ششم ، شماره 1465 سال ژانويه 1998 ، بهمن 1376 ، 22 شنبه 2 پنج
|
|
...داستانها برترين
.است همشهري روزنامه به متعلق و محفوظ حقوق تمام
مجيد قرآن در يوسف حضرت قصه و سوره به نو نگرشي
راستي به.القصص احسن يا يوسف قصه داستانيست شگفت:گشايي جستار
امام كه آنگونه و ميرسد اوج به سورهيوسف در خدا كتاب آيات زيبايي
(ع)قصهيوسف زيبايندولكن قرآن قصههاي همه است تعبيرفرموده (ع)علي
همانآغاز از داستان اين در مندرج حكمتهاي و لطائف باري.احسن منها
تفسير حال فراخور به وهركس ساخته خيره را گوهرشناسان و خردمندان چشم
بايد راستي به اما.است نموده ارائه دريايگوهرخيز اين از تعبيري و
ژرفترين و عليهماجمعين ، برترين سلامالله معصومين حضرات از پس گفتكه
كه زبان پارسي عارفان تاويلهاي تعابيرو لابلاي در ميبايد را تفسيرها
از كليا از عارفانه تاويلهاي.دريافت گرفته خود صبغهايادبيبه عمدتا
از ديگري نمونه هيچ با عرفانيما آثار در (ع)يوسف قصه و سوره اجزاي
.نميباشد قياس قابل وگستردگي زيبايي و ظرافت لحاظ
تاويل وعلم ادبيات تئوري و نقد دستاوردهاي با ديگر ، سوي از
نويني راههاي داستاني ، حوزهادبيات در تطبيقي بحثهاي و (هرمنوتيك)
باز يوسف قصه بيمنتهاي اسرار بخصوص و رازهايقصهها گشايش براي
الهي و اصيل بهمعناي ديگر لايهاي بتوان شايد ابزارها اين با.شدهاست
و خداوند اولياء مختص نهايت در قرآن فهمنهايي كه هرچند شد ، نزديك آن
عطاءالله آقايدكتر سخنراني متن حاضر ، مقاله.است ربوبي خاصاندرگاه
وزارت انديشه و پژوهش دفتر قبلدر هفته پنجشنبه كه است مهاجراني
نكتههاو كه گرفته انجام نياوران فرهنگسراي در ارشاداسلامي و فرهنگ
معارف سرويس.باشد آموزنده ميتواند آن مباحث
كريم قرآن ازسورههاي يكي درباره گفتن سخن كردم ، انتخاب من كه بحثي
.هستيم آشنا يوسف داستان با ما وهمه يوسف سوره با ما همه.است
سورهاي تنهادوازدهمهست جزء در نيز و قرآن دوازدهم سوره يوسف ، سوره
داستان يك درباره منحصرا و كهمشخصا قرآن داستانهاي ميان در است ،
درموارد البته.است يوسف حضرت داستان نيز سوره موضوع.ميكند صحبت
سوره چهار ، و هشتاد انعامآيه سوره مثل شده ، يوسف به اشاره هم ديگري
يوسف سوره در جامعش و كلي شكل به اماداستان چهارم و سي آيه غافر ،
و متعال خداوند قصهگويي به است اشارهاي سوره شروع در.است شده مطرح
قابل خداوند قصهگويي.قصههاست بهترين يوسف ، قصه قصه ، اين اينكه
قصه و ميكنند خلاقي كار كه ما هنرمندان معمولااست انديشيدن
خيلي ميگيرد ، شكل آنها خيال و انديشه حوزه در خلاقيت اين مينويسند ،
خيال عالم در.بگذارند نميتوانند تاثيري ندارند ، نقشي واقع عالم در
زندگي شخصيتها اين با ميآفرينند ، را شخصيتهايي كه است انديشه و
و شده غمگين ميميرد ، آنها داستان در شخصيتي اگر گاه حتي ميكنند
از شخصيتي وقتي كه ميكنند نقل بالزاك مورد در.ميكنند گريه مدتها
آن اينكه خاطر به ميكرد گريه بلند صداي با وي ميمرد ، او داستان
.نبود مصنوعي و بيريشه و كاغذي شخصيتي بود ، آورده قصه در شخصيتيكه
از هستند ، قصهها در كه شخصيتهايي آن واقع در.بود واقعي شخصيتي
.واقعيترند واقعي ، شخصيتهاي
و ميكنند زندگي ميآيند ، انسان هزار هزاران انسان ، زندگي طول در زيرا
واقعي ميمانند ، قصهها در كه اماشخصيتهايي ميشوند فراموش و ميميرند
.هستند
اين قصهميگويد ، وقتي خداوند بكنيم ، زندگي آنها با ميتوانيم ما
معمار زاويه يك از خداوند استكه شگفتي امر جهت اين از قصهگويي
.است هستي
عزيز و مصر مدين ، و يوسف برادران زليخا ، و يوسف آفريننده او خود
كه را آنچه ;يعني است خودش معمار قصهگو ، هم سوي يك از و است..و
ميان است نسبتي چون دليل همين بهميكند روايت هستي در كرده ، معماري
روايت روايت ، اين ميكند ، كه روايتي ميان و بزرگ خلاق ;آفريننده خداي
ميگويد قصه خداوندنيست خيالپردازي و گمانهزني تخيلي روايت.است حق
جديد ادبيات در.است معنايپيجويي به قرآن در قصه واژه.قرآن در
كه امري كردهاند ، توجه داستان عنصر و داستان به كه زماني هم ،
داستان عنوان به ما كه است اين دارند مشترك نظر آن در همه تقريبا
.ميافتد اتفاقي چه كه باشيم داشته را دغدغه اين بايد
زيادي صفحات بايد مستحكميندارد ، هويت و مايه داستان ، وقت يك البته
و ضرباهنگ دليل به گاهي.ميافتد چهاتفاقي ببينيم تا بخوانيم را
ما صفحه هر از بعد گويي دارد ، داستان در زبان و انديشه كه تكاني
دهها از پس يا فصل يك بعداز نه ميافتد اتفاقي چه كه هستيم منتظر
كه است گفته ما روزگار داستاننويسان بزرگترين از يكي البته.صفحه
يعني.بيفتد اتفاقي سطر هر در كه بنويسم داستاني ميتوانستم كاش
و ميافتد ديگري اتفاق بعدي سطر در ميخواند ، را سطري وقتي خداوند
.بگذارد زمين بر را قصه كه نمييابد مجال خواننده
وجود التهاب و يكتكان سطر هر در زيرا.كرد رها نميشود را سطر حتي
است ، قصه دقيق معناي پيجويي.ميدارد نگه را خواننده بالطبع ، كه دارد
اين نام شده ، مطرح موسي حضرت داستان كه مجيد قرآن سوره 28 در حتي
واژهقصه از سوره اين در.سورهداستانها يعني است ، سوره ، قصص
خواهر و گفت موسي خواهر به ;قصيه هي و قالتلاخته:شده استفاده
از دريكي سبد همگونگون.ميرفت موسي دنبال و جستجو موسيدر
به تو كه گفت موسي بهخواهر موسي مادر.ميكرد حركت نيل شاخههاي
حركت كه گونه همين ميرود؟ كجا به سبد كهآن ببين و برو سبد دنبال
بود سبد جستجوي در قصيه ، وهيقصه ;ميگويد قرآن را حركت اين ميكرد ،
كجا به كه آنيم جستجوي به قصه مورد در هم ما گويي.ميرفت كجا به كه
كه است قصهاي واقع در قصه ، ;واژه اين.ميرسيم نقطه كدام به و ميرود
امر با هم قرآن قصههاي.واقعيت با تنها نه و دارد حقيقت با نسبتي
عمران آل سوره در نمونه عنوان به.حقيقت با هم و مييابند نسبت واقع
.الحق قصص لهو هذا ان:هست آيه 62 در
سوره دوم آيه درباحقيقت متناسب هستند ، داستانهايي داستانها ، اين
.القصص احسن عليك نقص نحن:ميخوانيم يوسف
آيه اعراف درسوره يا و.را قصهها بهترين ميگوييم ، قصه تو براي ما
.بيانديشند كه بگو قصه مردم براي ;يتفكرون لعلهم القصص فاقصص:76
.انديشه كردن فراموش براي نه است ، انديشيدن براي قصه
فراموش آنكه خواند ، براي قصه بايد كه كنيم گمان ما كه است ممكن گاه
است نسبتي.انديشيد اينكه خواندبراي بايد قصه اينكه نه و كرد ،
كه آنچه كردن فراموش و خواندن ميان نه ميانانديشيدن و خواندن ميان
و زيباترين عنوان به كه قصه اين.انديشهبرانگيز و است جدي ازاموري
ما مفسران از بسياري توجه مورد شده ، ذكر مجيد قرآن قصههاي نيكوترين
بحث هرچند -كنم عرض را نكته اين من كه است لازم اينجا در.گرفته قرار
تاويل و مجيد قرآن تفسير ميان است تفاوتي اينكه -ميطلبد را مستقلي
.مجيد قرآن
تاويلكننده اما برطرفميكند ، را لفظ ابهام كه است كسي معمولا مفسر
به نياز لفظ يك گاه.برميشمارد معنيرا پيچيدگيهاي كه است كسي
به و كرد جستجو را مختلفي معاني بايستي گاه.بررسيدارد و پژوهش
گوناگوني بحثهاي يكم ، جلد در تفسيرعياشي در.رسيد معاني آن عمق
آمده مهم بسيار روايت اين و است كرده ذكر مجيد قرآن شناخت درباره را
است كتابي قرآن.دقائق و لطائف و اشارات و عبارات للقران ان:است
.عبارتهاست از آكنده ديگري ، كتاب هر مثل كه
اين كنار در.است مجيد قرآن اين و گرفتهاند قرار هم كنار جملاتي
هر از ميتوان يعني.هست درقرآن هم اشاراتي كنيم ، دقت اگر عبارات
اسرار محرم بسي ، هست اصطلاحنكتهها به.رادريافت اشارتي عبارتي ،
ميان در.كرد پيدا را رازي ميتوان عبارتي هر در واقع در كجاست؟
.كرد پيدا را لطايفي ميتوان اشارتي هر رازهاي
راكه متني ميتواند و هست رازدان نفر يك كه است ، بعدي مرحله اين
روشنهايشرا سايه و بيابد راه متن رازهاي يا سطور بين ميخواند ،
رازها ، ميان در كه دانست خواهد شناسايي ، از پس آنگاه و كند شناسايي
را آنها ميتوان و شده پنهان و مكتوم كه هست نيز ديگري رازهاي
دقايقي دارد وجود هم رازهايي رازراز البته و.رازرازها ;كرد شناسايي
ما مثل است افرادي براي عباراترسيد آنها به و كرد توجه بايستي كه
.مجيد قرآن عبارات به ميبنديم دل.داريم متوسطي و محدود اطلاعات كه
به بشوند نزديكتر مرحله يك ميكنند ، تلاش كه است كساني براي اشارات
راضي را آنها اشارتها ، كه است كساني براي لطايف.ما آسماني كتاب
دقيقه به و ميگردند لطايف متن در كه است كساني براي دقايق و نميكند
براي كه كتابي بين و خواننده انسان ميان است اين مهم نكته و ميرسند
است ، نظامواره يك كه كتابي يا خواندني ، كتاب يعني قرآن.هست خواندن
ماهيت و هويت لحاظ به پريشان و متفرق كه كتابي است ، هماهنگ كه كتابي
دقيقه اشارت ، آن انسان ، كه بكنيم پيدا را نسبت اين آنكه ، براي.نيست
.كند پيدا نسبتي چنين هم او خود بايد دريابد ، درست را لطيفه آن و
به نيستند ، پاك كه كساني ;آمده هم قرآن در و شنيدهايم كه همانگونه
كه است قرآن لفظ به نزدن دست وقت ، يك نزدن ، دست اين.نزنند دست قرآن
دست معاني به خواستيم اگر اما باشد ، داشته وضو انسان بايد بله
ماده ، و لفظ كميت ، براي بايستي كه همانگونه است ، طبيعي و بزنيم ،
لطيفه شناخت امكان وقت آن.بود طاهر بايد هم معني براي داشت ، طهارت
انسان جان بين و كتاب ميان است نسبتي يعني.ميآيد فراهم هم دقيقه و
ميشود ، شروع قصه كه هنگامي اينجا ، در.شناخت را آن ميتوان كه
و است ، گرفته قرار مفسران از بسياري توجه مورد كه قصهها ، زيباترين
ميآيد ، بسيار قصه اين در شادي و اندوه.ميكنم اشاره من را بعضيهايش
اوجع:يعني القصص احسن;گفتهاند.قصههاست نيكوترين رو اين از
ميكند پيدا قصه در درد كه عمقي تناسب به.قصههاست دردناكترين القصص ،
شادي است ، شادي و غم ميان نسبتيميشود زيبا قصه ميكند ، پيدا غم و
ميشود ، شادمان كه انساني كردهايد ، دقت حتما عمق در غم و هست سطح در
نياز بيشتري فضاي به انسان فيزيك گويي ميشود ، باز و گشاده چهرهاش
پيدا توسعه سطح و فضا در شادي زيرا بدهد نشان را خودش شادي تا دارد
دارد ديگري نسبت يك درست مييابد ، توسعه عمق در غم ولي ميكند
غمگين براي است بينهايت غم شادي ، براي است محدود سطح ، كه همانگونه
براي بودن غمگين.ميكند پيدا خوردن غصه با تفاوتي يك هم غم.بودن
غصه ميتوان كوچك خانه براي غصهخورد ، ميتوان سفره براي نيست ، سفره
تعبير اين.است ديگري مفاهيم متناسببا بودن غمگين اما خورد
قصههاي همه كه كردهاند توجه هم (ع)حضرتامير را ، قصهها زيباترين
در كه تعبيري همان ;احسن منها (ع)يوسف هستندولكنقصه زيبا قرآن
درباره كردم عرض من كه نكتهاي اين البته.است شده ذكر هم قرآن
نيست مسلمين خاص ;دارد وجود ما براي آيات و متن فهم ميان كه تفاوتي
گرفته قرار هم مقدس كتاب مفسران بررسي و بحث مورد اين ، از پيش زيرا
.است
كتاب كه دارد تعبيري سوئيدنبرگ ، نام به مقدس كتاب تاويلگران از يكي
.پاييني آسمان مياني ، آسمان بالايي ، آسمان:ميماند آسمان سه مثل مقدس
نسبت معنويت با كه آسماني ميكند ، پيدا طبيعت با نسبتي كه آسماني
بسيار مورد اين در.مييابد نسبت قدسي امر با كه آسماني و ميكند پيدا
است اين دارد ، اهميت اينجا كه نكتهاي.ميگذريم ازآن و است شده بحث
كنار در يوسفميبيند يوسف كه خوابي.ميشود آغاز خواب يك با قصه كه
يوسف ميتابد يوسف چهره بر هم آفتاب خوابيده ، روز ميانه در يعقوب
.كردند سجده او برابر در خورشيد و ماه ستاره ، كهيازده ميبيند خواب
قصه همه ميتابد ، او چهره بر كه آفتابي با متناسب كه خوابياست اين
همان و جمله همان درست يعني.خواب همان بازشدن جز چيزينيست ،
در البته كه ميكند نقل پدرش براي يوسف كه است داستان شروع كه عبارت
تعريف برادرانش براي را خواب يوسف ، پيدايش ، سفر در مقدس كتاب
كه ميبيند يوسف اول ، خواب در.آمده خواب دو آنجا در البته.ميكند
متعلق كه بافهاي يكدفعه و صحرا در كردهاند آماده و چيده را بافههايي
براي را خواب كه هنگامي يوسف ، .ميگيرد قرار بلندتر است يوسف به
برآنها مبادا كه ميگيرد قرار آنها حسادت مورد ميكند ، تعريف برادران
سجده خواب همان قرآن ، خواب.نميگويد قرآن را خواب اين.يابد سروري
اتفاق وقتي خواب اين.يوسف برابر در است خورشيد و ماه ستارگان ،
معني اين به قصه همه در است ، يوسف چهره بر كه روشنايي آن و ميافتد
قصه خواندن در ما.نميدهد ما به توضيح خيلي قصهگويي در خداوند.است
هر در هم رحمان خداي و نيست ، اينگونه.قصه فهم در داريم ، مشاركت
قرآن است ، چاه در يوسف كه موقعي در مثلا.نميدهد توضيح را قصه امري ،
خودش دلوفرستاد ميآورد ، آب كه را كس آن.آمد كاروان يك كه ميگويد
ديگر.را پسر اين را ، بچه اين داديم ، بشارت:گفت.انداخت چاه در را
نياز آب به رسيدند ، چاه ونزديك آمد كاروان كه نميدهد توضيح قرآن
يك در كه مواردي همه يعني...آببياور برو تو كه گفتند بعد داشتند ،
هم كلمههايي البته و است خورده واژههاتراش همه ميشود ، اشاره قصه
لفظي و صوتي لحاظ به كه نسبتهايي اينكلمات كه شدهاند انتخاب
است آن از غير كه ميكنند القاء را زيبايي و نسبت يك ميكنند ، برقرار
يك ميبريم ، كار به كه اسمي و فعل براي بتوانيم ما واقع در كه
دلورا اينكه محض به.ببريم كار به زبانها ديگر در را ديگر تفاوتهاي
وقتي:كه شكل اين به قصه ، فهم در ميكنيم مشاركت مسلما انداخت ،
يوسف ولي بياورد ، بيرون چاه از آب بود قرار انداخت ، چاه در دلورا
مژده كه گفت فرد آن و.بالا آمد و گرفت دست به را آن ديد ، را رسن چون
.اينجاست پسر اين و اينجاست جوان اين
بودند نفر دوازده يعقوب ، پسران كه نميگويد قرآن ما براي خواب اين در
ما خورشيد ، و ماه ستاره ، يازده ميبيند ، خواب در يوسف كه وقتي اما
او مادر بودند ، تا يازده او برادران كه درمييابيم و ميكنيم جستجو
قابل نكته و كردند سجده او برابر در همه و بود ماه او پدر و خورشيد
نسبت اين آفتاب ، با ميكند پيدا كه نسبتي آن يوسف بعدا آنكه ، توجه
:ميخوانيم نظامي در مثلا !است گرفته قرار توجه مورد ما ادبيات در
بردميدييوسف صبح كه روز هر ميانه 0 حاشيه 12/0:شعرموازي-:311
رسيدي مشرقي رخ
اين هركسكه يعني.آفتاب يعني مشرقي يوسف:ميگويد آفتابيوسف به
نكات كه تبديلميشود ديگري چهره به خودش ديد ، فضا آن در و را خواب
را يوسف زيبايي.بررسيهستند قابل كه تفاسيرديدم ، برخي در من شگفتي
ميگذشت ، مصر كوچههاي از كه هنگاميكردهاند تشبيه آفتاب زيبايي با
.است آفتاب با يوسف نسبت دارند ، كه تمثيلي.ميتابد آفتاب گويي
سپس و درميآورند ويبه تن از را يوسف پيراهن برادران ، توطئه ، در
هم اين و خورد را يوسف گرگ ، كه پدرميآورند براي و كرده خونآلود
غريباست ، و عجيب آشناييزدايي نوع يك داريم ، امروزه كه تعابيري بنابه
مايي ميكند ، جلوه معصوم موجود يك ما ذهن در گرگ باره يك كه نحوي به
انسانكش و خطرناك موجود يك را گرگ ذهنمان در معمولي شكل به كه
ظلم مورد گرگ اين كه ميكنيم حس يوسف برادران با مقايسه در ميدانيم
منتهاي در كه كسي -يوسف به نسبت يوسف برادران وقتي است ، شده واقع
به و شده تاكيد يوسف ويژگي اين بر نيز قرآن در و است صداقت و لطف
با همراه و همخانه گويي ميشود ، ياد آن از يوسف ويژگي مشخصترين عنوان
سوره همين در بارها كه تعبيري ايهاالصديق ، يوسف ميكند ، زندگي حقيقت
يعقوب نزد را خونآلود پيراهن برادران.است شده استفاده آن از
كار به كه را نمادي هر امروزه ، كه قصهنويسي مانند درست.ميآورند
دقيق بسيار داستاناشارههاي كجاي در دوباره كه است مترصد ميبرد ،
ايفا را نقشي چنين جا اين در پيراهن داشتهباشد ، نماد آن به را
ميبينيم راميخوانيم ، معروف بسيار داستانهاي وقتي چنانكه.ميكند
باقي را اشارههايي نقاط از بعضي در داستانو آغاز در نويسنده كه
باز رمان پايان در يا و -بعد صفحه در 200 مثلا بعدها كه ميگذارد
خود جايي چنين در كه ميافتد اولي اشاره آن ياد به خواننده و.ميشود
.است داده نشان را
است اشارهها اين يكياز داستان ، اين در پيراهن كردم اشاره چنانكه
با داستان بيايد ، حساب به ديگر نمادي اشارهو ميتواند نيز خواب
كليدي نمادي يوسفبه داستان كل در خواب اما شد ، شروع خوابيوسف
در كه نفري دو خواب يوسف ، خواب بازيميكند ، را خود نقش و شده تبديل
بعدها و فرعون آشپز خواب عزيز ، يا فرعون ساقي خواب هستند ، زندان
زنجيرهاي مانند به خوابها اين كنيد دقت اگر.فرعون خود خواب نيز
اين و شروع خواب اين با داستان كه نحوي به ;ميگيرد قرار هم كنار
همچنين پيراهن دارند ، يوسف خواب با نسبتي همه و ميشود باز خواب
اول بار شد ، مطرح داستان اين در يوسف پيراهن بار سه دارد ، وضعيتي
ميكنند عنوان و ميآورند يعقوب براي يوسف برادران را خونآلود پيراهن
اينكه ، جاي به ميديدند را يوسف وقتي برادران.خورد گرگ را يوسف كه
را خودشان تاريكيهاي ببينند ، را وي درخشندگي و پاكي روشنايي ، حقيقت
ناديده به ناگزير كنند جبران را خود تاريكيهاي اينكه براي.ميديدند
كه بعدي مرحله.شدند او انداختن چاه به نهايت در و يوسف گرفتن
است يوسف دنبال به كهزليخا است زماني ميشود مطرح داستان در پيراهن
كهبرادران است يوسف پيراهن سوم مرحله.راميگيرد يوسف پيراهن و
همان كه است داستان اين ازشگفتيهاي اين و ميبرند يعقوب براي يوسف
يعقوب بهنزد و گرفتند دست بر را خونآلود پيراهن كهروزي برادراني
پيراهن همان با بعد سالها همانان خورد گرگ را يوسف:گفتند و آمدند
پيراهن اين كه ميبينيم لذا است يوسف پيراهن اين كه يعقوب كنار آمدند
.ميشود استفاده نمادي عنوان به تعيينكننده بسيار فصلهايي سر در
مرحله در يعني.دارند حكايتي چنين كردم اشاره آن به كه نيز خوابها
(خوابها) سه اين كه نسبتي فرعون ، خواب و نفر دو آن خواب يوسف ، خواب
.است توجه جالب ميكنند ، پيدا هم با پيراهن و هم با
را خود زندگي شده وخلاصه اجمال گويي ميبيند ، را خواب اين وقتي يوسف
در بايد كه است شده خلاصه خواب اين در (يوسف) او زندگي.ميبيند آن در
حمد سوره براي مفسران از بسياري كه تعبيري.شود گشوده يوسف عمر طول
و است شده فشرده حمد سوره در كريم قرآن همه گويي كه ميبرند كار به
فشرده بسماللهالرحمنالرحيم در را قرآن تمامي كه متعددي روايات يا
منتها است ، شده چكيده خواب اين در نيز يوسف داستان همه ميداند ،
و خواب اين معني كه است آن ميكند ، پيدا ديگران با يوسف كه تفاوتي
را معني همين كردم اشاره سخن آغاز در كه تاويل.ميداند را آن كلمات
ميافتد ، اتفاق كه امري به نسبت ميتواند انسان آن واسطه به كه ميدهد
رفتارها درباره زماني تاويل اين البته كه بكند ، پيدا هم ديگري فهم
به كسي رفتارهاي به نسبت را تاويلي ميدهد توضيح مجيد قرآن كه است
آمد ، خضر نزد به موسي.داشت الهي دانش مفسرين تعبير به كه خضر مانند
و ميشد نگران موسي است ، كشتي كردن سوراخ حال در خضر كه كرد مشاهده
وي ميداد ، توضيح موسي براي خضر بعد وقتي اما.ميكرد پرخاش و فرياد
همين به نداشت ، اطلاع اينكه براي ميكرد؟ پرخاش موسي چراميشد راحت
اينكه خاطر به باشي صبور نميتواني تو:ميگفت موسي به خضر هم خاطر
كيف ميخواهد ، و استطاعت صبوري نداري ، را صبوري براي لازم استطاعت
معمولي صبر دارد ، انواعي خود هم صبر البته..خبرا تحبه مالم تصبر ،
دريا مانند به اما صبور يعني جميل ، صبر است ، معترض اما صبور كسي كه
:ميگويد حافظ.نميبينيم وي در را پرخاش و اعتراض هيچگونه است آرام
در مي خم چون غم آتش از كه ميانه 0من حاشيه 0:شعرپلهاي-:312
جوشم
خاموشم و ميخورم خون زده لب بر مهر
درون در طوفاني ;كه داردصبري جميل صبر كه است آدمي از اظهارات اين
در را وقار و آرامش ميافكنيم نظر وي به وقتي شده ، اما برپا نفر يك
.ميبينيم وي
را امكان اين ميبيند ، را خواب يوسف وقتي است ، مطرح كه مورد اين در
ذكر صراحت به مجيد قرآن در.كند تاويل را رفتارها و كلمات كه دارد
قرآن در البته كه آموختيم ، را احاديث تاويل يوسف ، به ما كه ميشود
شده مطرح متفاوت مواضع و مواقع در تاويل براي مختلف مفهوم شش مجيد
كه خوابي به نسبت يوسف ميافتد ، اتفاق وقتي (خواب) مورد اين.است
تاويل اين بعدي مرحله در باشد ، داشته را تاويلي ميتواند است ديده
را خود خواب و بودند يوسف پيش زندان در كه است نفري دو خواب به نسبت
و هستم پادشاه ساقي ديدم ، خواب من گفت يكي.ميكنند تعريف يوسف براي
من:كه گفت ديگري هستم ، فرعون از پذيرايي حال در و دارم دست در جامي
تكههاي سبد اين از هوا مرغان و بودم گذاشته سرم بالاي بر نان از سبدي
خواب كه تو:ميگويد دو آن خواب تعبير در (ع)يوسف.ميبردند را نان
و ميشوي آزاد و برميگردي ميكني ، پذيرايي فرعون از جام با ديدي
مرغان ديدي خواب كه تو و.ميشوي مشغول فرعون از پذيرايي به دوباره
خواهي دارآويخته به و اعدام.ميروند و برميدارند تو نان سبد از هوا
.ميكنند تغذيه بدنت گوشت از ميآيند هوا مرغان و شد
قويترين از كه تعبيري باآن متناسب است قصه از بخشي در كه مورد اين
فرعون را رودخانهاي بگيريد ، نظر در شمامجيداست قرآن تصويرهاي
ميآيند بيرون بزرگ خوشرنگو گاو رودخانه 7 متن از كه ميبيند خواب
كه ميبيند خواب ادامه در هم بعد و ميكنند حركت صحرا در گاوها اين و
را آنها و ميكنند حركت آنها دنبال به تيرهرنگ و زشت لاغر ، گاو هفت
قحطي سال هفت و آباداني سال هفت به را آن (ع)يوسف بعدا كه ميخورند
آماده قحطي زمان براي را خود بايستي كه ميكند توصيه و ميكند ، تعبير
.بكنيم
و وماه ستارگان ديدن خواب - اول خواب باره در مجيد قرآن كه تعبيري
داشتهاند توجه آن به ما مفسرين بسيارياز و برده كار به - خورشيد
هوشمندانه شكلي به خورشيد ، و ماه و ستارگان گويي كه است بهگونهاي
ديگري زبان هستي زبان كه گويي.ميكنند سجده آگاهي و بصيرت روي از و
خورشيد ، و ماه و ستارگان از منظور كه باشد اين تعبير اگر لذا.است
خود به ملموستري معناي هوشمندي هستند ، يوسف خانواده و برادران همان
اين بكند ، پيدا تلاقي هم آفتاب و هستي با تفسير و معني اگر و ميگيرد ،
.گرفت قرار بحث مورد كه است مواردي زمره در
يوسفداد به را زيبايي از نيمي خداوندمتعال شده ذكر ما روايات در
از نيمي فردي كه صورتي اين در خب ، .هستي همه به را ديگر نيمه و
در هست ، او دلبسته زليخا مثل بانويي و دارد را آفرينش همه زيبايي
بسيار را مواجهه اين هم قرآن اتفاقا كه ميگيرد ، قرار مقطعي چنين
سوره ، اين اگر ميكند فكر آدمي كه نحوي به است داده توضيح راحت
ما از و مينوشت را آن قصهنويس ، يك و نبود مجيد قرآن در سورهاي
چرا !!نميداديم اجازه آن به ما احتمالا ميكرد را مجوز صدور درخواست
به اينگونه نميبايست را هست زبان اين در كه ملاحظاتي ميكرديم ، فكر كه
.ميكند بيان را مواجهه و گفتوگو اين راحت بسيار قرآن.ميبرديم كار
ميپوشد ، چشم كه آنچه به نسبت قرارميگيرد موقعيت اين در يوسف وقتي
اعتبار و ارزش وي به ميدهد ، ازدست كه آنچه يعني ميكند ، پيدا ارزش
.ميبخشد
يعقوب يوسف ، به نسبت يعقوب ميدهد ، عشق راتوضيح عشق گونه سه قصه اين
به كه چرا ميكند ، زيادهروي عشق اين در و دارد ، دوست را فرزندش
.ميشوند تحريك او فرزندان ديگر كه ميكند ابراز را خود عشق گونهاي
سر يوسف و گرفته آغوش در را يوسف يعقوب كه ميبينند هرزماني در آنها
اين همه و گفتوگو ، و نگاه نوعاست خوابيده و گذاشته او دامن بر
يوسف ، برادران اينكه ضمن.ميزند دامن برادران حسادت بر حركات
عشق اين ولي نيستند هم بدذاتي افراد عليالقاعده و پيامبرزادهاند
به را تغيير اين حتيميكند تحريك را برادران يوسف ، به يعقوب سركش
شده گمراه اصلا ما باباي اين] ضلالمبين لفي ابانا ، كهان ميبرند كار
[.است
از يكي در من را تعبيري.است عشقيسركش نيز يوسف به نسبت زليخا عشق
روح نه است يوسف تن دارد ، آنچهاهميت زليخا براي كه ديدم تفاسير
.وي
خودش هدف به وقتي كه ، چرا.يوسفندارد روح با كاري اصلا زليخا
كه ميكند ، متهم را كسي آدميوقتي ميكند ، متهم را يوسف نميرسد ،
.نميكند متهم ويرا كسي وگرنه نباشد ، قايل ارزشي روحاو براي
پيكر فقط كه ميرساند معني اين ميكند ، متهم را يوسف وقتي بلافاصله
.است عشق و دوستي از گونهاي هم ايناست داشته اهميت وي براي يوسف
جمله از ميتواند و ديدهميشود داستان كل در كه ديگري عشق اما
نسبت يوسف بيكران مهر باشد ، نظر اصحاب توجه مورد شگفتيهايداستان
.است آدميان همه به
روا وي بر را سختيها و ومشقتها انداختند چاه در را وي كه برادراني
كودكي كه چرا هستند ، نگران آنهابسيار.ميآيند يوسف نزد به داشتند
است نداشته قدرتمند يازدهبرادر مقابل در دفاعي امكان هيچ راكه
كه ميآيند كسي نزد به برادران همان حال.مياندازند چاه درون به
زمان در دارد ، اختيار در را سياسي و مادي نظامي ، قدرتهاي تمامي
.نميكنم هم سرزنش را شما من:ميگويد يوسف حضرت آنان ، با مواجه
ميكند ، حكايت دارد همه به نسبت يوسف كه مهري و ظرفيت از گفته ، اين
عشق و دوستي كه است بديهي كرد ، پيدا را ظرفيت اين يوسف چرا حال ،
بارقهاي كه باشد داشته وجود داستان اين صحنه پشت در بايد نيز ديگري
.بكنيم شناسايي برآن ، تكيه با بتوانيم را يوسف دوستي و عشق اين از
دشمنمهر به نسبت اينگونه كهميتواند كرده تكيه نقطه كدام به يوسف
او ذهن در دشمني و خصومت و انتقامگيري ذرهاي آن پرتو در و بورزد
تكيهگاهي چنين كه است متعال خداوند به عشق كه است طبيعي.پيدانشود
.است آورده پديد وي براي را
خواب يوسفدر آفريد ، را يوسف كرد ، معماري را داستان اين كه خداوندي
همچنانكه ميكنند ، سجده او برابر در ستارگان و خورشيد و ماه كه ديد
يعقوب تاريك چشمان و ميبرند را يوسف پيراهن وقتي قصه درپايان
به يوسف كه -رفته آفتاب اينكه مانند به درست- ميشود روشن و رخشان
كه وقتي.است شده خارج وي زندگي از يعقوب زندگي آفتاب تمثيل عنوان
كه است شدهاي گم آفتاب از نمادي يعقوب چشمان ميآيد ، شب ميشود ، خارج
همه ميشود روشن يوسف چشمان ميگردد ، بر آفتاب پيام كه بعد است ، يوسف
داستان آخر در يوسف و ميكنند تعظيم ميرسند يوسف پيش كه وقتي اينها
ابتداي به بازگشتي كه نكته اين.است خواب همان اين ميگويد پدرش به
در مادر و پدر و برادران همه كه ميشود تكرار قصه آخر در است داستان
.هستند وي به تعظيم حال
امروزين تعبير به كه نيست قصه اين در واژهاي هيچ اينكه ، كلام خلاصه
حرفي چنين متدين مسلمان عنوان به ما زماني حالاخوردهنباشد تراش
داستاني به نگاه با كه ميدهيم قرار درفاصلهاي را خود يا و ميزنيم
.ميدهد روي قصه متوالي صورت به هم سر پشت كهميكنيم قضاوت سطري 200
بازگشت توطئه ، طرح ، ;مدام دارند ، هم قصهنويسان كه تعبيري همان با حالا
و ميرود كجا به قصه اين كه بيقراريم مداوم گونه همين و توضيح و
كه منظومهاي داستان گويي.است چگونه ميكنند پيدا هم با كه نسبتهايي
.است يوسف خواب كه ميكند پيدا مداري كه است ، خورشيد مركزيتش
مركزيت كه يوسف.ساجدين رايتهم والمقر ، والشمس ، كوكبا اشهد رايت
.دارد وجود قصه طول تمام در كه است وآفتابمدار قصه
(دوم مدار) ميبخشند شكل را قصه دوم مرحله قصه ، شروع در برادران
نسبت بايد ما مدام و دارد جاي قصه قلب در كه است يعقوب سوم مدار
يك و است انتظار در كه هست پدر يك.بكنيم شناسايي را ويوسف يعقوب
قصه در خودمان ذهن در داريم ما طرف يك از.گرفته كهفاصله هست پسر
در ما هم مدام و ميكند طي را مراحل كدام يوسف حالا كه ميكنيم طي
اين بايستي گويي نميگيرد؟ يعقوب از خبري يوسف ، چرا كه هستيم انديشه
يوسف كه نقطهاي آن به برسيم تا نگهداريم همينجور را نگراني و دغدغه
.بشود فراهم خورشيد و ماه و ستارگان سجده امكان كه رسيده اوج به
ميرسيدند ، هم به زودتر يوسف و يعقوب قصه ، از مرحله هر در اگر يعني
تحمل برسيم ، اوج اين به حتما بايد يعني ميشد ، شكسته قصه اين مدار
بالطبع ، .بكند پيدا بتواند را جامعي و روشن منظومه يك قصه تا بكنيم
در يا يوسف با تقابل در كه ميدهد ما به هم را دريافت اين قصه ، اين
شناسايي ، براي.ميشود نزديك پديده به انسان پديده ، يك با تقابل
وقتي اما ميخواند را قرآن عبارات ميشود ، نزديك مجيد قرآن به انسان
دست هم آيات اشارتهاي به بود ، جستجوگر و شد دلبسته عبارات به نسبت
دقايق و لطايف به نهايتا كرد ، پيدا دست كه اشارتها به.ميكند پيدا
با باشيم كرده پيدا را نسبتي سخن ، پايان در آنكه براي.ميرسد هم
ميتوان كه را دريافتي يا برداشت گونه دو اين و داشتيم كه بحثي همين
-يوسف به البته- انسان نگاه و برداشت نوع به دارد توجهي مولوي ديد ،
ميانه 0 حاشيه 0:شعرموازي-:311
آمدم دينار بهر بدينجا تا
آمدم بيدار مست رسيدم چون
اصلا دنياري؟ چه كه ديدم شدم نزديك كه هنگامي و بودم دينار دنبال
.ندارد وجود ديناري
دويد نانبا سوي شخصي نان ، ميانه 0بهر حاشيه 0:شعرموازي-:311
او تاگلستانفرجه يكي شد فرجه بديدبهر را نانبا حسن چون دادجان
يوسف رخ از حيوان آب چشيد چه از آب كه اعرابي همچون باغبان جمال شد
كشيد
.ميگشت طبيعت دنبال طبيعي ، خود يك بود ، محدودي مقصد يك دنبال به
معنويت طبيعت ، متن در كه ديد كرد ، برقرار نسبت خوبباطبيعت وقتي
معنويت با وقتي.است طبيعت متن در معنويت تكاپوي;يعني ميزند جوش
و دارند وجود سرشاري لطافتهاي معنويت متن در كه شد متوجه شد ، دلبسته
مقدار يك فرزند ، به نسبت عشق اگر كه رسيد نقطهاي يك به حال هر به
عشق اگريوسف به يعقوب عشق مانند ميشد هم آسيب موجب ميشد ، سركش
اين در ميشد ، خارج داشت كه حدودي از و ميشد سركش يوسف به نسبت زليخا
اين در اساسا ;يعني است شيرينتر بشود ، سركشتر هرچقدر عشق مرحله ،
را عشقي و دوستي انسان كه شد قرار اگر پس.نيست سركشي هيچگونه مقطع
پيدا مشكلي هيچ رفت ، طرف هر به كه بكند انتخاب را عشقي بكند انتخاب
روز هر كه حسني.دانستم داشت ، يوسف كه روزافزون حسن آن از من:نكند
دنياي در زيبايي.ميشود كم روز هر كه حسني نه ميگردد افزون و اضافه
يك به زيبا فوقالعاده انسان يك ;يعني ميشود كم روز هر طبيعت و ماده
و حسن يك ميتوان اما ميشود كم زيبايي اين روز هر و ميرسد نقطهاي
.شود اضافه روز هر كه داشت زيبايي
بركاته و رحمهالله و عليكم والسلام