ششم ، شماره 1464 سال ژانويه 1998 ، بهمن 1376 ، 21 چهارشنبه 1
|
|
آميختند خون به را حيدر موي
.است همشهري روزنامه به متعلق و محفوظ حقوق تمام
(ع)علي مومنان امير حضرت تعزيه
آميختند خون به را حيدر موي گويا واي ،
بابايمرا كشتند مرتضي ، شيعيان
مرا باباي آغشتند خونش درميان
اينزمان جا از خيزيد حسن اي و حسين اي
فغان و آه و ناله با زمان ، اين داريد گوش
ريختند عالم فرق بر شيعيان اي غم خاك.:جبرئيل.
خونآميختند و خاك ميان را حيدر موي
اي واي (شيوهجفتيخواني به).:(ع)حسين و (ع)حسن.
كشتهاند را اميرالمومنين خواهر
راكشتهاند يقين اهل سرور و شهريار
:جلي صوت با گفت و بود جبرييل ناله
كشتهاند دينرا سلطان كوفيان ، جفاي از
تر ديده به شما مسجد رويدجانب..:(س)زينب حضرت.
لالهاحمر دو اي شما ، فداي شوم
شويم فدات نبي علم مدينه در.:(ع)حسين.
شويم صدات قرباني به برآر صدا
آب؟ روانچون تاركت از شده خون كه چرا
دامنمحراب؟ به دم اين فتادهاي چرا
شدم يار كوي به كهقابل شكر هزار..:(ع)امير حضرت.
رستگارشدم و سرافراز كون دو هر به
بود سرنوشتم آنچه من به گذشته حسن
بود سرشتم همين شهادت بهر آنكه از
شدم تو فدايي گردم ، تو فداي حسين
شدم تو كربلايي كني ، قبول اگر
:گويد بلافاصله (ع)امير حضرت
خانه برسوي مسجدم از بريد زمانه در ديگر تاب ندارم
مباركباد پدر ، مطلب به تو رسيدهاي.:(س)زينب حضرت.
نهاد تو سينه به را ستم كمان قضا
(عليهالسلام علي مولاي شهادت مجلس در غماوازقنبر )
زار جان با درون در از آمدند روزگار پريشان جمعي ناگهان
عليعليهالسلام خاكنشينان امير ابوتراب ، حضرت شبيهخواني مجلس از بخشي
تنهايي همدمروزهاي و خدمتكار غماوازقنبر ، و شيوه به مربوط
گنجينه و گوش بر (ع)مهرعلي حلقه كه آزادهاي غلام آن.است (ع)علي
بهخدا و رسته جهان از قلندر آننهفتهداشت سينه بر (ع)علي عشق
را (ع)مولا شهادت از خود تاثر جانسوز ، ناله و شبگير آه به پيوسته
.عيانميسازد
ضرب از فضيلت ميدان دانشور و شهامت عرصه پهلوان كه آنگاه
به چشمان خونابه و افتاده دربستر شقي ، ابنملجم زهرآبداده تيغ
و ميگيرد دلشوره خود غمسراي در قنبر بود ، ساخته روان زعفراني رخسار
:ميگردد (ع)علي بيتالحزن عازم و برميخيزد شبگير به
ياران ايا خود ، آقاي ديدن براي.:قنبر.
آن بهخدمت ميروم بسي گرفته دلم
وواويلاست آه است ، خروش چه اين ندانم:ميگويد بلافاصله
برپاست علي من ، آقاي خانه ميان
داد خواهد روي خانه اين در كه بلا آن هر
باد قنبر بهجان خدايا ، بزرگوار
عليك سلام رسولخدا ، گزيدگان
عليك سلام مصطفي ، طاهره حريم
وفادارم قنبر شما ، غلام منم
بگذارم پاي خانه در كه اذن دهيد
دل از هردم و ميطلبد را (ع)علي مولايش سراي به ورود اذن قنبر ،
حضرت امان شرربار ، آه.ميگويد سينجلي را علي ويا ميگويد علي علي ،
را كوفه خلوت شب پرده حسنين ، ياعلي بابا:فرياد و ميبرد را زينب
ادب به ديگر بار.ندارد خبر مولايش حال از قنبر گوييا.ميدرد درهم
شما ، غلام منم.:قنبر..بگذارد خود حبيب خانه در پاي تا ميطلبد رخصت
وفادارم قنبر
بگذارم پاي خانه ، در كه اذن دهيد
عليكسلام سرايعلي ، و صحن غلام.:(س)زينب حضرت.
سلام عليك منجلي ، رخت به ديدهام دو
است پريشان علي بيدل ، قنبر ببخش
است نالان و زار و محزون و رفته بخواب
آ باز تو ديگر دم قنبر ، برو:گويد بلافاصله
را سخن اين مفرما...معاذا.:قنبر.
است ناز خواب در علي قنبر ، برو.:(س)زينب حضرت.
نيازاست و راز حق ، شير با مرا.:قنبر.
ديدن وقت نبود كه قنبر برو.:(س)زينب حضرت.
من رخ بر بيبي ، جان در ، گشا:قنبر.
غمقرينم با مگر نميبيني.:(س)حضرتزينب.
بينم آقام رخ خواهد دلم:قنبر.
شينت و شور ديگر سود ندارد:(س)حضرتزينب.
حسينت جان رخم ، بر در گشا.:قنبر.
فكارم قنبر مگر نميبيني:(س)حضرتزينب.
برندارم در اين از سر حيدر ، به.:قنبر.
حيدر وصل اكنون نيست ميسر.:(س)حضرتزينب.
قنبر به بگشا در عذر ، مياور.:قنبر.
ندارم دل قنبر عذر ، نگفتم.:(س)حضرتزينب.
ندارم حاصل من گريه از بهغير
بيتاب محزون قنبر اي برو
پرآب چشم با بيا ، ديگر دم
اكبر خالق خداوند به نميروم.:قنبر.
حيدر دين ، شهسوار حق به نميروم
زهرجفا جرعهنوش حسن ، به نميروم
جفا تيغ شهيد حسينت ، به نميروم
قنبر رخ بر نگشاييد در كنونكه
خاكستر به خود آقاي غم از نشينم
گويم علي علي حيدر ، غم از نشينم
گويم سينجلي را نادعلي حديث
زارم و خوار عزيزان تنها من نه
ندارم مولا همي تنها من نه
نداريد آقا شيعيان اي شما
باريد ديده از خون كشته شد علي
(ع)علي يا بالم بشكسته طاير
(ع)علي يا بهحالم بنگر علي يا
من قنبر بيايد زينب بگو.:(ع)حضرتامير.
من تر خون از صورت ببيند
اندرون بفرما بيآقا محزون قنبر:(س)حضرتزينب.
اندرون بفرما آقا ، توبي بيكس شدم من
مبين امام اي عليك سلام.:قنبر.
دلغمين قنبر سلام ، عليك.:(ع)امير حضرت.
هدا امام اي عليك سلام:قنبر.
قنبرباوفا سلام ، عليك.:(ع)امير حضرت.
شده خون عارضت چرا بميرم:قنبر
گلگونشده جبه سرم ، زخون.:(ع)امير حضرت.
دريغ آقا بشكافت تو فرق كه.:قنبر.
تيغ به ابنملجم بزد سحرگه.:(ع)امير حضرت.
كه ميخواهد در او از زاري به عليعليهالسلام ، مولا وفادار غلام قنبر ،
ركاب و زين را مولا دان زبان اسب دلدل قنبر ، تا دهد اذن ديگر يكبار
كوفه ازكوچههاي دلدل بر سوار اي لمحه و لحظهاي براي مولا و بربندد
عليا نادعليا ، فرياد و بدود مولا كنار در شادماني به قنبر تا بگذرد
:قنبر اي كه ميدهد جواب مولا.بپيچد محل اهل گوش در او
سر به رسيده اينك من روز آه كه
قنبر اي دلدل به بپوشان سياه برو
شدي بيصاحب تو دلدل اي آه.:قنبر
شدي بيراكب تو بيمولا كه من
برت سيهاندر من پوشم آي
سرت دم اين ميشود عالم خاك
(ع)مولاعلي كوثر ساقي نوشيدن شهادت شهد حديث
بينقاب جمالش معني ، شاهد
بوتراب چشم به آمد ، جلوهگر
جان مرآت از ديد جانان روي
مكان دل اندر ديد را لامكان
دين داراي جهان ، اين از دل كند
جانآفرين ره در را جان داد
عندليبان رباني ، وجه لقاي مشتاقان كامراني ، و بقاء شهرستان مسافران
را جنتالماوي دلگشاي ساحت به دين داراي رحيل عزم كيفيت گلشنعليين ،
بزرگوار آن مبارك بدن در زهر اثر كه آني بعداز كه نگاشتهاند چنين
تا.شدند مشرف سرور آن زيارت به مردم جميع داده ، عام اذن شد ، ظاهر
شير از قدحي بر لب خدا عزيز آنرسيد رمضان يكم و بيست شب اينكه
آورده يتيمان حبيب براي اشتياق و شوق به يتيم كودكي كه نمود آشنا
:فرمود سپس.دنيا از است من روزي آخرين اين:فرمود آنگاه.بود
بيتدلغمينم اهل بياييد.:(ع)امير حضرت.
بينم سير را شما آخر دم
دارم تو با وصيت بنشين حسن
سپارم را امامت سر بهتو
خاك از بردارم ده ، غسل مردم چو
غمناك دو اي گذاريد ، بهتابوتم
رعنا دو اي گيريد تابوت عقب
اصلا نميگوييد كس با باباسخن جان اي بلند گرد جلو
را او بشناسيد كه كس هر مگر
من بر از چشمان نور اي رويد
ذوالمن حي با مطلبي دارم كه
پيغمبر بحق خداي بزرگوار
يكسر همه ما عزادار جرم ببخش
آه اقدس نام غير نظرم در نيست چو
لاالهالاالله ان اشهد اقول
شد كشته قنبر آقاي شيعيان ، اي زنيد سر بر.:(ع)حسين.
شد كشته غضنفر مير كوفيان ، جور و ظلم از
پرندهبيقرار و سپردند برخاك را عاشقان مولاي مطهر پيكر كه آنگاه
بال عليين اعلي تا و كرد اتراق اعجاز پران برهودج حضرت آن پاك جان
رخ آشناي كه دريافتند -بسيار دلان شكسته و زنان بيوه و يتيمان گشاده
بر حلقه و ميگرفت دوش بر نان انبان كه مدينهالعرب تار شبهاي نقاب در
به را زنان بيوه غماواز و ميكشيد يتيمان سر بر دستي و ميكوفت درها
و مينشست فقيران با بيتالحزنها همسان خرابههاي در و ميشنيد جان گوش
ترك را خاكي جهان اينك -ميشد جهان ديدار از عاجز نابينايان همدم
.است رسيده معبود حضرت آستان به و گفته
كعبهحضرت مولود شهادت:شبيهخواني مجلس غمانگيز گوشههاي از يكي
از كوفه ، خرابهنشينان از و كور و دلشكسته مردي آگاهي صفدر ، حيدر
انتظار چشم او...است عليعليهالسلام اميرالمومنين شدن شهيد ماجراي
و ببرد كور مرد آن براي ناني لقمه هرشب رسم به تا است بوده مولا آمدن
مولاي و ميشود طولاني او انتظار اما..شود دل آزرده غريب آن همنشين
از و ميشود تنگدل نابينا پيرمرد.نميگذارد غمسرا آن در قدم عاشقان
:مينالد فلك دست
كي؟ تا مبتلا غريبيم درد به فلك:نابينا پيرمرد.
كي؟ تا جفا بيوفا ، اي تو به كردهام چه
عاري زديدهام كردي كه است بس همين
پرستاري؟ زمن داري مضايقه چرا
خوارم چنين افكندهاي چو درد كنج به
مددكارم؟ كو است ، سهل تو زكردههاي
را غمگين نابيناي آن ناله و ميگذرند خرابه كنار از ،(ع)حسنين
:ميگويند و ميشنوند
تنهايي كنج ز و غماند اياغريب:(ع)حسنين.
بينايي زنور محزون رسيده ستم
ماييم جهان ، ديده غم و بيكس و غريب
ماييم كوفيان قوم دربهدر و يتيم
شدهاي؟ مبتلا و زار چنين كه كيستي تو
شدهاي؟ سرا تعزيت چنين كه زدوري
ميجويي چه در و بيبام خرابه اين در
ميگويي؟ كيست وصف خدا ، براي بگو
بيمارم خرابه اين در كه غريب من:كند عرض كور.
ديدارم نديده حسرت شكوفه بجز
رنجورم و غريب اينجا من كه شد سال سه
كورم ديدگان دو هر از و شل پا و زدست
بود دلجو زلطف جواني غريب ، اين به
خبرنميگيرد طبيبم كه شد روز بودسه او زغم بيمارم بستر طبيب
برنميگيرد به او را زده ستم من
آمد برش از پيغامي نه و رسيد خود نه
آمد؟ برسرش چه ندانم چرخ زدست
نيست قضايي از خالي نيامدنش يقين
نيست بيوفايي يار من ، مونس وگرنه
داري جان به او باغ گل كه جوان آن از:گويند (ع)حسنين.
داري نشان اگر او ، صفت از كن بيان
را مه آن جمال بينم كه ديده نبود:كند عرض كور.
را مه آن صفات جان ، از كنم بيان ولي
ميشد الم خانه اين وارد كه دمي
ميشد روضهارم من كلبه زبوش ،
دين سلاله آن بد زبانش ورد هميشه
مسكين جالس مسكين ، انا انما كه
واويلا است ، ما باب از تو نشانههاي:گويند (ع)حسنين.
واويلا است لافتي شه صفات همين
شما بيشمار درد و غم فداي سرم:گويد كور.
شما؟ تاجدار باب بد كه ايدو كه شما
(ع)علي بستان نوگل دوتا ما:فرمايند (ع)حسنين.
(ع)علي يتيمان و حسنينيم
پير اي لواييم و تاج صاحب
پير اي خدائيم شير پسر
تن راحت و نوردل مرا اي:كند عرض (ع)حسنين به كور
زمن شهنشاه نونهالان
سروردين؟ شما ، باب شد گوچه
چنين كنانيد گريه غمش كز
كور شده زچشمان پير اي آه:فرمايند كور به حسنين.
دور زبينايي گشته وزجهان
عبدالرحمان ضربت از بابم
دارجنان سوي رفت جهان از
لعين كلب آن كه است روز سه اين
دين شه فرق به شمشير زده
او سر از گذشت الماس تيغ
او پيكر نهان ، خاك در شده
بنماييم سان چه به حالش شرح
ميآييم او مدفن از دم اين
اميد نونهال دو اي شما فداي شوم:كند عرض (ع)حسنين به كور.
بريد باب قبر سوي خدا ، حق به مرا
دارم حاجتي عرض شما باب به من كه
دارم حكايتي پرخون ، دل اين از او به
باشد نوا دلت بر اگر بلبل بنال:گويند كور به (ع)حسنين.
باشد مرتضي گلستان رياض اين كه
كني حال شرح دوست با كه وقت رسيده
كني پرملال جان معالجه مگر
سلام من محروم ديده ضياء:گويد (ع)مرتضي علي پاك تربت به خطاب كور
عليك و
عليك و سلام بيتالحزن ، ساكن انيس
نميآيي؟ خود ، بيمار سر بر كه شد چه
نميآيي؟ خود گلزار بلبل سوي به
نميپرسي بيماريم زبستر خبر
نميپرسي بيياريم و زبيپناهي
الماوي جنت به رفتي و نكردي خبر
صبا چوباد زپي آيم گلشنت سوي به
فراموشم دمي نكردي زمانه در چو
درآغوشم كشي اكنون كه است توقع
(ص)پيغمبر حق به خدايا بزرگوار
كوثر ساقي قبر ، اين صاحب حق به
(ع)علي پربهاي شهوار گوهر دو اين به
(ع)علي فداي مرا حزين سازجان كه
علي خدا ، بهترينبندگان شهادت شبيهخواني مجلس از ديگري گوشه
به رسيدگي و مرده شوي زنان سراي و درصحن حضرت آن حضور به (ع)مرتضي
.بود مرده پدر كودكان حال
گرسنهاي كه شود آنكهمطمئن مگر نميبرد ، افطاري سفره بر دست (ع)علي
و جوين نان حتي ايثار و مهر به (ع)علي.وجودندارد او خانه جوار در
و مينمود تقسيم بيننيازمندان را خود افطاري سفره در حاضر خشك
در بر حلقه -جهان دو خليفه آن -نشان و بينام و ناشناخته هنگام بسيار
گاهي و ميكرد پيشكش آنان به نان قرصي يا شير قدحي و ميزد مسكينان
:ميگفت چنين بخود خطاب و ميداد قرار عتاب و خطاب مورد را خود
نان آبو اين حرام بادت علي يا:(گويد خود با)(ع)امير حضرت.
زنان؟ بيوه مگر يادت از رفته
دگر بار يك است قدر شب چون
حالشان بپرسم رفتن سربسربايدم يتيمان براحوال من
اقبالشان جفا از شد سرنگون
چنين ومهرباني آرامي به ميكشيد ، يتيمان سر بر دست ملاطفت به كه آنگاه
:ميگفت
بياييد يتيمانم اي بياييد:(ع)امير حضرت.
غم از هستيد بيپدر زداييدشماگر را يتيمي گرد رخ ز
هستم دو هر بر پدر ياري از من
نداريد سر بر پدر چون شماها
ستانيد را خرما و نان اين زمن
واقعه روز بياد پيشداوري به هنگام اين در بلافاصله عاشقان ، ولايت امير
گريز شيوه به و ميافتاد كربلا حادثه و
:ميكرد ياد محمدي باغ نوگلان اسيري و يتيمي از
زار من يتيمان فرد ولي:(ع)امير حضرت.
خوار جفا از گردند كوفه شهر به
رفتار بيچارگان حق در مروت به فتوت ، نقشنامه كاتب آن اينكه با
زندگي تماشاي از را خود اندوه و حزن ايام هميشه حال اين با ميكرد ،
:ميطلبيد حلالي دلشكستگان اين از و ميساخت عيان آنان
زدگان ستم شما از مرا است خجالت:(ع)امير حضرت.
جان از و دل از نماييد حلال مرا
وقتي كه بودند..و بيوهزنان و فقيران و يتيمان همين...
سينهها بر و نشاندند گلو بر غمباد شنيدند ، را حضرت آن شهادت خبر
:كه برآوردند فرياد پشت فرياد و كوفتند
واي كشتهاي شد اميرمومنان
واي كشتهاي شد دين و دنيا شه
عناصري جابر دكتر