ششم ، شماره 1496 سال ، 3مارس 1998 ، اسفند 1376 شنبه 12 سه
|
|
سياسي تساهل گوناگون وجوه
.است همشهري روزنامه به متعلق و محفوظ حقوق تمام
نيز سياسي تساهل معناي سياسيبه توسعه خاص ، نگاهي در:اشاره
.است اصل همين تفسير و داردتفصيل توجه آن به حاضر مقاله آنچه.ميباشد
كه است تكثرگرايي چون گويايويژگيهايي خود سياسي ، تساهل ايناساس بر
يا تساهل اصطلاح تعريف نويسندهضمن.دارد قرار سياسي توسعه درمتن
اين فرهنگي و اجتماعي وكاركردهاي مختلف وجوه به را بحث تسامحسياسي ،
.ميكند بيان را آن پايانپيامدهاي در و كشانده سياسي مفهوم
مقالات سرويس
سياسي تساهل تعريف
نرمي به يكديگر ، بر گرفتن گرفتن ، آسان سهل معناي به لغت در تساهل
چشمپوشي ، خودداري ، مجازشمردن ، رواداري ، كردن ، تحمل كردن ، رفتار
اصطلاح در اما ميباشد مخالف گونهعقيده هر تحمل و سعهصدر بردباري ،
رقباي مخالفين ، به نسبت خويشتنداري نمودن ، مدارا معناي به سياسي
بدين ;ميباشد سياسي سالم درفضاي تفكر بيان و بسط نيز فكري و سياسي
سياسي واقعيت عنوان به را يكديگر بودن ، هم مخالف عليرغم افراد ترتيب
مقابل در مقاومت و مخالفت تساهل در زيرا ميكنند تحمل و ميپذيرند
بر مبتني تساهل اصل چون نيست يكديگر سركوب جهت در ولي هست مخالفين
اعتراض تساهل در ديگر ، سخن به ميباشد ، مقابلغير در رواداري نوعي
تنوعپذيري ، نوعي سياسي تساهل حقيقت در (1).است پذيرش به متصل
در بودن سست معناي به و ميباشد نيز سياسي پذيري كثرت و دگرپذيري
صحنه در مخالف عقايد حضور پذيرش معناي به صرفا بلكه نيست خود عقيده
ساختن بهعقلاني جامعه در تساهل فرهنگ بسط اساس براين.ميباشد سياست
جامعه اخلاقي و ذهني انتظام به نهايتا و نمود خواهد كمك وگوها گفت
.شد خواهد منجر
اهل مسلمانانبا رفتار اسلام ، صدر دوران اسلاميدر فرهنگ در تساهل
از كه بود توام مدارا و تساهل با نيزچنان بردگان با حتي يا كتاب
ديگر و اروپا براي خوبي سرمشق ميتواند هنوز اسلامي جامعه حيث اين
برتراندراسل كه بود گسترده چنان مسلمين ميان در تساهل.باشد ملتها
جز را آنها عادت برحسب امروز كه برگزيده صفات از بعضي:ميدارد اظهار
بيشتر زمين مشرق در اين از پيش ميشماريم عيسويان مخصوص حسنه عادات
و تسامح ;زمين مغرب در تا ميكردند عمل آن به و ميشد شمرده مستحسن
مسلمين رفتار مدينه ، در اسلامي حكومت بويژه اسلام ظهور اوايل تساهلدر
از جوانمردانهتر ميشدندبسيار تلقي مرتد و كافر كه مسيحيان به نسبت
(ص)اسلام پيامبر زيرا.بود عيسويان به نسبت بيزانس امپراطوريان رفتار
نه آورد بوجود را اروپا (عقايد تفتيش) انگيزاسيون تشكيلات نه
:ميگويد دوگوبينو كنت.بود رايج وسطي قرون در كه را آن سياهچالهاي
ديانتي هيچ در.كنيد جدا سياسي ضروريات از را مذهبي اعتقاد اگر
همين واقع در ندارد ، وجود تسامح اسلام از بيتعصبتر شايد و جديتر
گوناگون امم و اقوام بين اسلام قلمرو در كه بود بيتعصبي و تسامح
آورد بهوجود است واقعي تمدن پيشرفت لازمه كه را معاضدتي و تعاون
سان بدين (2).ساخت ممكن را نامتجانس عناصر آميز مسالمت وهمزيستي
الخير فقدحرم الرفق حرم من:ميفرمايد (ص)اكرم پيامبر كه نيست بيجهت
اما.است محروم نيكيها همه از باشد بينصيب مدارا از كس هر كله
خود مخالف عقايد به نسبت بيتفاوتي معناي به اينجا در مدارا و تساهل
حال عين در كه دارد وجود مخالف عقايد به نسبت محكمي موضع بلكه نيست
.(... فيالدين لااكراه) نميداند جايزه را ديگران بر عقيده تحميل
مالك به (ع)علي حضرت فرمان اسلاميدر فرهنگ در تساهل ديگر مورد
آنجا به وقتي:كهميفرمايند است مصر زمامدار عنوان به اشتر
يا هستند شما برادرديني يا ميشويد روبرو مردم نوع بادو ميرويد
قرآن در بارها ياخداوند و (3)كن مدارا آنان دو باهر شما ، همنوع
سخت آنان بر و كن مدارا و نيكي مردم با:ميفرمايد (ص)پيامبر به
بهم الرفق و الايما نصف الناس مداراه:ميفرمايند نيز(ص)پيامبر.نگير
نصف آنان با ملاطفت و نرمي و ايمان نصف مردم با مدارا العيش ، نصف
از بيش مردم با كه است كسي انسانها خردمندترين:فرمود يا است ، زندگي
(4).كند اهانت مردم به كه است كسي مردم پستترين و كند مدارا همه
و رفق با مخالفين با حتي مردم ، همه با (ع)اطهار ائمه و (ص)پيامبر
از يكي متوجهميشود (ع)علي حضرت وقتي.ميكردند رفتار ملايمت
با درشتيو قبيلهاي و مخالفين و مردم بصرهبا در او هواداران
بديكه و نيك در بيامرزد ، را تو خدا:ميفرمايد ميكند رفتار خشونت
گفتار در ما زيرا كن ، مدارا جاريميشود ، مردم با تو زبان و دست بر
ريشه نيز ما كهن ادبيات و فرهنگ در امر اين.شريكيم هم با كردار و
.مدارا دشمنان با و مروت دوستان با:كه دارد
سيره و ديني فرهنگ در رقيبان مخالفانو با مدارا و ملايمت ملاطفت ،
و است ملايم كهخداوند بودچرا برخوردار ويژهاي جايگاه از ائمه
((ع)محمدباقر امام).دارد دوست را ملايمت
اداره براي است چارچوبي بهمعناي اسلامي جامعه در سياست اصولا
زدودن جهت در كه انساني نظاميافته روابط و مدني زندگي خردمندانه
به را انسانها تا ميباشد خوشبختيبيروني تامين و دروني وپاليدگي
يك كه است سياسي جامعه چنين چارچوب در كند ، هدايت تكاملي غايت سمت
بشري تعهد مخلوق كه ميگيرد شكل اسلامي جامعه در پرمعنا انساني واحد
الزامات و ضرورت نيازها ، از كه است اسلامي اهداف تحقق منظور به
ديني مفاهيم نگرش با را جديد مدني حيات تا ميگيرد سرچشمه انساني
مييابد ، تحقق مداراآميز و سياسي تساهل سايه در امر اين.كند هدايت
كه بود معقول و منطقي آرام ، رفتار و آميز تساهل نگرش چنين با
نفوذ قبيله و قوم متعصبترين ميان در و شرايط سختترين در (ص)پيامبر
و نمود جلب خود به را انديشهها سپس و تسخير را قلبها ابتدا و كرد
ديگرتمدن سوي از.كرد مطرح فراگير و جهاني دين عنوان به را اسلام
قوميو تعصبات آن در كه افتاد انحطاط و ركود به وقتي از فقط اسلامي
اين...برد ميان از بود آن در كه تسامحيرا و وحدت آمد ، پديد محلي
اروپايقرون كه بود مسالمتآميز نوعهمزيستي يك بر مبتني تسامح
داخل در وقتيجامعهاسلامي تا (5).رانميشناخت آن هيچوجه به وسطي
در و داشت بهره دارالاسلام عناصر تمام همكاري از ووحدت تسامح سبب به
و جسم حيث از قوي بنيه و قدرت با بود ، مرتبط غيراسلامي دنياي با خارج
وقتي از انحطاط كند ، هضم و جذب را مطبوع و تازه چيز هر ميتوانست روح
با شد مواجه داخل در و قطعشد دنيا با رابطهاش خارج از كه آغازشد
مادي و علمي پيشرفت مايه آنچه (6);تعصبگرايي و تمايلاتتجزيهطلبي
روح نشاط ، ترويج و علم به اسلام تشويق ساخت ميسر را مسلمين براي
از اجتناب سايه در.گرديد كور تعصبات جانشين كه بود تساهل و معاضدت
.آورد ارمغان به را اسلامي تمدن از درخشاني دوره كه بود بيجا تعصب
تعامل و مراوده نيازمند ديگر زماني هر از بيش اسلامي جامعه امروز
.ميباشد جهاني عرصه در انديشه
سياسي تساهل ضرورت
در كه چرا است پنهان دچارعقبماندگي سياسي تساهل لحاظ از ما جامعه
استبداد ازنظام متاثر) سياسي تساهل عدم لحاظ به سدههاياخير
و سياسي فرهنگي ، اجتماعي ، مسائل مهمترين(انديشي مطلق و شاهنشاهي
نداده قرار گفتوگو استدلاليمورد و عقلي منطقي ، حوصله ، با را فكري
و نشد گشوده زيادي گرههاي دليل همين به است ، نكرده شكافي كالبد و
و نكردن گفتوگو رسم زيرا است ، مانده باقي نشده حل مشكلات از برخي
معلول كه ماست جامعه فرهنگ اساسي مشكلات از سياسي همنشيني فقدان
است ، رسيده ارث به دور گذشتههاي از كه ميباشد سياسي سالم سنت فقدان
رسم و راه (بود استبدادي غالبا كه) شاهنشاهي نظام ساله حاكميت 2500
علت.داشت وحشت آن از استبداد چون بود بسته ايران در را گفتوگو
و ميداد اجتماعي هويت مردم به كه بود اين گفتوگو از استبداد وحشت
باشد نداشته اجتماعي حافظه و هويت كه بسازد آدمي ميخواست استبداد
كسي نه است ، داده دست از را خود حافظه كرده تصادف كه آدمي مثل درست
نه و بكند ميتواند كاري نه دارد خاطر به را جايي نه و ميشناسد را
را آدمي استبداد اصولا است محيط با روابططبيعي ايجاد به قادر
سپرده فراموشي بهدست را تاريخش و جامعه محيط ، كه دارد دوست
كلاميشكل روابط نه ميكند ، رشد انديشه نه چنينفضايي در (7).باشد
شكلهاي در سياسي خشونت اينصورت در ;سياسي همنشيني نه و ميگيرد
ايران ، در استبداد حاكميت دليل به.ميكند رشد سياسي فرهنگ در متنوعي
(ديالوگ) گفتگو ما دليل همين به.بود شده مسدود كلامي ارتباطات مجاري
مونولوگ ، درداشتيم (مونولوگ) طرفه يك گوينده بيشتر بلكه نداشتيم
وحده متكلم نفر يك است ، طرفه يك و پايين به بالا از آمرانه ارتباطي
اما.هستند بلكهرعيت نيستند مردمشهروند چون ;مستمع بقيه است
به) ملت و دولت ميان گفتوگو فضاي بسترهاي مردم حضور با اسلامي انقلاب
.نمود فراهم را (شهروندان عنوان
دارد ادامه
ميري سيداحمد