ششم ، شماره 1488 سال اسفند 1376 ، 21فوريه 1998 ، شنبه 2
|
|
كارش محل به را رئيسجمهوري آقاي من
ديدم هم را رئيسجمهوري عصبانيت رساندم
.است همشهري روزنامه به متعلق و محفوظ حقوق تمام
سوار مسافر يك هميشه مثل.ميراندم تاكسي (ره)امامخميني خيابان در
هنگام اين در.كردم ترمز كه بودم نرفته بيشتر سيمتري هنوزبيست.كردم
دفتر را مقصدشان ايشان.كردم سوار همسرشان بههمراه روحانيرا آقاي يك
.اعلامكردند رياستجمهوري
با و افتاد لرزهاي صدايش در كرد ادا را جملات اين وقتي بهجتپناه علي
آقاشخص آن.نميشد باورم.جاخوردم خيلي:داد هيجانادامه
مردم از گروهي روز هر من.بود ايران ملت منتخب و محبوب رئيسجمهوري
را مردم اين عزيز و منتخب روز آن اما ميكنم تاكسي سوار را كشورم
كل شده كوچك شكل من ميكنمتاكسي احساس ديگر حالا.بودم كرده سوار
.است كشورم
شدم متوجه وقتي:ميگويد رئيسجمهوري با گفتوگويش درباره بهجتپناه علي
چيزي كه رياستجمهوري دفتر رئيسجمهور ، آقاي گفتم ، هستند ، ايشان
.ميبرم را شما دل و جان با برويد بخواهيد كه ايران هركجاي نيست ،
آن از قبل تا كه من تاكسي:ميگويد لحظات آن در احساسش از بهجتپناه
بود شهرمان خوب مردان و زنان شريف ، كارمندان زحمتكش ، كارگران پذيراي
همه نماينده ميزبان اينبار ميرساندم ، كارشان محل به را آنها من و
تصميمگيري و حكومت مركز سمت به را او و بودم كشورمان خوب مردم
.ميبردم اسلامي جمهوري
.بود زده حلقه چشمانم در اشك:گفت داشت ، گلو در بغضي هنوز كه وي
آن بهويژه افتادم ايشان انتخاباتي شعارهاي ياد به اما چرا نميدانم
اينكه از.است شخصيت و حرمت كرامت ، داراي انسان:ميگفتند كه جملهاي
دلم.ميكردم غرور احساس است مردمي من ، اينقدر رئيسجمهوري ميديدم
را ايشان بودند حركت حال در آنخيابان در كه مردمي همه ميخواست
كارگر روز هر كه صندلييي مردم ، بر آي بزنم داد ميخواست دلم.ميديدند
تكيه رئيسجمهوري ميزندامروز تكيه باشرف و بيپول و كارمند و زحمتكش و
.است زده
فقط بگويد ، رئيسجمهوري با صحبتهايش از نداشت ميل چندان بهجتپناه
خدا:گفتم من.است چطور احوالم و اوضاع:پرسيدند من از ايشان:گفت
گران خيلي يدكي لوازم اما است خوب كار وضع آقايرئيسجمهور ، شكر را
.گران و كم لوازماش و است منرنو21 تاكسي.است
:گفتم من نميدهد؟ لوازم شما به تاكسيراني مگر:پرسيدند خاتمي آقاي
!ميدهند شده دير خيلي كنند وقتياحساس
ايشان رسيديم سيتير تقاطع به وقتي:ميدهد شرح چنين اينباره در وي
عصبانيت و فرياد و خشم با بعد و ديدند را خودشان بزرگ عكس ناگهان
انجام است كاري چه اين.نكنند را كارها نگفتهاماين مگر:گفتند
هزار مردم كيست؟ كار اين مقصر نصبكردهاند ، مرا تصوير چرا.دادهاند
وي.ميزنند ديوار و در به و بزرگميكنند مرا عكس آنوقت دارند ، بدبختي
فقط رئيسجمهور فهميدم.شد قرص دلم:ميگويد رازآميز لبخندي با سپس
هم و لبخند هم آرامش ، هم كه باشم كساني معدود جزو من شايد و نميخندد
.ديدهام را رئيسجمهوري خشم
رساند ، كارشان محل به را رئيسجمهور آقاي كه رانندهاي بهجتپناه علي
رسيديم مقصد به وقتي:ميگويد گرفت ايشان از كه كرايهاي ميزان درباره
شما حضور رئيسجمهوري آقاي:گفتم من اما بدهند ، كرايه خواستند ايشان
مزدي چه و است كرده بيمه را خانوادهام و من هميشه براي تاكسي اين در
و.باشم كرده سوار را كشورم محبوب و عزيز نماينده كه اين از بالاتر
.بگيرم كرايه همسرشان و ايشان از نشدم حاضر كردند اصرار ايشان چه هر
اين به نميخواست دلم:ميدهد ادامه سكوت لحظاتي از بعد بهجتپناه آقاي
خواست ايشان وقتي.رسيديم اما برسيم ، رئيسجمهوري كار محل به سرعت
ايشان شدم نزديك بياختيار بروند بالا رياستجمهوري ساختمان پلههاي از
.بوسيدم را محبوبم رئيسجمهوري و گرفتم آغوش در را