ششم ، شماره 1495 سال ، 2مارس 1998 ، اسفند 1376 دوشنبه 11
|
|
سوداها و روياها
.است همشهري روزنامه به متعلق و محفوظ حقوق تمام
تكين اثرلطيفه بيعار عزيز رمانمرگ نقد
بخشبنيان روستاهاي از يكي در سال 1957 تكين لطيفه:اشاره
كه بود ساله نه.آمد بهدنيا بهنامكاراجافنگ تركيه قيصري شهرستان
اين اطراف مفتآبادهاي از دريكي و آمد استانبول به خانوادهاش همراه
بيستوپنج ودر دلبست ادبيات به نوجواني دوران ازشد ساكن شهربزرگ
محافل.كرد منتشر بيعار عزيز بهناممرگ را خود رمان اولين سالگي
معاصر درادبيات بزرگ حادثه يك اثررابهعنوان اين انتشار تركيه ادبي
رمان اين آنميگذرد نخستين چاپ از كه دهسالي ظرفكردند تلقي كشورشان
شده چاپ و ترجمه وفرانسه انگليسي آلماني ، زبانهايايتاليايي ، به
كريستين برجي افسانههاي:عبارتنداز نويسنده اين ديگر آثار.است
در يخي شمشيرهاي بهنام اوكه رمان آخرين و شبانه 1986 1984 ، درسهاي
شوهر.ميكند زندگي دراستانبول تكين لطيفه.است رسيده سال 1989بهچاپ
كاريكاتوريستهاي از اولطيفدميرجي همسر.دارد پسر دوفرزند و
بيعار عزيز اومرگ اثر بررسياولين ميخوانيد آنچهاست مشهورتركيه
.شدهاست برگردانده فارسي به كه است
ادبياتي به دستيابي كه وميخوانيم ميشنويم همواره ، روزها ، اين
را همهجا بيمرز پرندهاي وچون بگذرد كشور مرزهاي از كه جهاني
ادبيات واقعي نماينده ادبيات اين كه دارد امكان صورتي در درنورد
كه بكشد تصوير به را انسانهايي زندگي و چهره و باشد خود ملي و بومي
.ديارند آن رسوم و آداب فرهنگ ، سنت ، از برخاسته
كه رسيده تازهكاري خواننده گوشهر به نيز تكراري جمله اين
هرچه اينجا تا.ميشناسند را ماركز نيز كلمبيا تاكسي رانندگان
كتابمرگ قابلبحث ، و تازهنبود تازهاي حديث و حرف نوشتهشد ،
سبك به كتابي.است نويسندهترك ، تكين ، لطيفه نوشته عزيزبيعار
دو همين.شهر به روستا مهاجرتاز مهاجرت ، پسزمينه و رئاليسمجادويي
:بگويد او به و رابرهاند كمحوصله خواننده كه است ويژگيكافي
گفتكه ميتوان يقين به اما.ومهاجرت فقر سوژه بازهم بازهمماركززدگي ،
به اگرچه عزيزبيعار ، مرگ داستاناست وغيرمنصفانه شتابزده قضاوت اين
خالق اما نميزند ، دل چنگيبه آن سوژه و شده نوشته رئاليسمجادويي سبك
با و گنجانده داستان دل در ماجراهاييرا آفريده ، را كتابشخصيتهايي
بهرشته را تركيه مردمروستاهاي سنن و آداب وسيعي چنانديد
نوشتههاي از فراتر گفتگاه ميتوان جرات به كه تحريردرآورده
فرا فضايي ايجاد تكينبراي لطيفه.ميرود جادويي بدعتگذارانرئاليسم
گاه ماركز اما.شاعرانهنميسازد خيال و نميكند واقعگرايانهخيالپردازي
ندارد واقعي زمينه كه تصويرميكشد به را خيالاتي يعني ;چنينميكند
زيبايي به خيالات اين هستند ، اگرچه او افسانهساز ذهن وپرداخته
به باتوجه بيعار ، عزيز خالقمرگ اما.ميافتد جا درداستانهايش
دارد ، خود بومي و ملي فرهنگ رسوم و آداب به نسبت كه بينشگستردهاي
است خرافاتشاعرانه حتي و رسوم و سنتها ، آداب از انباشته آنقدر ذهنش
ميدهد جان اشياء به حتيوقتي.ندارد خيالزدگي يا بهنازكخيالي نياز كه
بومي خرافههاي از كهاغلب كارهايي ميكند ، واقعيتي كارهايفرا يا
وي تا ميكند گوشزد بهخواننده را آن واقعي پسزمينه سرچشمهگرفتهاند ،
مثل.است گرفته قرار نويسنده شاعرانه خيالات بازيچه كه احساسنكند
خواننده اما دارند آن از خيالبافانه تصوري مردم كه پير الاغهاي هجوم
نميآيند كار به ديگر چون كه هستند پيري باركشهاي الاغها آن كه ميداند
براي.نيستند مستثني قاعده اين از نيز اشياء.شدهاند رها بيابان در
پارك در كه پنيرك گياه يا ميگويد سخن ديرميت با كه تلمبهاي مثال
در را اشياء زندگي كاربرد تكين لطيفه گفت ميتوان...و است روييده
نويسنده استبگوييم بهتر البته و ميشناسد و كرده درك بهخوبي داستان
رابطه داستان باآدمهاي اشياء رابطه.است كرده اشياءزندگي با خودش
با است انسان رابطه و باشيء ، است شيء رابطهنيست باشيءبيجان انسان
را (فواد) شوهرش زبان تا گرهميزند آن به عطيه كه دستمالي مگر.انسان
و اشياء.نميافتد كارساز بندبياورد ، (نوبر) دخترش ازدواج براي
جرات به شايد.دارند يكديگر با تنگاتنگ رابطهاي روستا در خرافات
كه را ، مردم خرافات تمام كه نشده نوشته تاكنون داستاني كه گفت بتوان
بيعار عزيز خالقمرگ.كند تصور واقعي چنين دارند ، بومي زمينههاي
كني اعتقاددنبال با نيز را خرافات اگر كهحتي است معتقد گويا
و ميپيوندند ، بهواقعيت كه است خرافاتي از پر داستان.گرفت جوابخواهي
.است قابلاعتنايي نكته ايننكته و ميگيرند واقعيت رنگ خيالهاييكه نه
اما است ، شهر به روستا از خانوادهاي مهاجرت آن سوژه اگرچه داستان
براي فقطبهانهاي مهاجرت سوژه گويا.تكراريندارد پرداختي و بيان هرگز
بكشاند شهر انزواي به را نفري خانواده 9 اين بودهتا داستان نويسنده
اگر.نشسته بار به خوب كه است زيركانه ترفندي مهاجرت اين شايد و
ادامه روستا در سنتي و بومي فرهنگ به باتوجه داستان اين بود قرار
امكانپذير آنها كردن كهباز ميانجاميد كوري گرههاي به كند ، كار پيدا
با ميبايست منطقي ، فرايند يك در داستان ، شخصيتهاي چراكه نبود ،
را آن فرصت نويسنده باشندو داشته برخورد و درگيري افرادروستا
غوغاي از پر درون و بهتنهاييبكشاند را داستانش كهشخصيتهاي نمييافت
تجددو ميان تناقض -خود تناقضآلود بافت با شهر اما.كند رارو آنها
جراحيدروني براي را خانواده تا نويسندهميدهد به را امكان اين -سنت
كه باعثميشود سنت و ميانتجدد تناقض اينكههمين ديگر و ببرد انزوا به
در چه آن با رفتارشان و بگيرند شرايطبحرانيقرار در خانواده افراد
اين چيست؟ ايندغدغه.باشد متناسب اوست ودغدغه ميجوشد نويسنده درون
داستان شخصيتهاي و نجاتميدهد تكرار دام از را سوژهداستان كه دغدغه ،
در كه است بودن سودايي روحيه ميسازد ، بديع و ممتاز خود درنوع را
.ميكشاند بهسويي را ازآنها كدام هر و ميجوشد خانواده تمامافراد
.ميپردازند را خود سودايينبودن تقاص كه زكيه و نوبر بهغيرازعطيه ،
افراد.است بهانه فقط مهاجرت دارمسوژه اعتقاد كه است همين براي
در بلكه و نبود گرسنگي و بيكاري گرفتار روستا در نهتنها خانواده اين
آنها بودكه وسيلهاي فقط ;نبود پول به عشق بهمعناي صرفا پول نيز شهر
سودايي افراد اين سرآمد.بپردازند سوداييخود به تا نمانند گرسنه
ذهن كردن آرام و دروني نيازهاي برآوردن براي خانواده پدر.است فواد
چيز هر ديوانه فواد.ميزند غريب و عجيب كارهاي به خودشدست پرآشوب
فواد.كند بهتزده كارهايش با را همه ميخواهد اودلش است ، تازهاي
دست از مردمش كه روستايي به.ميآورد ده به كهاتوبوس است كسي اولين
بخاري نيز اتوبوس از قبل.دارند هراس نيز اتوبوس بدنه به كشيدن
به مردم اما.است مهمي بسيار اختراع بخاري كه بود ومعتقد بود آورده
سخنگو جعبه بعد.ميشود ديوانه خشم از او و ميكنند بياعتنايي آن
فواد زن حتي.ميكنند غش راديو پاي نفر چند و ميآورد (راديو)
:روستاست در نيزبدعتي
را تنش كه وبچهها زنان از حلقهاي ميان در متمادي روزهاي بيچاره زن
يا است طبيعي بفهمندسرخيگونههايش اينكه براي و ميكردند دستمالي
...ميماليدند بهصورتش و ميزدند تف را چارقدشان نه ، گوشه
تصميم بياورد ده به تازهاي چيز نميتواند وقتي كه است فواد همين
نميشود اتم روستا اسم ازاينكه بعد و بگذارد اتم را روستا اسم ميگيرد
پيشنهاد كه است خوش دل ميگذاردو اتم را سگش نام ميگيرد ، آخچالينام و
به دل گويا نميآيد ، مدتي و ميرود فواد بعداست داده او اسمرا تغيير
باز مخصوصخودش نيرنگهاي با را او عطيه زنش اما.است داده كسي
دربرابر است سدي او نشدني ، فراموش باشخصيتي است زني عطيه.ميگرداند
درك او.ميريزد فرو و ميشكند سد اين گاه ;خانواده اهل سودازده روحيه
گاه كه است مسايل از فهم دركو همين و دارد مسايل از را خودش وفهم
مادري عطيه.جنونميكشاند به را خانواده فرد كوچكترين ويا ضعيفترين
كاري هر او.نهمنفي اما كارساز ، ونيرنگهاي حيلهها قويبا بسيار است
ازاعتقادات ، گرفته بر ميرساند ، ما به كه واذيتي آزار هر ميكند ، كه
كهوقتي است خاطر همين به شايد است ، باورهايخودش و فرهنگ فكر ، سطح
متنفرميشود عطيه از خواننده ميدهد ، قرار تنگنا در را ديرميت و محمود
به هرگاه كه است مادرش از ديرميت شبيهنفرت عطيه از خواننده نفرت اما
صورت ميبردو ياد از را چيز همه افتاد ، ديرميت مرگ ، بستر در ترفندي
كس هر كه وغريب ، عجيب خانواده اين درنوازشميكرد و ميبوسيد را مادر
ميپيوندد ، وقوع به دعواهايي و درگيريها ميپروراند ، سر در سودايي
منزجر و متنفر اما ميكند ، حيرت گاه انسان كه است رايج چنانخشونتهايي
اما است ، مهاجران تلخ زندگي بيان درنهايت ، داستان ، .نميشود
عشق ، : گوناگونش ابعاد با زندگي زيرا نيست ، وچرك سياه نفرتانگيز ،
در واقعگرايانه و پرطپش... و همدلي دوستي ، مرگ ، رنج ، گرسنگي ، نفرت ،
.دارد حضور زوايايداستان همه
ذكيه حتي ديرميت محمود ، سيد ، خالد ، -داستان شخصيتهاي تحليل و بررسي
درباره كه حقيقتي اما نميگنجد روزنامهاي نقد يك در -نوبر و
و روستايي آنها اگر كه است اين دارد وجود افرادخانواده
اگر -ميرود عرفانپيش مرحله تا پدر.زيركند و باهوش اما روستازادهاند
هوا روي سيدكاررا.برود راه آب روي ميكند تلاش و-است سطحي عرفانش چه
.سرميپروراند در برادرانش شراكت با شركتيرا تاسيس سوداي و ميقاپد
اوواقعا تنپروري.شود مهندس بخواند ، كهدرس آن بدون ميخواهد ، خالد
خلاقيتهاي و استعدادها خاطر اوبه تنبلي نيست ، تنبلي از ناشي
را او آبي مانده وهمانند نيامده در فعل به درونش در كه بالقوهاياست
خلاقيت و هميناستعداد وبيش كم خانواده اين افراد همه.كردهاند مسموم
با بدوناستاد و ميدزدد را استادكارش وسايل محمودكه حتي.دارند را
مساعدي شرايط اگر گويا.ميگيرد راياد قالبسازي خانه ، در تمرين
سرآمد خودشان كار آنهادر از كدام هر داشت وجود خانواده براياين
و است روياهايبزرگ داشتن همان سودايي خانواده موفقيتاين راز.ميشدند
و بديعتر ، عميقتر آيندهاي ديگران با مقايسه ديرميتدر كه نيست بيدليل
وبيدليل.است يافته تكامل و بزرگتر روياهايش كه چرا ;دارد آرمانيتر
معمولياست ، زندگي يك فقط و فقط داشتن كوچكشكه روياي به نوبر كه نيست
:ميزند فرياد داستانش كهدر است نويسنده اين گويا.نميرسد
...بزرگ سوداهاي و روياها ، روياها ،
كند راتربيت ديگري ميخواهد است راهديگر سنگ كس هر خانواده دراين
صلاحيت صاحب ميپرورانند سر در كه روياهايي رابا خودشان همه و
شخصيتهايداستان ماندگارترين و اززيباترين يكي ديرميت شخصيت.ميدانند
درمحاصره كودكي.ميفهمد را اشياء كهزبان شاعرانه روح با كودكي.است
اما بكشد ، نفس آزادانه حتي نميدهند اجازه كه است خانوادهاي تربيت
روي وقتي كه هموست و ميكند غلبه همه بر سردارد در بزرگ رويايي چون
باد را آن از بخشي و مينويسد را خاطراتش شده ، طوماري اينك كه ورقي
ميدانستم كاش:ميگويد حسرت با و ميدود نوشته دنبال خالد ميبرد ،
بزرگ رويايي افسون و.است قلم افسون همان اين و نوشته چه من درباره
ميبرد بالا پدر مشاور حد تا را كوچك ديرميت خالد مادر ، مرگ هنگام كه
مادر و.بگوييد دنيا آن بايد مادر ميگويد ، ديرميت چه هر:ميگويد و
نتوانسته خودش ظن به و بوده غريب و عجيب خانوادهاي ستون ميداند كه
براي جوابي دنبال است ، روسياه خدا پيش و بياورد بار خوب را بچههايش
بيعار عزيز ناممرگ نويسنده است دليل همين به شايد.ميگردد فرشتهها
صحنهاي داستان تصويرهاي زيباترين از يكي.است گذاشته داستان بر را
:ميزند فرياد و راهميافتد به تظاهركنندگان دنبال ديرميت كه است
زدن فرياد تمناي او.كردند پاره را شعرهايم پارهكردند ، را شعرهايم
جيغ دختركي:ميگويند او به همه كه ميزند فرياد آنقدر و دارد
كه ديرميتاست اين و است بزرگ رويايي تمناي زدن فرياد تمنايجيغوست
.برميدارد مردم با را دگرگونسازيجامعه قدمهاي آينده ، در
برفيباشد ، دانه ميخواهد دلش حرفميزند ، اشياء با كه دختركي اين
تحمل چون و شهرمينشيند كبريتي قوطي رويخانههاي بر كه برفي دانه
ديرميت سمبل برف دانههاي اين.ميشود آب ندارد را مردم ديدندردهاي
حتي ندارد ، را شده پايمال غرورهاي و زشتيها ديدن تحمل كه است كوچك
همبستر او با برادرش كه را ذكيه خانه نوعروس شده پايمال غرور
.است بيزار او چوناز.نميشود
فضايي.نيست زده احساس اما زيبادارد ، و شاعرانه نثري داستان
و آداب بهمدد داستان.نيست بيروح و اماخشك دارد واقعگرايانه
و خيال و فراواقعيتميگذارد مرز پابه حتيخرافات و بومي سنتهاي
شخصيتهاي.نيست واهيوخيالبافانه اما ميخورند درهمگره واقعيت
در ضعفكه و قوت نقاط با ابعادانساني با هستند آدمهايي داستان
و منسجم داستانزيبا ، .بازميگردند انسانيتخويش به نهايت
پختهتر و قويتر نزديكميشويم ، آن پايان به هرقدر استو شگفتانگيز
.است آن بخش وپراهميتترين كليديترين داستان پايان البته ميشودو
زمين روي ساچمههايي همانند را عناصر داستان ابتداي از نويسنده ،
بعد به دويست صفحات ازبيشمار سنبههاي سوراخ با وسيع زميني ميريزد ،
تعداد اين چگونه نويسنده كه ميگيرد را خواننده وجود دلهره اين كتاب
اماانگار.رساند خواهد ثمر به آفريدهاند ماجراهاييكه با را شخصيت
همين.نميبيند دارد قرار دستنويسنده در كه را آهنربايي خواننده
جذب استادانه راچنان ساچمهها همه داستان ، پاياني صفحات آهنربا ، در
كه مادر.فروميرود حيرت و بهت در خواننده كه همميچيند كنار و ميكند
ازبحران را خانواده مرگ ، به تظاهر واقع يادر مرگ ترفند با بارها
كه است مرگ بار اين اما.مرگميافتد بستر به دوباره داده نجات
آخر لحظههاي در ما.آزارشميدهند بيشماري دردهاي چون ;كرده خودشآرزو
عاقبت را نتوانستهفرزندانش كه است ناراضي و ميطلبد فرزندانشرا همه
دنيا از پاياننرسانده به را كار كه است روسياه ازاين ، و كند خير به
از غافل!گرفته سروسامان كه است نوبر او دلخوشي فقط و فقطميرود
و ميدانند را راز اين فواد و خالد نداردو خوبي زندگي هم نوبر اينكه
به را فرزندانش از لااقليكي كند خيال مادر تا.نميگويند بهاو
ميخواهد خدا ديرينه ، از سنتي طبق مرگ هنگام اما.رساندهاست سروسامان
وارد بهخواننده نهايي ضربه كه اينجاست.راببيند فرزندانش آينده كه
دوستدارند ، كه مسيرهاي در زندگي جاده نوعيدر به خانواده همه.ميشود
نشانه كه كوچك كودكي با وتنهاست يكه كه نوبر جز به دارند قرار
به سرش اما بزند فرياد برخيزدو ميخواهد عطيه.است شوهرش از جداييوي
رضا روان ترجمهمردهاست و شده دير كه ميفهمد و تابوتميخورد در
.است كتاب توجه قابل نكات از خسروشاهي حلال و سيدحسيني
غلامي احمد