ششم ، شماره 1488 سال اسفند 1376 ، 21فوريه 1998 ، شنبه 2
|
|
(ع)صادق جعفر امام ;عاشق عارف آن
.است همشهري روزنامه به متعلق و محفوظ حقوق تمام
تذكرهالاولياء در (ع)صادق جعفر امام ذكر
عالم آن صديق ، عالم آن نبوي ، برهانحجت آن مصطفوي ، ملت سلطان آن
آن علي ، ناقل آن انبياء ، آنگوشهجگر اوليا ، دل ميوه آن تحقيق ،
.-عنه رضيالله -صادق جعفر ابومحمد عاشق ، عارف آن نبي ، وارث
كتاب يك كنيم ، بيت اهل و وصحابه انبياء ذكر اگر كه بوديم گفته
مشايخ ، از بود ، خواهد قوم اين شرححال كتاب اين و.ميبايد جداگانه
-عنه رضيالله -صادق به تبرك سبب به اما.بودهاند ايشان بعداز كه
بيت اهل از چون و.است بوده ايشان بعداز نيز او كه كنيم ، ابتدا
از چند كلمهاي آمده ، بيش او از روايت و است گفته او طريقت سخن بيشتر
همه ذكر آمد ، كرده او ذكر چون.يكياند همه ايشان كه بيارم حضرت آن
يعني دارند؟ امام دوازده مذهب دارند ، او مذهب كه قومي كه نبيني.بود
عبارت زبان به گويم ، او صفت تنها اگر.يكي دوازده و است دوازده يكي
كمال به بيتكلف عبارات و اشارات و علوم جمله در كه نيايد ، راست من
مطلق مقتداي و.بود او بر همه اعتماد و بود مشايخ جمله قدوه و.بود
ذوق اهل هم.بود امام را محمديان همه و بود شيخ را الهيان همه و بود
زهاد هم و بود مقدم را عباد هم.پيشوا را عشق اهل هم و بود پيشرو را
اسرار لطايف در هم بود ، خطير حقايق اسرار تصنيف در هم.مكرم را
نقل عظيم سخن بسي -عنه رضيالله -باقر از و.بينظير تفسير ، و تنزيل
سنت اهل كه] بندد خيال را ايشان كه آنقوم از ميدارم عجب و.است كرده
اهل وجماعت سنت اهل كه.[است راه در چيزي بيت اهل با را جماعت و
.است مانده باطل خيال در كسي كه نميدانم آن من و.حقيقت به بيتاند
و آله علي و عليه الله صلي -محمد به كه هر كه ميدانم آن
به او ندارد ، ايمان ويارانش فرزندان به و ايماندارد-سلم
اعظم امام كه حدي تابه.ندارد ايمان -عليهالصلواهوالسلام-محمد
رفضش به كه است بوده بهغايتي بيت اهل دوستي در -رحمهاللهعليه-شافعي
از بيت يك و گفته شعري اينمعني در او و.داشتند محبوس و نسبتكردند
شعر:است اين آن
محمد آل حب رفضا لوكان
رافض اني:الثقلان فليشهد
پسررسول اي:گفت و آمد صادق طاييپيش داود بار يك كه است نقل
تو !باسليمان يا:گفت.است شده دلمسياه كه ده ، پندي مرا !خدا
!پيغمبر فرزند اي:گفت.حاجت؟ چه من بهپند را تو.زمانهاي زاهد
با يا:گفت.واجب تو بر همه دادن پند و است فضل خلايق همه بر را شما
چرا:كه زند من در دست من جد قيامت ، به كه ميترسم آن از من !سليمان
اين.نيست قوي نسب و صحيح نسبت به كار اين نگزاردي؟ من متابعت حق
:گفت و بگريست داود.افتد حق حضرت شايسته كه است معاملهاي به كار
و است رسول جدش است ، نبوت آب از او طينت معجون كه آن !خدايا بار
معجب خود معامله به كه باشد كه داود.است حيراني بدين بتول ، مادرش
.شود؟
:گفت.نماي من به را خداي:گفت آمدو صادق پيش يكي كه است نقل
ملت اين اما.آري:گفت تراني؟ لن:گفتند را موسي كه نشنيدهاي آخر
ميزند نعره ديگري و.ربي قلبي راي:كه ميكند فرياد يكي كه است محمد
.اندازيد دجله در و ببنديد را او:گفت صادق.اره اعبدربالم لم:كه
.برانداخت بازبرد فرو را او آبانداختند دجله در و ببستند را او
.برش فرو !آب اي:گفت صادق.الغياث الغياث ، رسولالله يابن:گفت
صادق.الغياث الغياث ، !رسولالله يابن:گفت.برآورد باز.برد فرو
چندين برميآورد ، و ميبرد فرو همچنين.برش فرو !آب اي:گفت بار دگر
يا:گفت نوبت اين گردانيد ، منقطع يكبارگي به خلايق از اميد چون.كرت
ساعتي و برآوردند.برآريد را او:گفت صادق.الغياث الغياث ، !الهي
و آوردند بر.رابرآريد او:گفتند پس.آمد قرار باز تا بگذاشتند
تا:گفت ديدي؟ را خداي:گفتند پس.آمد قرار باز تا بگذاشتند ساعتي
و بردم بدو پناه كلي به چونميبودم حجاب در ميزدم ، غيري در دست
آنچه.نگرستم فرو آنجا.شد گشاده دلم درون در روزنهيي شدم ، مضطر
اذا المضطر يجيب امن كه نبود ، آن نبود اضطرار تا و بديدم ميجستم
نگاه را روزنه اكنون.بودي كاذب ميگفتي ، صادق تا:گفت صادق.دعاه
و عز خداي كه گويد كه هر و.فروست آنجا بد -عزوجل -خداي جهان كه دار
.بود كافر او چيزست ، از و چيزست در يا چيزست ، بر -جل
به را عذر ، بنده آن آخر و بود ترس اولآن كه معصيت آن هر:گفت و
را بنده عجب ، آخرآن و بود امن آن اول كه آنطاعت هر و رساند حق
عذر ، با عاصي و است عاصي عجب ، با مطيع.گرداند تعاليدور حق از
.مطيع
در رفتنمورچه ، از است نهانتر دربنده -وجل عز -خداي مكر:گفت و
مذموم نه.است جنونالهي ،:عشق:گفت و.شبتاريك به سياه ، سنگ
رقم كه شد ، مسلم گاه آن معاينهمرا سر:گفت و.نهمحمود و است
او خصم كه است ، مرد نيكبختي از:گفت و.كشيدند من بر ديوانگي
.است خردمند