ششم ، شماره 1494 سال ، 1مارس 1998 ، اسفند 1376 يكشنبه 10
|
|
باستان ايران حكمت احياگر ;سهروردي
.است همشهري روزنامه به متعلق و محفوظ حقوق تمام
اشراقي حكمت تا خسرواني حكمت از
(بخش واپسين)
از فشردهاي بيان به رضي هاشم استاد گفتگو ، نخست بخش در:جستارگشايي
آنگاه و پرداخته باستان ايران سياسي و اجتماعي دگرگونيهاي
از و نمودند ايرانياشاره فرهنگ جوهره در فرهنگي پويايي بهبنمايههاي
شايان نكته اما برديم ، پي ايراني رازماندگاريفرهنگ به رهگذر اين
فراواني ونشيبهاي آسيب دچار باستان ايران فرهنگ كه توجهآنجاست
به زردشتي آيين شدن باورگاني در بايد آنرا افت عوامل بيگمان ، .گرديد
خود زايايي كاراييو پويا فرهنگ آن كه جاست همين از و مغاندانست دست
از ولي ميغلتد فرو پسرونده فرهنگي جريان يك در و نهاده دست از را
همه وبرابري دانشاندوزي به اسلام تشويق و ايرانيان اسلامآوردن بركت
آن...و خويشكاري پايگاهاجتماعي ، از جداي خدا ، برابر در انسانها
.ميرسد شكوفايي به و نوينيافته زيستي فرهنگ
حلاج ، بزرگانيچون و فرزانگان به گفتگو ، اشاره اين بخش واپسين در
سهروردي ، وسرانجام عينالقضاه بسطامي ، باباطاهرعريان ، بايزيد با
وگرانسنگي نوين نمود به ايرانباستان ، حكمت و بخشفرهنگ تكامل
اشراق ، گزارش حكمت واقع در.اسلامميرسيم پرتو در ايران فرهنگ از
ايران سياسي و اجتماعي دگرگونيهاي با همراه باستان ايران از نويني
بخش واپسين به را خوانندگانارجمند توجه.ميدهد دست به زمان ، آن در
.جلبمينماييم گفتگو اين
معارف سرويس
هماره كه شما ، برميآيد گفتههاي خلال از واقع در رضي ، آقاي:همشهري
از را جريان دوگونه و روند دو ايران ، ميبايست فرهنگ تاريخ بررسي در
و دروني واقعيت حكم در كه پويا و پيشرونده جريان -بازشناخت ، 1 هم
كه وواپسگرا رونده پس جريان -و 2 است ايراني فرهنگ پوياي
رفتار نخست ، جريان جلوي به رو حركت راه در مانعي و سد عنوان هميشهبه
نخست جريان ريشههاي اما و ميدهيم دومينجاي روند در را مغان ميكند ،
ديالكتيكي مناسبات فرجام و ميپويد ره كجا به و بايدجست كجا در را
چيست؟ ضدانديشه و اينانديشه ميان ودوسويه
رادريافت پاسختان سخنانم ، دنباله در !بدهيد اجازه:رضي هاشم.
اصل.واسفنديار رستم داستان به بنگريد نمونه براي.كرد خواهيد
كه است حذفياتي از اين چون معلوماست خوب چرا؟نيست اوستا در داستان
اسفنديار و رستم جنگ علت داستان آغاز در فردوسي.دادند انجام مغان
كه داستانميخوانيم اصل در.است ميدانسته بيگمان ولي رانميگويد
و همين و بيار ، بسته رادست برورستم كه ميگويد اسفنديار به گشتاسب
بحث آغاز در كه مسئلهاي آن به اينجاميرسيم در حال.داستان دنباله
پهلوي ديني متون و اوستا در رستم نام چرا اينكه.كرديم اشاره
در كهفردوسي توصيفي همه آن است شگفتآور بسيار حاليكه در نيامدهاست؟
پيشداديان زمان از كهرستم درمييابيم و ميدهد دست به رستم از شاهنامه
پهلوان به و آمده اسفنديار ولينام كرده خدماتي چه كيانيان تا
ايران ديني سردار اسفنديار خوب.است گشته ايراننامي ديني و اساطيري
ديني بشوند ، جنگ زردشتي ديگران آنكه براي و زردشتي آيين پيرو استو
ديني و سكايي فردي رستمكه سوي به را اسفنديار گشتاسب ، .ميكند برپا
رستم.آورد در زردشتي آيين رابه او تا ميفرستد داشت ، غيرزردشتي
.است آمده آن شرح طبرستان تاريخ در و بود(سيستان) نيمروز فرمانرواي
.ميكشد هم را اسفنديار و نميپذيرد را بهي آيين آنكهرستم خلاصه
منابع نامشدر رستم كه كنند تحمل ميتوانند مزديسني موبدان حالببينيد
از را رستم كهميبينيم ، است اين و ديني؟ سردار كشنده عنوان به باشد
.ميشود شروع اينجا از قدرتساسانيان افول.كردهاند حذف خود منابع
جامعه و بودند مذهبي حكومت شديدترين با يكجامعه نماينده ساسانيان ،
حق طبقهزيرين ، از هيچكس.است طبقاتي و كاستي كاملا جامعه ساسانيانيك
انوشيروان داستان در.ندارد را خودش از بالاتر طبقات به رفتن اجازه و
انوشيروان آنكه ، جالب و ميكنيم مشاهده بوضوح را مسئله اين كفشگر ، و
به قادر و گذرد در طبقاتي مراتب سلسله اين از نميتواند خود ، هم
و است ومحال غيرممكن آن از تخطي واقع در زيرا نيست كاري انجام
لرزاند را ساسانيان موريانهخورده و چوبين كاخ كه بود تندبادي اسلام
و بيايد كسي اگر شده ، ياد ويژگيهاي باآن جامعهاي در.كرد ويران و
از پسچرا قطعا ندارد؟ پذيرش آيا سردهد ، وبرابري مساوات نداي
طبقاتي جامعه آن ايرانيان ، توسط اسلام پذيرش و ساسانيان حكومت سقوط
آزاد جامعه درون و ذات در نهفته توانهاي و استعدادها و پاشيد هم از
از زمينهها از بسياري در ايرانيان و گرديد شكوفا دانش و علم و گرديد
كارهاي قرآني ، و اسلامي معارف بدان ، وابسته دانشهاي و عربي زبان قبيل
علم سده ، سه دو عرض در و نهادند جاي بر خود از فراواني يادماندني به
و نويسندگان.شد بالنده و شكوفا ايراني فرهنگ و حكمت ايراني ، دانش و
جابر فارابي ، رازي ، زكرياي ابنسينا ، فردوسي ، چون بزرگي دانشمندان
نسلي دنباله حكيمان و دانشمندان اين.كردند ظهور..و حيان ابن
كه بودند ساسانيان دوره طبقاتي بغرنج و اسفناك وضعيت اسير و دربند
علم.يافتهاند رهايي ساساني شاهان و مغان آزار و ستم بند از اكنون
زردشتي اقليت دين.است كرده فوران فياض چشمه يك مانند اسلامي دوره در
ناب وانديشههاي آموزهها براساس نه ماندهاند ، برجاي اسلام از كهپس
ذات از و گرفته شكل زمانساسانيان مغان آموزههاي بنيان بر كه زردشت
غير ايرانيان بوسيله خسرواني حكمت اما دورشده ، ايراني اصيل فرهنگ
.يافت رواج بودند ، طبقاتي مراتب سلسله بند كهدر زردشتي
ذات بردارنده در كه فرهنگايراني رونده پيش جريان آن ;پس:همشهري
حكمت يا خسرواني حكمت گونه به است ، ايراني فرهنگ ومينوي بنيادين
از آمده ستوه به ايرانيان دست به باستان ، ايران حكمت يا فهلويون ،
آقاي.ميشود نمودار ساسانيان ، دوره طبقاتي ناگزير تنگناي و آزار
جريان اين پيشگامان نخستين و رواجدهندگان كه بفرماييد كنيد لطف رضي ،
آشكار انديشمنداني يا انديشمند چه نزد در مشخصا و بودند كساني چه
است؟ بوده چه تفكر و جريان اين بارز ويژگيهاي و ميگردد؟
آثار و شعر در نخستينبار خسرواني ، حكمت جريان:رضي هاشم.
عريان باباطاهر و همداني عينالقضاه حلاج ، بايزيدبسطامي ، چون شاعراني
در كه (سهروردي) اشراق شيخ دست به برسد آنكه تا مييابد بروز مجال
براستي و آورد در ويژهاي نظام تحت را آن روشن و واضح صورت در واقع
البته.ميبينيم سهروردي نوشتههاي در را خسرواني حكمت اوج و تكامل
كه بوده ايرانشهري نام به فيلسوفي پيرو وي سهروردي ، گفته بنابه
رسائلش ، در سهروردي ، .است نيامده بدست اثري و نوشته وي از متاسفانه
نظر.بود فهلويون يا خسرواني حكمت گرفت ، كار به كه اجزايي از يكي
و زندهكننده كه سهروردي آيا كه مينمايم جلب مهم نكته اين به را شما
خودش قول به باستان ايران حكمت يا اشراق حكمت يا نور اصحاب احياءگر
منابع از يا ميزند را حرفها اين ناسيوناليستي افكار روي از است ،
با سهروردي كه است درست دوم بخش مسلما بوده؟ آگاه باستان ايران
و اوستايي ديني و اساطير دستمايههاي و دستاوردها از گرفتن الهام
در مستوفي حمدالله.است آورده پديد گرانقدر چنين مجموعهاي پهلوي ،
از سهرورد:مينويسد اشراقـ شيخ شهر -سهرورد درباره كتابنزههالقلوب
سهروردي پس.ميگويند سخن پهلوي زبان به مردمش و است زنجان توابع
و ملل كتابهاي در زردشت نام ديگر سويي از.است ميدانسته پهلوي زبان
ميشناختند ، اينان كه زردشتي زيرا چرا؟!نميشود ياد نيكي به نحلنويسان
معرفي سهروردي كه زردشتي آن نه بود مغان دست آلت كه بود زردشتي
ولي است باور بن دو و ثنوي اخلاق ، و فلسفه و كلام نظر از زردشت.ميكرد
درگاهان كه زردشتي آيا.يكتاپرست (الهيات) يزدانشناسي جهت از
راه دو جهان در بخشيده ، خردي مرد ، و زن هر به مزدا اهورا:ميگويد
خردش با وانسان اهريمني و بد ديگري و نيك و خوب هست ، يكي
ميتوانددر كسي چنين آيا برگزيند ، را واهورايي خوب راه ميتواند ،
ثنويت بر اصراري چنين ديگرآن ، جاهاي در يا و ونديداد اول فرگرد
سرود هفده تمام در نيست؟ گفته دو اين بر تعارضي باشد؟آيا داشته
براي آمده ، اوستا قسمتهاي ساير در كه خداياني نام يكبار حتي گاهان ،
يافت آيه يك نميتوان اوستا ، بخشهاي بقيه در اما نميشود ديده نمونه
انديشه گاهان.است كهن گاهان لهجه.باشد نبرده نام خدايان اين از كه
آنها همه پس.است رستاخيزكننده يا رفورميست يا اصلاحگر يك پيامبر ، يك
كه منصفي آدم هرنيست خبري آنها از ،(خدايان منظور) كنار ميگذار را
اين كند ، مقايسه اوستا ، قسمتهاي ساير با را آن و بخواند را گاهان
فكر آن:ماند باقي تفكر دو اسلام ، از پس بنابراين درمييابد ، را اختلاف
مجوس آيين نام به كه ديگر فكر آن شكفت ، خسرواني حكمت صورت به دربند ،
.پاشيد هم از سرانجام كه بود داده تشكيل را كريتري حكومت ماند ، باقي
پسر آتش ، اينكه بياوريداز نمونه يك حتي نميتوانيد گاهان ، در شما
ميخواندند ، دعا و سرود آن براي مغان كه آتشي آن يا و است اورمزد
و گاهان در شده برده نام آتش وجه ، هيچ به ميكنند و ميكردند تعظيم
-است زردشت گاهاني و ناب آموزههاي راستين دنباله كه -خسرواني حكمت
.است نور نماد اينجا در آتش ;نيست
آتشي همان سنخ از است ، معرفتاهورامزد روشني خسرواني ، حكمت در آتش
مندرجات كهبنابر است آتشي اين.ميدرخشيد كوهطور در كه است
راستينشناخت ، نشان و نميسوزاند هم را وكس آمده بهشت از ;شاهنامه
آن نظير تركيباتي و مغان و مغان پير كه اينجاست و است معرفت و حكمت
وظيفه كه موبدي يا مغ آن با مسلما ميترا ، آيين در و حافظ اشعار در
را ويژهاي مراسم و بايستد آتش برابر در شامگاه تا بامداد از دارد
خداي خشم سبب كه كند دود آتش هيزم مبادا تا باشد مواظب و آورد بجاي
حرف آنان از من كه مغاني:ميگويد سهروردي.دارد فرق ،!ميشود آتش
بوسيله را دين گشتاسب ، كه مجوس اصحاب و مجوس.نيستند مجوس ميزنم ،
حكمت حكمتخسرواني ، كه هستند كساني بلكه نيستند ، كرد ، آشكار آنها
آشنايي و اينانمعرفت.كردند آشكار را فهلويون اصحابنور ، اشراق ،
دو اين ميان تفاوتي و داشتند باستان فلسفهايران و حكمت با كامل
از رفته ، اشاره آنها به درحكمتالاشراق كه بيانات اين.نميگذاشتند
هنگامي سهروردي ، .است شده رانده زبان بر فيلسوف و دانا فرديآگاه ،
كه مجوس دين از منظورش كه ميگويد دارد ، اشاره خسرواني ، حكمت به كه
خسرواني حكمت اما.نميباشد است ، ثنويت آن مشخصه و كرد ظاهر گشتاسب
و تاريخ و حماسه در پارسي زبان به فردوسي كه را كاري همان چيست؟
و حكمت در سهروردي را كار همان داد ، انجام شاهنامه ، نام به داستان
در.است اسطورهشناسي سهروردي كار مشخص نمونه.رسانيد انجام به فلسفه
است پلي سهروردي.ميشناسد بخوبي و عميقا را ايراني اساطير او واقع
حماسي اساطير سهروردي.ايران اسلامي دوران حكمت و خسرواني حكمت مابين
كيخسرو ، مانند افرادي به وي.ميآورد در عرفاني اساطير صورت به را ما
حكمي و فلسفي بعد از كه حماسي بعد از نه..و جمشيد فريدون ، جاماسب ،
مسلما.بودهاند حكمت دارندگان نخستين اينان وي ، نگاه در و مينگرد
كوره در كه خسرواني حكمت به نسبت است معرفتي از برخاسته ديدگاه اين
و ميآيند در عرفاني اساطير قالب به ايراني حماسي اساطير حكمتالاشراق ،
و اساطيري مقدس گياه) هوم از كه هنگام آن ملاصدرا ، به تا زنجيره اين
مثل و مينوي جهان به ميرسيم كه اينجاست از و ميكند صحبت (ديني
خسرواني حكمت دخالت و اسلامي حكمت در افلاطوني مثل انعكاس و افلاطوني
مينوي جهان و افلاطوني مثل ميان تركيبي يعني ، آنها دوي هر تبيين در
كيخسروالمبارك ، عنوان به كيخسرو از سهروردي.خسروانيون يا فهلويون
زردشتي اسلامي ، مورخان حاليكه در ميكند ، ياد بالايي عنوان با زردشت از
زردشت ايراني اسلامي حكماي ولي ميشناسند كردهاند ، علم موبدان كه را
.ميشناسند را واقعي
.است آمده گاهان در حكيم حاكم انديشه و است زردشت ايده فاضله مدينه
يونانيان كه داريم را (نيك شهرياري =خشتره دونگهويي) تعبير گاهان در
نبايد ناآگاه و ستمكار پادشاه كه ميگويد زردشت.گرفتهاند بهره آن از
جاماسب فرشوشتر ، كيخسرو ، فريدون ، از آثارش در سهروردي.كند حكومت
شاهنامه در آنكه براي.ميكند ياد خسروانيون حكماي عنوان به...و
يا خسروانيون.حكيم -حاكم موبد ، -شاه وموبدي شاهي همم:آمده
جام راجعبه سهروردي مثلا.بودهاند خسرواني حكمت پادشاهان خسروان ،
بيانهاي بوده را كيخسرو نماي ، گيتي جام:ميگويد جايي در جهاننما
در ايراني اسطوره اين تفسير و موران رسالهلغت در سهروردي نمادين
حماسيبه اساطير از است استحالهاي و برگشت عرفاني ، اسطوره بيان
:ميگويد شيخ خود.عرفاني اساطير
بشنودم جم جام چووصف زاستاد
بودم من جم نماي جهان جام خود
:ميگويد حافظ يا
ميكرد ما از جم جام طلب دل سالها
ميكرد تمنا زبيگانه داشت خود آنچه
سخن دربارهاش كه اسطورههاييهستند انگشتري ، نگين و جم جام همين
حماسي و ديني اسطورهاي واقع در كه سيمرغ درباره يا گفتهاند بسيار
پرميكشيم معنا از جهاني به ميرسيم ، سهروردي بيان به كه هنگامي.است
ويژه بيان در.كند بازسازي دوباره را اسطوره تا بيايد كسي بايد و
از را اسفنديار بلكه كشت را اسفنديار كه نبود تيرگز تا دو سهروردي
كرده جوشني تنش به:ميگويد جايي سهروردي.دادند عبور سيمرغ برابر
كرده زرهپوش خورده صيقل آهن از را اسبش و خورده صيقل آينه مانند بود
ادامه سهروردي را بيان اين آينه آن در كرد پيدا انعكاس سيمرغ و
با پدرش نزد به برنيامد ، اسفنديار با جنگ از رستم كه هنگامي:ميدهد
است خاصيت آن سيمرغ در.شد سيمرغ نزد به چارهجويي براي زال.رفت زال
آن در كه ديده هر بدارند ، برابرش آن مثال يا آينهاي اگر كه
بود مصقول جمله چنانكه.بساخت آهن از جوشني زال.شود خيره آينهنگرد ،
بر مصقول آينههاي و نهاد سرش بر مصقول خودي و پوشانيد رستم در و
اسفنديار.فرستاد ميدان در سيمرغ برابر از را رستم آنگاه.بست اسبش
و جوشن بر سيمرغ پرتو رسيد ، نزديك چون آمدن رستم پيش در بود لازم
خيره چشمش آمد ، اسفنديار برديده عكس آينه و جوشن از و افتاد آينه
رسيده چشم دو هر به زخمي كه پنداشت و كرد توهم.نميديد هيچ ماند ،
.شد هلاك رستم دست به و افتاد در اسب از.بود نديده آن دگر كه زيرا
!ببينيد حال.بود سيمرغ پر دو كننده حكايت كه گز دوپاره آن پنداري
پهلوان ، هم و پيامبر هم است ، حكيم هم عرفاني ، لحاظ از سيمرغ
رمز و راز اين و.است گياه و درمانگر پهلوان ، حكيم ، هوم همچنانكه
باري و احديت ذات سيمرغ ، سهروردي ، نزد.است سهروردي اسطورهشناسي
جايي در سهروردي.آورده درمنطقالطير عطار چنانچه است ، تعالي
.است بوده سيمرغ يك همان جهان در گويي كه پرسيدم را پير:ميگويد
طوبي درخت از سيمرغي زمان هر در وگرنه پندارد چنين نداند آنكه:گفت
عمق گفته اين قدري به شود معدوم بود ، زمين در اينكه و آيد زمين به
درختدارنده همان مانند به درست طوبي ، درخت اين.ندارد حد كه دارد
اوستايي ديني اساطير در (Harvisp taoxma) تخمه هرويسپ يا تخم همه
تخم آن از برخاستن بار هر از پس و دارد آشيان آن در سيمرغ كه است
.ميگردد سرسبز گيتي و ميريزد فرو آن از درختان و گياهان انواع
ارشاد محمدرضا:گفتوگواز