ششم ، شماره 1458 سال ژانويه 1998 ، دي 1376 ، 13 سهشنبه 23
|
|
(ع)حسن امام عصر
.است همشهري روزنامه به متعلق و محفوظ حقوق تمام
شهيدي جعفر استاد:نوشته
:اشاره
امام حضرت خلافتبه و امامت ،(ع)علي اميرالمومنين شهادت از پس
دل آنكه از بيش كه شيعياني درميان امام ناگوار وضعيت.رسيد (ع)حسن
بسته دل خود موقعيت و مقام و جاه به ببندند ، امامتش و بزرگوار آن به
بر تزوير و زور و زر با اطرافيانش و معاويه كه فشاري نيز و بودند
لشگر با (ع)امام صلح چگونگي و ميآوردند وارد (ع)حسن امام حكومت
كه شهيدي جعفر دكتر گرانقدر استاد از است نوشتهاي عنوان معاويه
.ميشود گرامي خوانندگان تقديم (ع)حسن امام حضرت تولد با همزمان
معارف سرويس
(ع)حسن بافرزندش كوفه در وي شيعيان (ع)علي سپردن خاك به از پس
با خلافت روز نخستين از (ع)امامحسن كه بود مسلم ولي كردند بيعت
براي جز سپس ، كند ، آرام را كوفه نخست بايد او.روبروست دشواريهايي
و حجاز و مصر ايالتهاي براي ميكرد حكومت برآن معاويه كه شام ، ايالت
حاكماني (ايران نقاط ديگر و آذربايجان ، خراسان ، ) شرقي منطقه
را معاويه و كند يكسره را شام كار بايد مهمتر اينها همه از.برگزيند
(ع)علي زمان در شام كاركند كوتاه عراق از را او دست يا و بردارد ،
رسمي حاكم را خود معاويه كه روزها اين به رسد چه تا بود شده دشوار
امام.شود حل آساني به كه نبود مشكلي دمشق مشكل.ميدانست مسلمانان
در پدرش ديد او بجنگد؟ معاويه با ميتوانست نيرويي چه با (ع)حسن
با رويارويي براي را عراق مردم بيشتر هرچه زندگاني روزهاي واپسين
آن بگذريم كه شام از.ميدادند پاسخ وي نداي به كمتر ميخواند معاويه
كساني چه دست دور و پهناور ايالتهاي آن در را بزرگ ماموريتهاي
دلير كاردان ، ايمان ، با مسلمانان شغلها اين تصدي براي شوند؟ عهدهدار
گرفته را او گرد كه مردمي بيشتر.است لازم بيطمع مهمتر سه اين از و
به بيحسابمعاويه بخششهاينداشتند بهره درست ايمان از بودند
كه بودند مردم همان اينان.بود كرده خيره را آنان ديدههاي اطرافيان
كوتاه مدت اين دردادند چنانخوندل آن را ،(ع)علي پدرش ،
انتظار نبايد هم عثمانيان و بصره از.بود مشخصترشده دستهبنديها
روي نيز خوارجكرد نخواهند رها را معاويه آنان زيرا داشتهباشد ،
و ميگفتند ساده سخني پيش سال اگر چه ، داد ، نخواهند نشان بدو موافق
خلافت و حكومت خواهان اكنون ميخواستند ، را منكري زدودن خود گمان به
اما.دارند شيعيگري دعوي كه هستند كساني وي پشتيبان تنها.بودند
به حجاز از را علي پدرش ، كه همانها ;نمايانند شيعه هم آنان بيشتر
او رودرروي يا و گفتند ترك را او يا سرانجام و خواندند عراق
.كردند رفتار دورويي به او با يا و ايستادند
چه براي كهگفتيم بودند مذهبي -سياسي دسته همان نمايان شيعه اين
چنين داشت انتظار ميتوان آيا.ميايستادند ديني جنبش پس در منظوري
و پاكدل مردم آن اما باشند؟ داشته پدر از رفتاريبهتر پسر با مردمي
نيز آنان بودند ، او پدر و او حقيقي ياوران كه اعتقاد شيعياندرست
را مزوران اين فريب گاه گاه بودند ، خونگرفته نفاق و دروغگويي به چون
همه آن است ممكن كه نميپنداشتند چه ، ميشدند ، آنان شكار و ميخوردند
ديگر سوي از.خدا رضاي خاطر به نه باشد دنيا براي خروش و وجوش جنب
حجاز ، در دمشق حاكم مزدوران.بود ننشسته بيكار معاويه روزها چنين در
دلجويي.بودند مشغول توطئه و تحريك به عراق داخل در حتي و مصر ، يمن ،
آنان ، كشتن يا و خوراندن رشوت خانوادهها ، بزرگان و قبيلهها سران از
عراق ، شايعهپذير سرزمين در آن انتشار و دروغپردازي و شايعهسازي ،
افسانهسرايي شهرها ، آن ساكنان ترساندن و مرزي شهرهاي بر بردن غارت
حكومت ، اداره در او كارداني و زيركي و معاويه بخشش و بذل درباره
عراق به معاويه دستاندازي براي را راه كه بود وسيلههايي همه اينها
.ميكرد هموار
(ع)علي.گرفت موضع (1)مسكن در و رسيد عراق به خويش لشكر با معاويه
كرده آماده شام به حمله براي را لشكري زندگاني ، روزهاي واپسين در
را فرماندهي كسي چه اما.كند دنبال را خود كار بايد سپاه اين.بود
براي قيس عباس؟ پسر عبدالله يا عباده سعدبن پسر قيس شود؟ عهدهدار
حادثه روز هر ليكن.رفت مدائن به (ع)حسن و شد آماده شام به رفتن
.كشتهاند را قيس دادند خبر روزها از يكيميشد پديد اردو در تازهاي
.برخاست لشكريان در شورش خبر اين پخش با
تا.بردند غارت به بود خيمه در آنچه و ريختند خود امام خيمه به مردم
به تا افتاد راه به چون و.كشيدند او زيرپاي از را زيرانداز كه آنجا
كلنگي با را او ران و بردند حمله بدو راه بين در رود جايي پناه
به وي كردند غارت را (ع)حسن خيمه كه روزي:است نوشته طبري.شكافتند
حكومت امام جانب از سعد.رفت (مختار عموي) ثقفي مسعود سعدبن خانه
:گفت سعد به بود جوان هنگام اين در كه مختار.داشت را مدائن
گردد؟ تو نصيب شرف و ثروت ميخواهي ـ
چگونه؟ ـ
!ميخواهيبگير هرچه و بسپار معاويه به و كن دستگير را حسن ـ
پيغمبر ميتوانمدخترزاده چگونه !هستي مردي بد چه !برتو خدا لعنت ـ
.(2)بسپارم او دشمن به را
برضد را شيعيان كوفهجنبش در بعد سال پنج و بيست كه است همان مختار
(زبير پسر هواخواهان) بعدي داستانپردازان شايد.كرد رهبري امويان
ولي ;است ممكن نيز آن درستي هرچند باشند ، زده مختار به را تهمت اين
در كه حقيقتي ميشود ، روشن چيز يك گزارشها ، اين لابهلاي از هرحال به
آن اينكه آن و هست ، و بوده انقلابي يا و تحول يا و نهضتي هر كنار
مينگريستند بيشتر خود سود در كه ميبردند سر به كوفه در گروهي روزها
.مسلمانان صلاح در تا
مدعيان گستاخيهااز بلكه و نافرماني چنين ديدن با (ع)حسن امام
با مخالفت در اگر كه مسلمبود.ديد بيفايده را مقاومت خود دوستي
(ميماند او گرد به لشكري اگر) بهلشكر و ميكرد ايستادگي معاويه
كه را كاري حتي و ميگريختند نگذشته مدائن از ميداد پيشروي فرمان
عملي نپذيرفت او و كرد پيشنهاد خود عموي به و داشت انديشه در مختار
پيمان معاويه با (ع)حسن سرانجام.ميسپردند دشمنش به را او و ميكردند
.بست آشتي
آشتينامه
خدا است؟ چهبوده آمده آن در آشتي براي كه شرطهايي و پيماننامه متن
به كتاب در كه روزي تا شد پيماننامهنوشته اين كه روزي از.ميداند
و امويان سال ، دويست اين در.است گذشته سال ازدويست بيش رسيد ثبت
كه آنجا تا مذهبي -سياسي و سياسي گروههاي نيز و عباسيان ، سپس
زيان به و خويش سود به را ديگري سند هر و سند اين توانستهاند
محدثان كه هم شرطهايي ديگر كه اينجاست.كردهاند دستكاري خود مخالفان
را حديثي كه آننميكند روشن را حقيقت نوشتهاند حديث پذيرفتن براي
راه است ، ممكن كه هرگونه به تا ميكوشد مياندازد زبانها بر و ميسازد
حادثههايي بررسي براي ناچار.ببندد نيز را سند و برمتن نهادن انگشت
.نگرفت ناديده نيز را خارجي قرينههاي بايد چنين
نهاده مهر آن پايان بر كه را سفيد كاغذي معاويه نخست:مينويسد طبري
جانب از و بنويسد ميخواهد چه هر او تا فرستاد حسن امام نزد بود ،
حسن امام به نامه اين اينكه از پيش ليكن.بود خواهد پذيرفته معاويه
سفيد كاغذ چون.فرستاد معاويه براي و نوشت را خود شرطهاي او برسد
نخستين نامه در آنچه از بيشتري امتيازهاي رسيد ، بدو مهردارمعاويه
نيز اثير ابن را مضمون اين (3)نپذيرفت معاويه اما طلبيد ، بود نوشته
دوره تاريخنويسان صورت بدين را داستان اين بيگمان (4).است آورده
بدان دروغي خود از و كرده دگرگون را حقيقت اينكه يا و ساختهاند اموي
.افزودهاند
كردهاند ، ميدانند تتبع (ع) علي حسنبن زندگاني در بيغرضانه كه كساني
دارند ، مردي اعتقاد بدان او شيعيان كه امامت ، مقام از نظر قطع وي
معاويه با هنگامي او.است بوده انساني اخلاق و مردمي خوي به آراسته
نهايي پيروزي و بسيار خونهاي ريختن جز درگيري دانست كه كرد آشتي
با كالايي سر بر كه نبود سوداگري او.داشت نخواهد نتيجهاي معاويه
بالا را آن بهاي ببيند گرم را خود كالاي بازار چون و كند گفتگو خريدار
نيز وي دشمن كه بود آراسته مردمي خصلت و خوي به آنچنان او.ببرد
فرستادن مهردار سفيد كاغذ داستان اگر.ميكرد اعتراف بدان ناگزير
آن در را خود شرطهاي (ع)حسن امام چون كه گفت بايد باشد ، درست معاويه
آرزوي به رسيدن از پس معاويه است ، برگردانده معاويه به و شمرده بر
را نامه معاهده شرطهاي از هيچيك آنكه براي جنگ متاركه و نهايي
شگفتتر.است انداخته زبانها بر و ساخته را دروغي چنين ندهد ، انجام
شبيهتر وافسانه ريشخند به كه نوشته را آشتينامه از صورتي طبري اينكه
.باشد خارجي حقيقتي بازگوي بدانكه رسد چه تا تاريخي روايت به تا است
ساختگي سندهاي و شده تحريف يا و مجعول نامه آشتي اين متاسفانه
و است يافته راه نيز ما كشور درسي تاريخي كتابهاي در آن مانند
:نوشتهاند را آن تمامتر چه هر خوشباوري با تاريخنويسان و مولفان
هزارهزار پنجهزار معاويه كه كرد بيعت معاويه با شرط بدان حسن امام
و دهد بدو را فارس دارابگرد خراج نيز و كوفه بيتالمال موجودي درهم
شد مقرر و نپذيرفت را آخر شرط معاويه.ندهند دشنام منبرها بر را علي
خراج اما (5);نبرند نام زشتي به را علي (ع)حسن روي پيش در كه
.ماست (6) (فيي)مالي اين گفتند و كردند ضبط بصره مردم را دارابگرد
اين (ع)حسن اگر كه نكردهاند توجه هيچ باور خوش نويسان تاريخ اين
را او يا وي پيروان ميكرد ، آشتي معاويه با مال سر بر چنينآسان
ديگر كه ميكردند دراز او بر را خود زبان چنان يا زندهنميگذاشتند
و كجا كوفه آنگاه.برود راه آشكارا مسلماننشين شهرهاي نميتوانستدر
از را مبلغ اين نميتوانست (ع)حسن مگر كجا؟ فارس خراجدارابگرد
آن پس داشت؟ مضايقتي باره اين در معاويه مگر بخواهد؟ شام خزانه
طبري چرا كجاست؟ شده نوشته آن اساس بر آشتينامه كه اساسي شرطهاي
است؟ نبرده آنها از نامي
از پرده كه داريم دست در ديگر سند چند ما مجعول سندهاي اين مقابل در
جا هر عباسي و اموي عصر نويسان تاريخ ميدهد نشان و برميدارد حقيقت
نوشته.بردهاند دست آن در ديدهاند پيغمبر خاندان سود به را واقعهاي
.ميرسد نظر به درستتر است ، طبري بر مقدم كه بلاذري
نزد بود زده مهر را آن پايان كه سفيدنامهاي معاويه:مينويسد وي
:نوشت چنين او و بنويسد خواهد آنچه تا فرستاد (ع)حسن
ميكند آشتي او با است ابيسفيان معاويهبن و علي حسنبن نامه آشتي اين
:كه شرط بدان بسپارد بدو را مسلمانان كهولايت
.ميكند رفتار صالح خلفاء سيرت و پيامبر سنت و خدا كتاب به
.باشد مسلمانان شوراي با كار ازاو پس و نسازد خود وليعهد را كسي
.بود خواهند ايمن خود فرزندان و مال و جان بر باشند جا هر مردم
يا و كند برپا (ع)حسن عليه غائلهاي آشكارا و نهان در نبايد معاويه
.بترساند را او ياران از كسي
(7).گواهند آشتينامه اين بر سلمه عمروبن و حارث بن عبدالله
:است آورده چنين را آشتينامه متن حجر ابن
.است بسته معاويه با عنه الله رضي علي حسنبن كه است آشتي پيمان اين
:كه شرط بدان دهد بدو را مسلمانان ولايت كه ميكند آشتي او با
.كند رفتار -شده هدايت -راشدين خلفاي سيرت و سنت و خدا كتاب به ـ
سازد ، خويش وليعهد را كسي خود از پس ندارد حق ابيسفيان معاويهبن ـ
.است مسلمانان شوراي با كار او از پس بلكه
امان در يمن يا و حجاز ، عراق ، شام ، باشند ، سرزميني هر در مردم ـ
.بود خواهند
و زنان و مال و جان بر باشند ، جا هر او ، شيعه و علي ياران ـ
.هستند ايمن فرزندانخود
براي كه ميگيرد گردن به را او پيمان و خدا عهد ابيسفيان معاويهبن ـ
يا نهان در پيغمبر بيت اهل از يكي ويا او برادر يا و علي بن حسن
باشد كه نقطهاي هر در را آنان از كسي و برنينگيزد شري آشكارا
(8)شهيدا بالله كفي و گواهند آشتينامه اين بر فلان و فلان.نترساند
چيزي نامه آشتي متن گفت بايد نباشد ، آشتينامه متن عين اگر متن اين
تاييد را نظر اين نيز روز شرايط.است بوده مضمون همين به نزديك
به كه دهد انجام چنان را كارها ميكوشيد پيوسته معاويه چه ، ;ميكند
است امتيازي يا و مال از بيش جنگ جاني و مالي زيان ميگفت و نكشد جنگ
كه بود گرفته تصميم آغاز از او ضمن در.ميشود داده آن و اين به كه
روي چون چنانكهنكند اجرا شود نوشته كه صورت هر به را آشتي پيمان
علي بن حسن به كه امتيازي هر بدانيد:گفت (9)نخيله در نهاد كوفه به
(10)گذاشتهام خود پاي زير دادهام
مردم در باشد ، شده نوشته شرايط هر با و مضمون هر به نامه آشتي اين
پوشش زير را خود كه سياسي گروه آن.آورد پديد ناخشنودي عراق كوفهو
و شد پيروز عراق بر شام ديگر بار ديدند چون بود ، كرده مذهبپنهان
كه هم دسته آن.شدند آزرده نگشت منتقل كوفه به دمشق خلافتاز مركز
زمام ابوسفيان فرزند كه نميكردند هموار خود بر داشتند ، دين راستي به
تا ابوسفيان بودند ديده خود چشم بهبگيرد دست در را مسلمانان كار
از رسيد دستشان كه آنجا تا او خويشاوندان و جنگيد اسلام با توانست
سوزش كه پذيرفتند را مسلماني هنگامي و نكردند دريغ مسلمانان آزار
خانداني چنين رواست چگونه اكنون ;ديدند خويش گردن پشت بر را شمشير
بودند اسلام پيغمبر و اسلام ياور سخت روزهاي در كه انصار و مهاجران بر
از پس است نوشته ابناثير.شد آغاز ناخشنودي زمزمههاي.كنند حكومت
:گفت و گرفت (ع)حسن امام بر را راه سر مردي آشتي پيمان
.كردي سياه را مسلمانان روي كار اين با تو
:داد پاسخ چنين او و
(دانستيم را حق)شويم روبهرو واقعيت با چون كه هستيم خانداني از ما ـ
پيغمبر جدم.شنيدم را روز اين رسيدن جدم از من.نميكنيم رها را آن
(11).ميرفتند بالا من منبر بر بنياميه ديدم خواب در است ، گفته
زمان امام را او كه كسي حق در مردي جانب از سخن چنين آوردن زبان به
اندازه چه تا آمد پيش اين از اينان كه ميدهد نشان خودميداند ،
بوده درجه چه تا خود پيشواي به آنان ايمان اينكه يا و بودند آزرده
او با آنانكه و مردم همين ميكشيد ، جنگ به كار اگر راستي به ولي است ،
كه آنجا آري ميايستادند؟ خويش سخن پاي حد چه تا بودند همداستان
مبادله از پس.بود خواهند اندك داران دين آيد ميان به آزمايش
زندگاني پايان تا و بازگشت مدينه به كسانخود با حسن امام آشتينامه ،
با هجري نهم و چهل سال به آنكه تا آسودهنماند ودشمن دوست زحمت از
.رفت حق جوار به بدوخوراندند ، معاويه توطئه با كه زهري
پانوشتها
جاثليق دير كه دجيل نهر كنار اوانا نزديك است موضعي 1ـ
(معجمالبلدان).است
.ص 404 ج 3 كتاب ، همان اثير ، ابن ;ص2 ج 7 تاريخ ، .طبري 2ـ
سال 40 حوادث.كتاب همان طبري 3ـ
.ص 405 ج 3 ، كامل ، اثير ، ابن 4ـ
ص ج 3 ، كتاب ، همان اثير ، ابن ;سال 40 حوادث طبري به كنيد نگاه 5ـ
.ص 150 فياض ، دكتر مرحوم نوشته اسلام تاريخ نيز و 405
دست به جنگ بدون كه غيرمسلمان سرزمينهاي از مسلمانان درامدهاي 6ـ
.آمده
.ق هـ دارالتعارف ، 1397 بيروت ، 42 ،-صص 41 ج 3 ، الاشراف ، انساب 7ـ
(ق.هـ مكتبهالقاهره ، 1385 قاهره ، )المحرقه الصواعق هيتمي ، حجر ابن 8ـ
به نهجالبلاغه ، شرح ابيالحديد ، ابن به شود رجوع همچنين:ص 136
البابي ، 1385 عيسي مطبعه قاهره ، ) ابراهيم ، محمدابوالفضل تصحيح
شهرآشوب ، عليبن محمدبن به شود رجوع نيز و ;ص 44 ج16 ، ج ، ، 20(ق.هـ
(بيتا علامه ، انتشارات قم ، )ابيطالب مناقبآل
حركت به آماده لشكريان (ع)علي خلافت در كه كوفه نزديك است موضعي 9ـ
.ميشدند فراهم آنجا در
.ص 46 ج 16 ، كتاب ، همان ابيالحديد ، ابن 10ـ
ص ج 3 ، كتاب ، همان اثير ، ابن و ص 68 كتاب ، همان ابيالحديد ، ابن 11ـ
407