ششم ، شماره 1482 سال بهمن 1376 ، 14فوريه 1998 ، شنبه 25
|
|
است شوق سر از اشك اين
.است همشهري روزنامه به متعلق و محفوظ حقوق تمام
فجر فيلم جشنواره شانزدهمين در انتظامي عزتالله بزرگداشت مناسبت به
(آخر بخش)
هامون
ميتوان بهجرات.عشق:آدميان بيانتهاي غصه قصه به ميرسيم آخر دست
سينماي تاريخ شايد و مهرجويي رمانتيك فيلم خشنترين هامون كه گفت
ظرافت كرده متمايز خود همتاهاي از را فيلم اين كه آنچه.است ايران
چيزي همان اين.است زندگي جزييات و لحظهها به فيلمساز نگاه شاعرانه
از كدام هر در و چشمميخورد به نيز فيلمشگاو اولين در كه است
شيريني به كه است فرهادي هامونعملميكند گونهاي به فيلمهايش
شيرين دو ، اين بين شكاف سال هزار واسطه به كه عشقميورزد امروزي
با كهمايامروزي وقتي زيباست چه و نيست ، فرهاد پذيراي ديگر
بين دراين.امروزي شيرين با نه و ميكنيم همدردي پيش سال هزار فرهاد
كاري نيز او از اما.قلبهاست دهنده كهپيوند دارد وجود وكيلي
كار به دست خود و ميگيرد او از اميد عاشق ، كه جايي تا برنميآيد
.ميشود
كه است وكيل نقش در انتظامي عزتالله حضور ذكر قابل نكته شايد اينجا
چرا نميزد جايي به لطمهاي شخصيت اين نبود و بود نميكرد ، بازي او اگر
او به اميد نيز هامون حتي كه شده باعث شخصيت گسيختگي هم از كه
.اعلم الله. بوده كارگردان خواست شايد نميدانيم ، نبندد ،
حاتمي علي 2ـ
امروز فرهنگ كهدغدغه دانست فيلمسازي تنها بتوان را حاتمي علي شايد
معاصر واقعيتهاي با چندان خود درآثار حاتمي.است داشته را جامعه
قاجار خاندان در ويژه به سنتي مناسبات دوستدار وبيشتر ندارد كاري
بدونشك كه ميگذرد حاتمي علي ذهن صافي از گذشتهگرايي اين البته.است
چون آثاري بررسي براي شود مقدمهاي ميتواند همين.نيست تصرف و بيدخل
حاصل همگي كه برگشته فرنگ از جعفرخان و كمالالملك واشنگتن ، حاجي
.هستند دستان هزار ساخت بين وقفههايي
واشنگتن حاجي
خود غيرتاريخي و تاريخي آثار ديگر همچون واشنگتن حاجي در حاتمي
نوري حسينقليخان حاج.دارد تاريخساز انسان كشيدن تصوير دربه سعي
(سفير) ايلچي نخستين عنوان به ناصرالدينشاه سوي از (صدرالسطنه)
جمله يك همين.ميگردد آنجا راهي و ميشود امريكاانتخاب در ايران
رقم ايران تاريخ در را مهم واقعهاي دارد قصد كه دارد انساني از نشان
گاو فيلم ديگر روي ميتوان را واشنگتن حاجي بازيگري لحاظ از.بزند
و ميدهد دست از را آن انتها در اما ميبندد دل چيزي به مردي:دانست
و دارد اجتماعي خاستگاهي كهگاو تفاوت اين با ميشود ديوانه
سايه كه دارد تاريخي سند واشنگتن وحاجي است مهرجويي سازندهاش
.است افتاده او بر حاتمي
علايق ، تمام تنهبتواني يك اينكه.ميخواهد جرات واشنگتن حاجي در بازي
تنهايي در دوربين جز ياوري بيهيچ را صدرالسلطنه افكار و دغدغهها
.دهي مطابقت دارد تاريخ از حاتمي كه برداشتي با را آن و كني بازسازي
يگانه ميپندارد كه ميزند حرف عروسكي با كه است لحظهاي وي بازي اوج
ميگويد انساني دلتنگي از ميگويد خود دلتنگي از كه لحظهاي.است دخترش
علي از قبل واشنگتن حاجي.ديگران از نه و آمده عذاب به خود از كه
.است انتظامي عزتالله به متعلق حاتمي
الملك كمال
تحولات بر كه آن از پيش فيلمنامه نگارش و قصه طراحي در حاتمي تكيه
كلام يعني قصه ، پوسته بر باشد ، استوار آن از منتج منطق و دراماتيك
تعريف ديگران واسطه به يا ميكنند تعريف را خود شخصيتها.است استوار
حاتمي گفتوگونويسي و گوست و گفت نيز داستان پيشبرد غالب وجه.ميشوند
و است ادبي مقالات در استفاده شايسته بيشتر است اديبانه بسيار كه
.كلام با شخصيت همخواني ميشود ، دشوارتر بازيگر دشوار كار كه اينجاست
...و نگهبان نقاش ، شاه ، كلام.ميشود ديده معضل اين نيز الملك كمال در
كند ، ايجاد را تفاوتها بايد خود بازيگر پس ندارند ، تفاوتي چندان
وجود با و اوصاف اين با!داده قورت هم عصايي كه شاه شخصيت در بويژه
انتظامي كرده ، بازي خوبي به بازيگري قبلا را شاه ناصرالدين آنكه
ميكند القا خوبي به دستها و چشمها حركت آن با را شاه نقش در زندگي
.ميآيد بيرون سربلند هم امتحان اين واز
برگشته فرنگ از جعفرخان
روايت...جعفرخان.نميساخت دچارعذاب را همه اين و !برنميگشت كاش كه
به قبل از بيكارهتر حالا و فرنگرفته به كه است شخصي از پريشاني
اما شود ، نابيتبديل موقعيت كمدي به فيلمميتوانست.برگشته ايران
ديگر سرنماي نمابه هر ته كه شده غريبي و عجيب و برهم و درهم !چيز
علي هميشگي حرف كه است مدرنيزم و سنتي دنياي تقابل فيلم.نميخورد
حرف نيز حاتمي علي انگار كه درآمده گونهاي به حالا اما است ، حاتمي
همه از هميشگي صلابت و قدرت همان با انتظامي گرچه.ندارد قبول را خود
كه نميكاهد هيچ كار ضعف از قوت نقطه اين بازهم اما گرفته ، پيشي
.ندارد هم اجزاء بقيه با همخواني هيچگونه
ديگران 3ـ
لحاظ از) بهترينها ميتوان سختي به انتظامي عزتالله آثار ميان از
خورپدر در چنانكه آن هميشه وي كه چرا كرد ، انتخاب را (بازيگري
به آنها بين از ميتوان اماگشته ظاهر دوربين جلو است ايران بازيگري
از بيشتر شايد كه آبي وروسري سينما آكتور شاه فيلمناصرالدين دو
.پرداخت است ، خودش علاقه مورد همه
سينما آكتور شاه ناصرالدين
من:سينماييميگويد تصوير.بودم اينجا من:ميگويد عكاسي تصوير
ارتباط برقراري در انسانحتي روزگاري (متز كريستين).هستم اينجا
.كرد زبان ايجاد در سعي كمكم كه حدي به.ميشد مشكل دچار (كلامي) ساده
نهايت در و سردرگم را انسانها ارتباط ، برقراري در افراط امروزه ، اما
ديروز انسان بازگويي سينما آكتور شاه ناصرالدين.كشانده تنهايي به
فيلم در تقابل اين.است گرفته قرار امروز دنياي با تقابل در كه است
اين با.شده گاو مشدحسن كنار ناصرالدينشاه كه مييابد نمود لحظهاي
ناخواسته و شده دگرديسي دچار تدريج به گاوش مرگ با مشدحسن كه تفاوت
ميخواهد گلناز عشق از شاه ناصرالدين اماميآيد در گاو هيات به
رابازي گاو نقش خواسته خود مشدحسن برعكس اين بنابر شود ، سينما آكتور
از كشفش ترتيب بدين و پيچيده شاه ناصرالدين شخصيت رو اين از ميكند ،
در بازهم انتظامي عزتالله اما.است مشكلتر مراتب به بازيگر طريق
خود مرعوب را همه ميآيد پيش بازيگري كمتر براي كه بينظير مانوري
گلي (شاه ناصرالدين) باباجان شاه و شاه مظفرالدين نقش دو در و كرده
وي چراي و بيچون پيروزي باعث شايد همين كه ميرساند ثمر به را ديگر
.شد بررقيبانش
آبي روسري
پس هستيم ، روبرو زنانهاي فيلم با كه درمييابيم فيلم عنوان همان از
و درهم صداهاي با آغاز از فيلم.است انداخته سايه برفيلم لطافت بيشك
از بعد و ميشوند كارخانه روانه كار براي كه ميشود شروع زناني برهم
حال عين در و صلابت با كه ميشويم روبرو مردي چهرهي با آوا -نما اين
نفسي برخوردش اولين همان از و رفته خود كارخانه سركشي براي محبت
پول و بدجنس كارخانهدار يكي ، اين خوشبختانه !كهنه ميكشيم راحت
دوست شخصيتي با كه ميكنيم صاف خود با را حسابهايمان پس.نيست پرستي
اشك رفتهاش دست از عزيز همسر براي هم كه شخصيتي.هستيم روبرو داشتني
نگاهي اينكه بدون ربوده او از توان و تاب كه دختري براي هم و ميريزد
نقش اين انتظامي.ميگيريم هم را جانبش كه باشيم داشته جويانه ملامت
در كه فرق اين با.عشق قيامت فيلم در بود كرده تجربه نيز قبلا را
رسول كه حالي در است جدال در ايمانش و هوس بين شخصيت عشق قيامت
رسول ديگر سويي از.است سردرگم عملش عاقبت و احساس بين آبي روسري
;درليرشاه.كرد قياس شكسپير باليرشاه ميتوان را آبي روسري
ناآگاهانه با و است دخترش سه بين خود مايملك تقسيم ليرخواهان
مظهر كه كوچكش دختر راندن و مظهرشرند كه خود بزرگ دختر دو پذيرفتن
رسول ، اما.ميكند تباه و سياه ديگران و خود بر را روزگار است مهر
تنهايي از كه دختركوچكش حرف با و رسيده آگاهي به كه است ليرشاهي
پيدرپي مخالفتهاي وجود با و عملبزند به دست كه ميشود مصمم ميگويد
هيچكس به را زندگيش امور در دخالتي هيچگونه بزرگشاجازه دختر دو
به درفيلم آنچه همه اين با.ميگيرد پيش را خود راه و نميدهد
هم توسط كه اشتياقها ، تا ممنوعيتهاست بيشتر ميآيد ، در نمايش
آن با فيلم سرتاسر در كه رسول مرطوب نگاه با و ميشود سركوب اطرافيان
رسول آبي اماروسري.ميبينيم بيشتر را ممنوعيتها اين هستيم روبرو
گردوخاك كه حالي در دختر پي در را وي كه همچنان و نميكند نااميد را
آسمان همان آبي روسري نباش نااميد:ميگويد او به ميفرستد ميكند
.تو سر بالاي اندازه به تنها منتها.توست سر بالاي
سرانجام و..
را انتظامي.انتظامينيست همه اين و هست همه اينها عزيزي قول به و
جلو هنگام و ساختن نقش هنگام بايد را او.ديد و ديد ديد ، بايد
.(ندارد دوست را واژه اين چون كردن بازي نميگويم) ديد رفتن دوربين
مابهازاي ديدن پي در خيابانها در كه ديد هنگامي بايد را انتظامي
در كه ديد هنگامي بايد سرانجام و است سرگردان مردم بين در نقشش
از اشك اين ندانيم و ميريزد اشك ساختهاش خود شخصيت برابر در سينما
.ديگر چيز يا است سرشوق
.روزشماريميكنيم تختي پهلوان ديدنجهان انتظار به كه ما
فروزند افروز