند هر است ، مرد انتقالتكافتادگي و فضاسازي نوعي كاركردش
افسانهاي بخش ازحذف جدا.نميشود پرداخت ديگر فصلهاي خوبي اجرابه در
به را ضربه بيشترين موزون ، ازحركات استفاده تمهيد رويا ، اين
حركات كه آنجاست مشكل.ميزند شكوهي خيالهاي و خواب پرداختنمايشي
جا اثر بدنه در نميتواند رويا ، موخره مقدمهو عنوان به دخترها ، موزون
و جلوهايتماشاگرپسند يا و صرف ساختاري تمهيد يك شكل واز بيفتد
.بجهد بيرون سردستي
فراگير تم با نوعي ، هم به كه قلمدون متنآميز ويژگيهاي ديگر از
در جاري طبيعتگرايي نويسنده ، امضاء ردياز هم و دارد رابطه شده ياد
به تنهايي برايرفع حرفها ، همه از جدا شكوهي ، .رويدادهاست حوادثو
شكفتن با دوبارهاش ، تولد هم درنهايت و ميبرد پناه باغچه گل بوته
اشاره ورعدوبرقها بارانها صداي به ميشود همچنين.ميشود گلسرخمقارن
.ميآميزند زنده طبيعت با را ذهنيشخصيتها فضاي همه ، و همه كه كرد
از يكي كه جا تاآن.است يافته تبلور نيز اجرا در اينطبيعتگرايي ،
را شوكت حشمت ، كه جا آن ميگيرد ، شكل همينرابطه در ميزانسنها بهترين
و ميگيرد موهوم خيالبافيعكسي با و ميبرد باغچه خشكيده درخت بهكنار
درختبيبر با چيز همه واسطه ، اين به كه.فرنگميگويد جذابيتهاي از
نخواهند ثمر به هيچگاه ووعيدها ، وعده اين مييابيم در و ميخورد پيوند
اجراييسردستي چند هر كه پاياني باران به كنيم همچنيننگاه.رسيد
داخل به را طبيعت ميتواند استو زيبايي ايده همه اين با اما دارد ،
پيش از رابيش او و صحنه ، تماشاگر ميان باشد اشكي وحايل بكشاند صحنه
...شريككند شوكت هولناك تنهايي در
در مگر معنانمييابند ، اول قسمت تجريدي بحثهاي از كدام دوهيچ
و ساختاري ويژگيهاي تمام با ميتواند تنهايي به كه وجهي با مقابله
قلمدون خوشبختانهآميز و !تماشاگر نام به وجهي.باشد وزن هم تماتيك ،
.است كمابيشموفق نيز وزنه اين با مقابله در
در نمايشنامه رگههايطنزآميز كردن پررنگ به موفقيت اين از بخشي
كه است چيزي ارضاءكنندهترين و نقدترين به دست خنده.ميگردد باز اجرا
و ميكند دريافت است ، بليتداده بابت كه پولي قبال در تئاتر تماشاگر
هم مشكلي.ميگيرند كارش به و ميدانند تئاتر غالبكارگردانهاي را اين
حضور بحث ، مورد اجراي همين در چنانكه.نيست معقول آيندهنگري اين در
همراه خود مضحكهبا از هالهاي -مجابي زهره قدرتمند باتيپسازي -حشمت
كه جا آن اما.نميرساند ضرري نمايشنيز هواي و حال به اين و دارد
و كلياثر ، ساختار ميان وقت آن ميآلايد ، كمدي رنگ شكوهي ، با شخصيت
و پيچ.ميافتد عميق شكافي بناميشود ، او دوش بر چيز همه كه شخصيتي
يانگاههاي و بوردا ، مدلهاي يادآوري هنگام خوردنهايشكوهي تاب
شخصيت اين كودكي و معصوميت بر كه ازآن بيش خانم ، حشمت به شيطنتآميزش
محكمش ، و گذشتهقرص با تضاد در كه ميسازند آدمي او از دلالتكند ،
-را تماشاگر اين و !كند خودداري زنهمسايه به كردن نگاه از نميتواند
به او و ابهامميسازد گونهاي دچار -ميزند كف و ميخندد چندظاهرا هر
عاشق و مسلك عارف پيرمرد به را ، اولاثر نيمه شكوهي ميتواند سختي
نيز همسرش شكوهيبه احساس ميانه اين كه خصوص به.زند دومپيوند نيمه
.ميماند معلق سر شيطنتيپيرانه و عارفانه ، عشقي ميان
كه ديگري عامل سادگيداستان ، و رواني كنار در و طنز ، رگههاي جز به
.است اثر كارگرداني ريتم ميبخشد ، قوام بااجرا را تماشاگر ارتباط
تا ميدهد ياري و ميكند معرفي توانا كارگرداني را مرزبان كه ريتمي
البته.نكند خستهاش مكثها و سكوتها و بيايد پيش اجرا پاي پابه مخاطب
چالاك و زبانينرم.است نهفته نمايشنامه زبان در ريتم ، اين از بخشي
عين در و است نامرئي موضوعياش گردشهاي محور كه ،(2)وحسي فونتيك و
.اديبانهمينمايد و شاعرانه بودن ، عاميانه
از استفاده بايددر را تماشاگر عامه جذب ديگر عامل بالاخره و
و باران تلفن ، سرخ ، گل مثل نمادهاييكرد جستجو آشنا نمادهايي
كليشهاي نمادهاي اين...و ميز روي انجير و انگور تولد ، روز رعدوبرق ،
تماشاگر و روشنفكرانه افههاي از دور به ،(آن منفي مفهوم به نه)
مخاطب كه چنان.باشد اجرا و تماشاگر ميان ارتباطي پل ميتوانند گريز ،
ذكرشان كه پنهاني و آشكار نشانههاي تمامي با را خود نمايش ، ساده
چشمش پيش آنچه تحليل عهده از خود پيشاپيش ، و ميكند احساس مانوس رفت ،
تولد روز در شكوهي ، مرگ كه ميفهمد او مثلا.برميآيد ميشود ، بازي
بهشتي ميوههاي كه ميداند يا و...ميدهد خبر را دوباره تولدي شوكت ،
كه دادهاند جلوه حوايي و آدم همانند را شكوهي و شوكت خانه ، ميز روي
را اينها تماشاگر...مييابند دست آگاهي به حشمت ، مانند مار حضور با
و است گونهايتطهير پاياني باران كه درمييابد و..درمييابد خوب
ميكند ، ترك پاييزي تاريك خلوت قصد رابه صحنه روشنايي وقتي پس.پالايش
غمگين بازمانده اينآخرين شوكت ، تنهايي در ضعفها ، تمام از باچشمپوشي
آخ...بزنه بارون اگه:ميكند مويه زيرلب و ميشود شريك جهان
...بزنه اگهبارون
ثميني نغمه
.اميري ابراهيم ملك -رادي اكبر با مكالمات.ني بشنواز و 2ـ 1
و 79 صفحه 77 اول 1370 چاپ -هدايت انتشارات