ششم ، شماره 1470 سال ژانويه 1998 ، بهمن 1376 ، 28 چهارشنبه 8
|
|
موحش روايتي
.است همشهري روزنامه به متعلق و محفوظ حقوق تمام
كمال ياشار اثر تازهترين تنها برسلمان نقدي
اين.است ترك نويسنده ياشاركمال تازهترينرمان تنها سلمان:اشاره
و انگليسيبرگردانده به نويسنده ، همسر كمال تيلدا را رمان
.است رسانده چاپ به صفحه در 311 را آنHarvillانتشارات
دين ، كهنلي دارند ياد به راخواندهاند بادگير كهبلنديهاي آنها
فاخته راسرگذشتيك كليف هيث سرگذشت داستان ، درجايي راوي
حال شرح تنها نگارشسلمان با هم كرد نويسنده كمال ياشار.ميخواند
با او اثر همبستگي وجه يگانه اين و آورده قلم به را ديگر فاختهاي
.نيست برونته اميلي عظيم رمان
اسماعيل نام به پاك ، و شريف مردي تركيه ، جنگزده جنوب بيسروساماني در
واقع در.نيست كرد خودش كهبرخلاف برميخورد سالي و سن كم پسرك به آقا
از هيچيك با قرابتي كمترين زبان ، در نه شمايل ، و شكل در نه پسرك
نحيف موحشي وضع به او.ندارد ميشناسد ، اسماعيل كه فرهنگهايي و اقوام
را او اسماعيل همه اين با.ميدهد عفونت و چرك بوي و است بيمار و
و كند درمانش خانگي داروهاي با تا ميسپارد مادرش دست به و ميپذيرد
هيچ بذل از و آورد بار خود فرزند چون را او كه ميشود آن بر بعد
ميشود نصيبش محبت اين قبال در آنچهنميورزد دريغ كودك به محبتي
كه حسي ;اوست به (ميزنند صدا بدان را پسرك كه نامي) سلمان سرسپردگي
.ندارد كم هيچ شكننده پرشور شيفتگي يك از
دنيا به مصطفاي نام به اسماعيل ، پسري همسر زارا ، كه هنگامي
رسيده نو ميداردكه آن بر را او ناپذيراسماعيل وصف شادي ميآورد ،
وي ، پرهيزكارانه و يافته رونق زندگي روند در.دهد رجحان سلمان بر را
و فطري مهرباني ترحم ، بعدها و.است اخلاقي كمال از او افت يگانه اين
سلمان اماميدهد سوق سلمان از دلجويي به را او مسئوليت حس نوعي نيز
نفرتي خردسال مصطفاي به نسبت او ;است رسيده در التيامناپذير زخمي را
بيم از سايهاي پسرك زندگي سراسر بر كه نفرتي ميپرورد ، سر در سبعانه
.عيار تمام است فاختهاي سلمان ديگر ، حال.ميگسترد
پارهاي خشونت.است مهيبي معماياخلاقي كليف ، هيث ماند سلمان
لذتي مگر نيست هيچ او براي آن دستاورد و اوست سرشت از نازدودني
.بدوي
سلمان دلبستن فصل كتاب يادماندني سختبه و فوقالعاده فصول از يكي
.ميرود پسرك پي در جا همه حال و رسته مرگ چنگال از كه است كبكي به
مارهاي روي پيش را ميشود ، پرنده دلزده وضع اين از رفتهرفته كه سلمان
برابر در نميشود ، چونچنين و بكشند را آن تا زنگيمياندازد
عملي ;ميكند بدنش از را كبك سر خوانده ، برادر و پدر چشمانبهتزده
.است نفرتآور او خود براي كه ناخواسته
كه آن از پيش برسلمان ، مييابيم در كهما است كتاب اواخر در تنها
پيش كه جنگ ، فجايعي از ناشي محروميتهاي -است رفته چه شود ، كشف
بقا ، براي كه كودكاني عظيمياز خيل به او پيوستن رخداده ، چشمانش
خاصخود زباني و دادهاند اوباشتشكيل و جنايتكاران از باندسركشي
برخي ;ميزنند پرسه شهر حومه در لاشخورها چون و آوردهاند ، پديد
.گرد برخيزباله آدمكشاند ،
.ميفرجامد تراژدي به سلمان سرگذشت كه نيست شكي هيچ جاي خواننده براي
رمان جاي جاي همسراياندر كاربرد ترديدي ، چنان رفع براي دليل كمترين
تاواقعه ميگيرد كار به را كشتكارانهمسايه و روستائيان كمالآواي.است
و عامه ، ارتداد ، فرهنگ پژواك همسرايان.پردهآورد بر را فرجامين
كژخياليها و ازبدگمانيها تو به تو و فراخ ضربالمثلهادردامي
خودفرو در توامان را زده وبهتان زن بهتان سرانجام كه دامي-هستند
البته ;است نامشروعاسماعيل فرزند سلمان مردمميگويند كه البته.ميكشد
بارترين ذلت به دادن باتن چگونه بودهايم شاهد خود كهما)اسماعيل
باورآنها ، به (رهانيده دري ودربه فقر از را خود دامن كارهايكمرشكن
هيچگاه كهنبايد البته و است ، رسيده نوايي نانو به ناصواب راههاي از
...اعتمادكرد كردها به
وجوه از يكي و;وجهياست چند اثر قدرتجاذبهاش ، از جدا رمان ، اين
عوامل مثابه به نژادي وتعصبات تنشها به توجهاش آن كمرنگ چندان نه
حقوق از كمال ياشار علني پشتيباني.است هويت ناشناخته و تحريككننده
كسي بر او با كشورش دولت زشترفتاري و (تركيه در بهويژه) كردها
نوعدوستي و زيبايي روياروي را ما تنها درسلمان اونيست پوشيده
برما را تركيه كردهاي جهاننگري و رنجها از دريچهاي و مينشاند
.ميگشايد
را وخانوادهاش اسماعيل زندگي نميتوانمشكلات چه اگر همه ، اين با
عمدتا رماني را اثر اين كه خطاست دانست ، جدا آنها بودن كرد از
خودسرانه كجفهميهاي تراژدي تنها سلمان.بپنداريم يااجتماعي سياسي
.است
به را خود تراژيك بينش كمال زيرا.نيزهست موحش روايتي اثر اين
پرندگان و حيوانات زندگي وصف از مملو رمان.ميدهد بسط جانوران دنياي
توجه و صفحات گونهبسيار شعر زيبايي وجود با اما.است
و مسحوركننده كشيدنسرزميني تصوير به در بومشناختينويسنده
كه ورنجي خشونت.است رنج و زبانخشونت اثر ، بر چيره باشكوه ، زبان
كه كتاب فرازهاي يكاز هر در.دارد خود پنجه رازير هستي پيكره بيشتر
جاندارتر حقيقت اين ميرسد ، غمناكي اوج به انديشه و شعر كمالدر هنر
:است
بهجنون را او كه ترسي بود ، خويششناخته زندگي در را ترس [او]
بود ، اين مرگراستين شايد.ميبرد نيستي ، فراتر مرز از و ميكشاند
فراسوي را خود آدمي كه اين بود ، مرگ از تلختر كه ترسفرساينده اين
فراسوي زيبايي ، دوستي ، شادي ، عاطفه ، عشق ، فراسوي بيابد ، حسي هر
او يا بود آمده فرود سلمان دل كنه بر كه ترسي اين.وايثار درد ترحم ،
فراترش مرگ از يافته ، تطهير يا ميكشاند ، آميز جنون كاري انجام به را
...مينشاند
را عملاو اين آيا.ميزند كاريجنونآميز به دست حتم بهطور سلمان
اين پايان در هرچههست ، اما.زد حدس جرات نميتوانبه ميدهد؟ تطهير
.مييابد تعالي خواننده روح جسورانه اثر
بايندينگ پل:نويسنده
شريعتمداري پرتو:مترجم
ژانويه 1998 Literary Review:منبع