شعر در تكرار
شعر
شعر در تكرار
شاملو احمد از شعري بررسي
خوانندگان گفتيم ، پيش شماره چند در كه همانگونه:اشاره
مطالب از بخشي كه كردند توصيه خود تماسهاي با شعر صفحه
همين در.دهيم اختصاص شعر بررسي و بازخواني به را صفحه
با هم باز است لازم كه رسانديم بهچاپ را مطالبي چارچوب
ملاكهاي و معيارها كه شويم يادآور را نكته اين تاكيد ،
.باشد ثابت كاملا تواند نمي شعر ، يك بررسي يا بازخواني
طبيعي.ميشود نقد شاملو احمد شعرهاي از يكي هفته ، اين
نقد اما است انكارناپذير معاصر شعر بر شاملو تاثير است ،
سرودن ميخواهند كه باشد كساني راهنماي ميتواند او شعر
آشنا بزرگ شاعران شعر چون و چند با و كنند آغاز را شعر
.شوند
مهاب.م
هاي در /ظلام در و نور در /زمين سفره بر عرش ، طاق زير در
و كوه در /دار درچوبههاي/باد ديوانهوار شيون و هوي و
و تيك در /تار تالابهاي ژرف ، لجههاي در /سبزه و دشت
رنگها ، و پردهها در /دشمنان دام در /ساعت تاك
در /لذت و وخشم درخون /سگان زوزه در /شهر ويرانههاي
و شادي در /سياهچال در يا كنار ، و بوسه در /وغم بيغمي
دربركههاي /وشيب فراز ماتم ، و رزم ، خنده و بزم در /الم
در /سرخ لالههاي در /فريب چنبر در /ياس منجلاب در /خون
در/رود و دشت و دريا و سبزه و سنگ و آب در /داغ ريگزار
.نبود در /بود در /سياه زنان لبان در و چشم
مرگ كه جا هر /رقص و وحرص ترس نهان است گشته جاكه هر
بخت كه جا هر/شب و روز /انسان ميبرد رنج كه جا هر /هست
هر /آدمي سوي كند روي درد كه جا هر /ميكشد فرياد سركش
.رزم به را زنده طلبد زندگي كه جا
/ساخته دو هر خود وناتواني زور از /نيام از كش بيرون
.(ص 10098 زندگي رزم در شعر; تازه هواي)!دم تيغيدو
نه بزرگ ، شاعران كه كرد عنوان بايد پيشاپيش را نكته اين
و مطرح مجموع ، در حسن دليل به كه شعرهايشان تك تك براي
دارد آن از حكايت برجسته ، شاعران كارنامه.ميشوند بزرگ
پيام و مستحكم زباني ساختار با شعرهايي كنار در كه
وجود نيز ضعيف گاه و متوسط شعرهايي شاعرانه ، قدرتمند
براي متاسفانه كه -بديهي نكته اين عنايتبه با.دارد
شاعري عنوان به نيز شاملو از - !نيست اصلابديهي برخي
او خوب شعرهاي از كه خواندهايم را شعرهايي برجسته ،
شعر اين.آنهاست جمله از بالا نمونهدارد بسياري فاصله
آن وهواي حال در شاعر و سرودهشده چهل اوائلدهه در
وموزون ، نيمايي شعر اين در.است نوشته را شعري چنين دوره
و"در " تكرار ميآيد ، چشم به نكته اولين عنوان به آنچه
تابع شعر ، يك عبارتدر يا يككلمه تكرار.است "هرجا"
يا است ، تاكيد دنبال به تكراريا اين.است ضرورياتشعر
پي در يا و ميدهد قرار هدف را"حس قويتر انتقال"
اين از يك هيچ "در" تكرار اما.است"زباني زيبايي"
خواندن به شروع خواننده كه زماني.برندارد در را موارد
را"در"مصراع ، ياپنج چهار گذشت از پس ميكند ، شعر
وتوجيهي است خستهكننده كه ميبيند شعر بر زائدهاي
ميكندكه ايفا نقشي چه"در" اين.نميشود يافت آن براي
.شود آن همراه شعر از عمدهاي قسمت در است مجبور خواننده
"در" اندازه به البته كه"هرجا" تكرار است همچنين
تحت را خواننده نيز ميزان آن به طبيعتا و نشده تكرار
ويژگيهاي عبارات ، از يا تكراركلمات.نميدهد قرار فشار
شعر در خوبي به آنها از برخي كه است چهل دهه شاملوي
ازنمونههاي.ميزند ضربه شعر به سخت ديگر برخي و نشسته
شعر در "خاطر به" و"خاطر به نه" تكرار به ميتوان موفق
زيبا نمايشي است توانسته شاعر كه كرد اشاره "عموهايت از"
بهخاطر نه آفتاب ، خاطر به نه":كند عرضه را زبان در
ترانهاي خاطر به/كوچكش بام سايه خاطر به/حماسه
به زننده ضربه نمونههاي اما".../تو دستهاي از كوچكتر
از"بدرود"شعر در"كه قلبي" تكراراست بيشتر شعر ،
شناختي دليليزيبا آن براي نميتوان كه است جمله اين
... و كرد ارائه
براي دليلي ،"هرجا" و"در"تكراربيتوجيه از گذشته
آمده كه مصراعي در 22.ندارد اولوجود بودنبند طولاني
او است طبيعي دارد؟ نكتهاي چه بيان در سعي است ، شاعر
كند ، اشاره زندگي پنهان و زوايايآشكار همه به ميخواهد
طولاني بند چنين بيان منظور اين به رسيدن براي آيا اما
از بسياري كه نيست آن نيازمند زندگي ، همه طرح است؟ لازم
بيان با ميتوانست شعر اين.بچينيم هم كنار را پديدهها
و وخشم خون در" شعرنظير واقعا و مصراعاستوار چند
و آب شعر به قدر آن شاعر بايد چرا.كند جمع را خود "لذت
كه آن بدون شوند ، نوشته دوبار كلمات برخي كه بدهد تاب
و چهارم درمصراع هم سبزه و دشت شود ، احساس آن به نيازي
قابل نميتواند كه است آمده يكم و بيست مصراع در هم
معاني با واژگاني آوردن همينسان به.باشد پذيرش
در"،"غم و بيغمي در":جدا مصراع دو در واحد تقريبا
."الم و شادي
آن در انسان كه مختلفي موقعيتهاي اولبه بند در شاعر
بند و ميكند اشاره گيرد ، قرار ميتواند يا دارد قرار
همين ميرسد نظر به نيز ميشود آغاز"هرجا" با كه دوم
اول بند در شاعر كه را آنچه نيست مشخصميشود دنبال هدف
رقص ، حرص ، ترس ، چون ديگر كلمات با دوم بند چرادر آورده ،
بند ، اين واقع درمطرحميشوند... و درد شب ، روز ،
و مختلف شكلهاي به كرده سعي شاعر و است اول بند تكرار
.بازگويد را خود پيام خواننده ، دادن قرار فشار باتحت
.است شعر پيام عبارتي به و نتيجه بيان ديگر موضوع
كوتاه درعباراتي را شعر ضربه خود ، شعرهاي شاملودراغلب
كوتاه بند و است حاكم وضع اين شعرنيز اين در.ميآورد
.است شعر اصلي پيام مصراعي ، سه
يك" عنوان به ناتواني.است آن مفهوم در بند اين زيبايي
كمك با ميتوان كه است شده قلمداد دمشمشيري دو از "دم
ديگر ، عبارت به.ميطلبد زندگي كه رفت رزمي به آن
زيبايي ، اين اما.ميآيد بهشمار قدرت يك ناتواني ،
واقع در.دهد نشان را شعر ضربه بتواند ، كه نيست آنچنان
آورد وارد خواننده به ضربهاي است نتوانسته شعر ، پايان
بند طولاني ، بند دو آن با.بكشد بردوش را شعر بار كه
و بزرگ آنچنان را شاعر نميتواندپيام پايانيهيچگاه
ديگر ، موضوع.راضيكند را خواننده كه نشاندهد قدرتمند
و است دستور يك "...كش بيرون"است ، شعر پيام بودن دستوري
رايج كمابيش شعر ، گونه اين (چهل دهه) دوران آن البتهدر
شعرهايي شاملو ، برجسته شعرهاي حال هر به امااست بوده
تكمركز شعري ميتوان را شعر ايندستور و حكم فاقد است
از زندگي گوناگون جوانب با برخورد آن محور كه ناميد
طولاني بياني چنينمحوري ، جهت همين به و است برتر موضعي
.باشد موفق است نتوانسته حيث اين از شاعر و برنميتابد را
نتيجهاي با همراه.است گزارشطولاني يك واقع در شعر
برخواننده را شاعر نظر مورد تاثير نيست قادر كه دستوري
.گذارد برجاي
روان يكدست ، شعر زبان گرچه است ، شعر زبان نهايي ، نكته
است ، شده وزن به شاعرمقيد كه آنجا از اما است ، وساده
بند مثلادر.برآيد زبان عهده از خوبي به نتوانسته
رواني دوساخته ، هر خود وناتواني زور از نهايي ،
.ندارد را ديگر مصراعهاي
شعر
شكفتن
(منصور) ميرباذل سيدعلي
قدم به قدم
ميشويم نزديك
نيست ، آن وقت
و بنشينيم
بشمريم ستاره
قافيه چند پشت يا و
را شعرهايمان
كنيم پنهان
نميشناسد بهار شكفتن
بود خوش كوبهها به ما دل
درها تمام كه
!شدند ديوار
ميكني فكر
ايستگاه اين در قطار چند
!شدهاند گم
واژهها
ميرزايي سينا
آمدهاي ساده چه
دوردست جزيرهاي از
غولهاست تصرف در كه
شعري ارابه سراغ به
كردهام درست واژهها تمام با كه
شعر با اما
رنگينكماني به جهان
نميشود مبدل
:ميدهي جواب
واژهها بيكران نيروي به من
دارم ايمان
را جهان ميتوانند واژهها
بيندازند مقدسي مدار به
نزنم هم بر مژه
بهمني مهدي
بنمايد رو چو تو نگاه سبز افق
بزدايد من زآينهخاطر غم زنگ
خويش تنهايي پيله از برآيمدمي تا
خوشآيد سحرم ساييدنباد نافه
رود ساحل و تو مهتابو شب آن از سخن
بگشايد من دل روي به اميد در
افروزد اجاق كهنه اين خاكستر و خس
افزايد دل آتش بر و گيرد جان باز
آيينهصفت تو پيش نزنم برهم مژه
ميفرمايد چه تو نگاه ببينمكه تا
عجب گدازدنه تو زآتشعشق ار"مهدي"
ميبايد شما شوق از دل سوز را شمع
دلتنگيها
محمودي حسين
سلام جان عزيز
بودي كه وقتي
نميداد مجالت دلتنگي
هم حالا و
بيقراري
دستت لرزش در
را نامهها شادي
است كرده بيرنگ
نيستي كه حيف
بخواهد كه خدا
ميشود شكلي آن پاييز
ميخواست هموارهدلت كه
راستي به و -
ابر دارد هنگامهاي چه
-!حكايتها اين ونارنجيو طلايي و سبز در
باري
انگار است شده قشنگي رنگي مداد
نخواستيش اگر
نازنين آبرنگ گلدان كنار بفرست
خدا هميشه
را پيراهنت
!ميداشتم دوست رنگي اين
يك سرايه
اميني مفتون
سياه گيسو
داشت قهوهاي گلهاي كه سفيد جامهاي در
خرام نازك
گذشت صبحمن از
ديدهام من را او جايي كه گفتم
بستهام او از نقشي درخيال ، يا
غرابتيست برايم نيز رنگ سه اين در
چرا؟ اما
وانگاه
عصر از ساعتي و بود خانه در
ديدم را افق پنجره كز
[ديروز از خاكستريتر]
اما
داشت معركهاي رنگينكمان
...
ماندم مات لحظه يك
بيشتر و بيش همهرو ، از كردم فكر پس
عصر رنگ هفت اين در و صبح رنگ سه درآن
شد رد دلم كنار از لبخندي
[شدم روشن]
...آذرخش نور از تشنهاي برگ كه آنسان
شعر دو
اميد
حيراني رضا
نيستم فاصلهها عمر دلواپس
ستارهها سياه مرگ غم در يا
نخواه اما
نخواه من از
!عزيز كنم تباني ترانه بيتوبا
اينجا
.است پنجم فصل آينهها غروب
شهر اينكه با
نيست تو و من خاطرههاي حفظ فكر در
پنجرهاي هيچ اينكه با
نيست باز بيتو
بدان اما
ميشود كوتاه فاصله خط اين
!عزيز
ديروز آشناي
حوالي همين حول
حالا و كردم پيدايت
كني مي گمم حوالي همين
خورده ترك و ، خسته دلواپس
خاطراتت پاي به پا
خاك
خورم مي
|